در حالی که تو خونه روستفها همه در حال رقصهای آخر هستند کنت بزوخف برای بار ششم سکته میکنه. دکتر دیگه ازش قطع امید کرده. فرماندار نظامی میاد و آخرین خداحافظی رو ازش میکنه. دخترهای کنت با کشیش در مورد کارهای قبل از مرگ حرف میزنند.
پرنس وسیلی که از چند روز پیش لاغرتر شده بعد از حرف زدن با دکتر یه چند لحظه میشینه روی صندلی و سرش رو میگیره تو دستاش. بعد بلند میشه و میره اتاق کاترینا (کاتیش) بزرگترین دختر کنت بزوخف. به نظر میاد که کاتیش بیشتر از اینکه ناراحت باشه میخواد بگه که خیلی خسته شده. پرنس وسیلی بهش میگه من هم خستهام ولی ما باید الان به همه چیز فکر کنیم. من به شما مثل بچههای خودم نگاه میکنم. شما سه خواهر و خانواده من تنها ورئه مستقیم کنت هستیم. میدونم که الان سخته در این مورد حرف بزنیم.
پرنسس میگه من تنها چیزی که برام مهمه اینه که خدا با پدرم مهربان باشه و بیامرزتش. پرنس وسیلی دستش رو میگیره و میگه میدونی که کنت وصیت نامه نوشته و همه اموالش رو نه به ما، که به پییر بخشیده؟ پرنسس با خندهای که یعنی من از تو بهتر می دونم میگه نه نمیشه چون پییر نامشروعه. پرنس وسیلی براش چندین بار توضیح میده که اگه کنت نامه نوشته بنویسه به امپراطور، امپراطور میتونه پییر رو مشروع اعلام کنه و دیگه کار تمومه. کاتیش بالاخره عمق ماجرا رو میفهمه ولی باز ادامه میده که من اصلا هیچی نمیخوام و همه عمرم رو قدا کردم و این دنیا اصلا جای عادلی نیست و من میدونم همه اینا زیر سر اون زن خبیث آنا میخاییلوناست که زمستون پیش اومد پیش کنت و بدی ما رو گفت. و میدونم که وصیتنامه رو اون موقع نوشت ولی من فکر میکردم که معتبر نیست. نامه و وصیتنامه توی پوشه زیر متکای زیر سر کنت هستند.