کتاب اول، بخش دوم، فصل ۶

لشکر فرمانده کوتوزف داره عقب‌نشینی می‌کنه. ۲۳ اکتبر سال ۱۸۰۵، همین‌طور که ارتش به سمت وین می‌ره، پل‌هایی رو که ازشون رد می‌شند رو آتش می‌زنند که فرانسوی‌ها نتوانند رد بشند. ارتش رسیده نزدیک شهر انز. کوتوزوف و افسرانش روی تپه نزدیک یک قلعه‌ هستند، قلعه شاهزاده اتریشی مشرف به منظره خیلی قشنگی‌ه. هوا خوبه، منظره شهر خیلی قشنگ‌ه. ولی ارتش بناپارت رسیده پشت سر سر ارتش روسیه، افسرهای لشکر روسی دارند ارتش بناپارت رو روی تپه‌ای نزدیک خودشون می‌بینند. همگی مشغول خوردن و نوشیدن و حرف زدن هستند. یکی از افسرهای ارشد شوخی می‌کنه که برند صومعه حتما اون‌جا دخترهای قشنگی باشند. یکهو متوجه می‌شند که دشمن هر لحظه ممکن‌ه به سمت اون‌ها و پلی که باید ازش رد بشند شلیک کنه. کوتوزوف شاکی می‌شه که چرا انقدر آروم حرکت کردن، بهشون می‌گه باید با عجله از پل رد بشن و بعد هم پل رو آتش بزنن. توی همین گیرودار و نگرانی، یک نفر از روی پل به سمت لشکر فرانسه شلیک می‌کنه که بفهمند فاصله‌شون چقدره. بعد که می‌بینن گلوله اصلا نزدیک دشمن نرسیده خیال‌شون راحت می‌شه که فاصله‌شون کم نیست.

نظر بدهید

Your email address will not be published. الزامی fields are marked *