چند تا تیر از این طرف پل به اون طرف شلیک شده و حالا همه روی پل گیره کردهان. نسویتسکی هم کنار پل گیر کرده و هر وقت میخواد جلو بره نمیتونه. همون طور اونجا حرف سربازها رو که از کنارش رد می شن رو میشنوه. یه عده در مورد چیزهای بیربط حرف میزنن. یه عده مست کردهان و سر خوشن. یه عده در مورد توپی که شلیک شده بوده حرف میزنن. همون موقع هم یه واگن با یه دختری رد میشه و همه توجهشون بهش جلب میشه و متلک میگن بهش.
یهو صدای دنیسوف رو از عقب میشنوه که صداش میکنه و با داد و بیداد سر بقیه میاد جلو و خودش رو میرسونه به نسویتسکی و بعد دو تایی با هل دادن بالاخره ار پل رد میشن و دنیسوف پیغام رو به پیادهنظامها میرسونه.