کتاب اول، بخش دوم، فصل ۹

تحت فشار ارتش ۱۰۰هزار نفری بناپارت، کوتوزوف داره با ۳۵ هزار نفرش. عقب نشینی می‌کنه . یه جاهایی جنگ درگرفته و روس‌ها هم شجاعانه جنگیدن ولی باز شسکت خورده‌ان و بیشتر عقب نشسته‌ان. کوتوزوف قصدش اینه که طبق برنامه‌ای که از کمیته جنگ اتریش بهش داده‌ان به بقیه ارتش که دارن از روسیه میان بپیونده بدون اینکه کل نفراتش رو مثل مک از دست بده.

۲۸ اکتبر به طرف دامنه چپ دانوب می‌رسه. ۳۰‌ام به ارتش مورتیر حمله می‌کنه و برای اولین بار یه موفقیت‌هایی کسب می‌کنند و یه سری غنايم و اسیر می‌گیرن. گرچه ارتش همه خسته‌ان و یک سوم نفرات رو هم از دست داده‌ان ولی این پیروزی کوچیکشون بر علیه مورتیر بهشون انگیزه داده. 

پرنس آندری با اینکه هیکل بزرگی نداره ولی استقامتش از خیلی از دیگران بیشتره.  می‌فرستنش که بره پیعام پیروزی رو به قصر امپراطور اتریش برسونه. و این در واقع جایزه‌اش و یه جور ترفیعه. 

تو راه به صحنه‌‌های پیروزی فکر می‌کنه و شاد می‌شه ولی هر ار گاهی که چشمش رو می‌بنده و خوابش می‌بره خواب می‌بینه که روس‌ها دارن فرار می‌کنن یا خودش کشته شده. 

یه جا می بینه یه سری سرباز زحمی دارن می‌رن و ازشون می‌پرسه کجا زخمی شدن و اونا می‌گن دانوب. بهشون پول می‌ده و براشون آرزوی موفقیت می‌کنه و می‌گه خبرهای خوب هست. 

به قصر که می‌رسه از تصور اینکه همین الان می‌برنش پیش امپراطور هشیار می‌شه ولی یکی میاد و راهنماییش می‌کنه به دفتر وزیر جنگ. اونجا  وزیر اول کارای خودش  رو انجام می‌ده بعد تازه سرش رو بالا می‌کنه و نامه کوتوزوف رو از آندری می‌گیره. اولش خوشحال می‌شه که به به پیروزی بر علیه مورتیر. ولی بعد همین طور که پیش می ره می گه ولی خود مورتیر رو دستگیر نکردین؟ ژنرای اشمیت هم کشته شده؟بعد می‌گه  امپراطور حتما می‌خواد ببیندت ولی امروز نمی‌شه، شاید فردا موقع رژه.

نظر بدهید

Your email address will not be published. الزامی fields are marked *