روز بعد پییر توی خونه خودش مشغول خواندن کتابه و به زندگی جدیدش فکر میکنه. پرنس وسیلی بدون خبر میره پیش پییر. وسیلی مثل قبل سعی میکنه پییر رو اغفال کنه و بهش میگه در مورد هلن اشتباه کرده و بدتر از اون چرا رفته و دوئل کرده؟ اگه هم از چیزی ناراحت بوده باید میرفته با پرنس وسیلی حرف میزده و اون کمکش میکرده. همینطور ادامه میده و با حالت تهدیدآمیز بهش میگه امپراطور هم خبر داره از دوئل و اینکه ملکه به هلن علاقه داره. پییر هم شرمنده است هم نمیدونه چی بگه و چطوری جلوی پرنس وسیلی دربیاد. اما یکهو بلند میشه و در رو باز میکنه و به پرنس وسیلی میگه از اون نخواسته بوده که بیاد پیشش و بهتره که بره. پرنس وسیلی شوکه میشه. خود پییر هم از اینکه چطوری جسارت این کارو پیدا کرده و جلوی پدرزنش دراومده متعجبه.
یک هفته بعد، پییر یک مقدار زیادی پول به گروه فراماسونری میبخشه و به سمت املاک روستایی خودش میره. دوستان فراماسونریش بهش قول کمک و راهنمایی میدهن.