Category Archives: جنگ و صلح

هفته اول

خب بیشتر از یه هفته خوندیم. تا اینجا نظرتون چی بود؟ تو همین ۷ فصل اول دو تا مهمونی دیدیم. مهمونی بزرگ آنا پاولونا و مهمونی روز اسم زن و دختر کنت روستوف. انگار تولستوی خواسته با این ترفند توصیف مهمونی‌ها  تند و تند با شخصیت‌های کتاب اشنا بشیم و هم بهمون حال و هوای طبقه اشرافی روسیه اون زمان رو نشون بده (مهمونی  اول جولای ۱۸۰۵ه). در عین حالی که زندگی روزمره و کی چه شغلی داشته باشه و کی با کی ازدواج کنه همچنان برقراره ولی در پس‌زمینه حرف‌ها در مورد بناپارت و جنگی که به نظر داره نزدیک می‌شه جریان داره.

اول از همه برای مرتب کردن ذهنمون شخصیت‌هایی که تا حالا دیدیم رو مرور کنیم. کلا تو رمان جنگ و صلح زندگی ۴ خانواده اصلی رو دنبال می‌کنیم.

کوراگین‌ها

پرنس وسیلی کوراگین که از اولین کسایی که دیدیمش. از حرفاش فهمیدیم که سه تا بچه‌ داره، یه دختر و دو تا پسر که به نظر یکی بدتر از یکی دیگه میان.

ایپولیت، که آخر مهمونی هم از جک تعریف کردنش می‌بینم آدم بی‌مزه‌ایه و شاید کم‌هوشیه، آناتول، که تو فصل ۶ دیدیم دائم مشغول خوشگذرونی و مهمونی و قمار و نوشیدنه) و پرنس وسیلی امیدواره که بتونه با وصلت دادنش با دختر بولکونسکی از دردسرهاش و خرج‌هایی که براش می‌تراشه راحت شه. و دخترش هلن که چیز زیادی ازش ندیدم فعلا جز اینکه خیلی خوشگل و خوش لباسه.

بولکونسکی‌ها

نیکولای بولکونسکی پدر خانواده که فقط ار زبون آنا پاولونا می‌شنویم که خیلی باهوش و پول‌داره ولی اخلاق‌های عجیب‌غریبی داره و  بازنشسته شده.

دخترش ماریا که بالا در موردش گفتیم.

آندری بولکونسکی که مشاور فرمانده کل‌ه. از همه بیشتر رابطه‌ش با زنش لیزا رو می‌بینیم که حامله‌ است ولی می‌فهمیم که رابطه خوبی ندارن. زنش ناراحته که چرا آندری می‌خواد بره جنگ و آندری هم زن‌ها و کلا شرایط زندگی شهری به نظرش سطحی میاد و دوست داره آزاد باشه و کارهای مهم‌تر کنه.

بزوحف‌ها

پی‌یر که در واقع پسر نامشروع این خانواده است . ولی پدرش کنت بزوخف که نزدیک مردنه خیلی بهش علاقه داره و به نظر میاد که قراره همه ثروتش رو به ارث ببره. پی‌یر چون نامشروع بوده و سال‌ها خارح از روسیه درس خونده بوده آداب اجتماعی رو بلد نیست. سردرگمه و نمی‌دونه می‌خواد چیکاره بشه. با آندری بولکونسکی دوسته و باهاش بحث‌های جدی می‌کنه ولی نمی‌تونه به وسوسه‌هاش غلبه کنه و با گشتن با آناتول و دوستاش بیشتر مشغول علافیه.

روستوف‌ها

کنت ایلیا روستوف پدر خانواده که اهل بریز و بپاش و لوس کردن بچه‌هاشه. خانمش ناتالیا که به نظر خسته میاد (از مهمونی‌های شوهرش؟) ناتاشا دختر کوچیکشون که خیلی دختر سرزنده و باهوشیه.

هم تو مهمونی اول و هم مهمونی دوم آنا میخاییلونا دروبتسکایا رو می‌بینم که  قبلا پول‌دار بوده ولی الان فقیر شده ولی از ارتباطات قدیم داره استفاده می‌کنه تا برای پسرش بوریس مقام و موقعیت جور کنه.

مهمونی البته هنوز تموم نشده و بقیه خانواده رو فصل‌های بعد می‌بینم.

از این شخصیت‌ها کی تو ذهنتون مونده؟ کسی هست که تا الان خوشتون اومده باشه یا بدتون؟

کتاب اول، بخش اول، فصل ۷

پرنس وسیلی سر قولش به پرنسس دروبتسکایا مونده و برای بوریس توی ارتش ارتقا گرفته و به گارد سمینوف منتقل شده، ولی مشاور کوتوزوف نشده. بعد از مهمونی، پرنسس دروبتسکایا برمی‌گرده مسکو و می‌ره پیش فامیل پولدارش روستوف‌.

روز جشن سنت ناتالی‌ه. روز نام یک سنت کاتولیک/ارتدکس‌ه. هر قدیس در هر سال یک روز جشن داره و کسایی که اسم‌شون با اسم اون قدیس یکی‌ه اون روز رو به عنوان روز نام جشن می‌گیرند. توی خانواده روستوف‌، هم مادر هم دختر کوچک خانواده اسم‌شون ناتالی‌ه. همه برای گفتن تبریک می‌اند خونه‌شون، کنت روستوف‌ با همه مثل هم حرف می‌زنند و یکسری جمله رو هی تکرار می‌کنه و کسایی که می‌آند رو به مهمانی و شام دعوت می‌کنه.

آخرین مهمون‌ها خانواده کاراگین‌هاست. ماریا کاراگین وقتی می‌رسه شروع می‌کنه به بدگوی از پی‌یر و کارهاش. این‌که توی مهمونی خونه آنا پاولونا خیلی گستاخ بوده و با پسر پرنس وسیلی و دولوخف که هر دو به عیاشی معروف‌ند، دوست شده. دولوخف معلوم نیست چی کار کرده که توی کار هم رده‌اش پایین‌ اومده ولی پرنس وسیلی موفق شده یک کلکی بزنه تا کارایی که پسرش و دولوخوف کردند رو ماست‌مالی کنه. از جریان مهمونی‌ و خرس براشون می‌گه و تعریف می‌کنه یک پلیس رو با طناب به خرس بستند و بعد انداختند توی رودخونه. ماری کاراگین بهشون می‌گه که پدر پی‌یر کلی بچه نامشروع داره ولی پی‌یر بچه مورد علاقه‌شه و برای همین ثروتش به اون می‌رسه و پی‌یر پولدار می‌شه. به نظر کنت ولی داستان خرس خنده‌دار می‌آد.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۶

لیزا هم که لباسش رو عوض کرده میاد پیش پی‌یر و آندری ولی  آندری و لیزا دعواشون می‌شه. لیزا گریه می‌کنه که آندری خیلی عوض شده و مثل بچه باهاش رفتار می‌کنه. پی‌یر خیلی معذب می‌شه .وقتی تنها می‌شن، سر شام آندری به پی‌پر می‌گه که چقدر ناراحته از ازدواج کردن. اینکه همه مهمونی‌ها و غیبت‌ها و مراسم به نظرش بیهوده و تو خالی میاد و و ازدواج کردن جلوی آزادیش رو گرفته. از پدرش نقل قول می‌کنه که زن‌ها رو تو جامعه که می‌بینی به نظر میاد یه چیز جالبی در موردشون وجود داره ولی نزدیک که می‌شی می‌بینی احمق و ساده‌ان و به پی‌یر توصیه می کنه هیچ وقت ازدواج نکنه.

بعد در مورد پی‌یر حرف می‌زنن و آندری ازش قول می‌گیره که علافی رو کنار بگذاره و مخصوصا با کوراگینها (خانواده پرنس وسیلی) نگرده. پی‌یر هم قول می‌ده ولی از در اونجا در میاد مستیم می‌ره مهمونی آناتول.

ورق بازی تموم شده. ولی مهمون‌ها هنوز هستن و صدای خنده و صدای ناله یه خرس میاد. هشت نه نفر دور پنجره جمع شده‌ان و سه نفر با یه بچه خرس که به زنجیر وصله سرگرمن.

اون وسط آناتول با یه کسی به اسم دولوخف و دیگران دارن شرط‌بندی می‌کنن. آناتول و دولوخف هر دو تو پترزبوگ شهره‌ان به عیاشی و مست کردن و شیطنت کردن. پی‌‌یر رو تشویق می‌کنن که قاب پنجره رو از جا در بیاره. دولوخف می‌پره رو کناره دیوار و شرط می‌بنده که یه بطری رام رو در حالی که رو لبه آویزون شده یه ضرب بنوشه. همه مخصوصا پی‌یر دیگه مست مست شدن. دولوخف شرط رو می بره . پی‌یر که هیجان زده شده خرسه رو بغل می‌کنه و شروع می‌کنه باهاش رقصیدن.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۵

مهمونی تموم شده و مهمون‌ها دارند می‌رند. آنا پاولونا با مهمون‌ها خداحافظی می‌کنه. به پی‌یر می‌گه امیدواره که نظرش در مورد بناپارت تغییر کنه. با پرنسس کوچک لیزا حرف زده و قرار شده خواهر آندری رو با آناتول آشنا کنند که بعد اونا باهم ازدواج کنند. پرنس ایپولیت درگوشی با لیز حرف می‌زنه و بهش می‌گه خوشحاله که مهمونی سفیر نرفته و این‌جا مونده. آندری، به پی‌یر می‌گه با اونا بره خونه‌شون. موقع رفتن باز ایپولیت می‌ره به لیزا کمک کنه و  واضح‌ه که به لیزا علاقه داره. ویکونت هم متوجه شده و بهش می‌گه.

وقتی می‌رسند خونه پی‌یر و آندری در مورد کار حرف می‌زنند. آندری به پی‌یر یادآوری می‌کنه که پدرش ازش انتظار داره که مشغول کار بشه. پی‌یر پسر نامشروع‌ه، وقتی ده ساله می‌شه پدرش با یک راهبه به عنوان معلم سرخونه می‌فرستدش اروپا. وقتی بعد از ده سال برمی‌گرده روسیه، پدرش بهش یک نامه و پول می‌ده و می‌گه برو پیش پرنس وسیلی، اون بهت کمک‌ کنه که کار پیدا کنی. پی‌یر به خاطر علاقه‌اش به بناپارت دوست نداره بره توی ارتش و به آندری می‌گه حاضره برای آزادی بره جنگ ولی حاضر نیست بره جنگ علیه کسی که به خاطر آزادی قیام کرده. آندری می‌گه اگه قرار بود هرکسی فقط برای عقیده شخصی خودش بجنگه، دیگه جنگی درکار نبود. هردوشون موافقند اگه این‌طور بود دنیا جای به‌تری بود. آندری می‌خواد بره جنگ چون از زندگی‌ای که داره راضی نیست.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۴

آنا پاولونا به پرنس وسیلی قول می‌ده حواسش به پی‌یر باشه. و می‌دونه هم که پدر پی‌یر از بستگان پرنس‌ وسیلی‌ه. همون موقع خاتم مسنی که تا حالا ساکت نشسته بود فوری بلند می‌شه و می‌ره سراغ پرنس وسیلی و سفارش پسرش بوریس رو می‌‌کنه. می‌خواد که سفارشش رو به امپراطور بکنن تا به گاردها منتقل بشه. این خانم مسن پرنسس دروبتسکایا از بهترین خانواده‌های روسیه است که ولی الان فقیر شده‌ان. به پرنس وسیلی یادآوری می‌کنه که پدرش باهاش دوست نزدیک بوده و فقط همین یه خواهش رو برای پسرش داره. پرنس وسیلی بهش قول می‌ده که این کار رو بکنه. آنا میخاییلونا یه خواهش دیگه هم داره که پسرش مشاور کوتوزوف بشه ولی پرنس وسیلی می‌گه که این کار رو نمی‌تونه بکنه چون از وقتی کوتوزوف فرمانده کل شده همه ازش همین درخواست‌ها رو دارن.

توی اتاق مهمونی همچنان دارن در مورد بناپارت حرف می‌زنن. مشخصه که ویکونت و بقیه مهمون‌ها دل خوشی از بناپارت ندارن و امیدوارن که سیستم در فرانسه به پادشاهی برگرده. پرنس آندری فکر می‌کنه که مردم فرانسه دیگه از اون مرحله رد شده‌ان. پی‌یر هم می‌پره وسط این بحث و از بناپارت دفاغ می کنه و خشونت‌ها رو لازم می‌بینه. چون بناپارت بعد ار آنارشی نظم رو برگردونده.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۳

مهمون‌های زیادی اومدند و خونه آنا پاولونا حسابی شلوغ شده. یک گروه، اکثرا مرد، دور ابه موریو جمع شدند، یک‌ گروه از جوون‌ترها دور هلن و پرنسس کوچک، لیزا، جمع شدند و گروه سوم هم دور مورتمارت و  آنا پاولونا هستند. ویکنت مورتمارت مرد جوون زیبایی‌ که خیلی هم مبادی آداب‌ه، مهمون ویژه  آنا پاولوناست. آنا پاولونا حسابی حواسش بهش هست و تحویلش می‌گیره. اون گروهی که دور مورتمارت هستند، در مورد قتل دوک انگین حرف می‌زنند، این‌که چرا بناپارت ازش متنفر بود و چطور اون به خاطر بلندطبعی خودش کشته شد. آنا پاولونا به ویکونت می‌گه برای همه با جزییات تعریف کنه چون ویکنت، دوک رو از نزدیک می‌شناخته. آنا پاولونا، هلن رو هم صدا می‌زنه که بیاد پیش‌شون. هلن لباس خیلی زیبایی پوشیده و خیلی هم مراقب رفتارش هست. به نظر یک کمی حتی خجالتی می‌آد. ویکنت براش سخت‌ه توی جمع بزرگ توضیح بده و حرف بزنه. پرنسس کوچک هم با هلن می‌ره و به قصه گوش می‌کنه.

برادر کوچک هلن، ایپولیت، هم هست. با وجود این‌که خیلی شبیه هلن‌ه، اصلا زیبا نیست. ایپولیت به ویکنت می‌گه قصه ارواح نگی چون من از قصه ارواح خوشم نمی‌آد. ایپولیت یک‌طوری حرف می‌زنه که معلوم نیست اهل شوخی‌ و بذله‌گویی‌ه یا خیلی خنگ‌ه. ویکونت بهشون می‌گه دوک انگین یواشکی رفته پاریس پیش بازیگر موردعلاقه‌اش که اتفاقا بناپارت هم بهش علاقه داشته و همدیگرو می‌بینند. ولی وقتی باهم مبارزه می‌کردند، موقعی که بناپارت از هوش می‌ره دوک اون رو نمی‌کشه، بناپارت وقتی به هوش می‌آد انقدر از این موضوع شاکی می‌شه که دوک رو می‌کشه. پی‌یر باهاش بحث می‌کنه ولی  آنا پاولونا حواسش هست و زود می‌ره پیشش که بحث رو قطع کنه.

شوهر پرنسس کوچک، پرنس آندری بولکونسکی، هم به مهمونی می‌آد. خیلی حال و حوصله نداره، دوروبر رو یک نگاهی می‌ندازه و بهشون می‌گه برای رفتن به جنگ ثبت نام کرده و قراره کمک جنرال کوتوزوف باشه. پی‌یر و آندری بولکونسکی باهم دوست صمیمی‌ند. از دیدن همدیگه خوشحال می‌شند.

پرنس وسیلی بلند می‌شه که بره، ولی قبلش به آنا پاولونا می‌گه به پی‌یر آداب معاشرت یاد بده.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۲

مهمونی آنا پاولونا در جریان و پر از مهمونه. هلن اومده که باباش پرنس وسیلی رو ببره مهمونی سفیر. پرنسس کوچک لیزا (عروس پرنس بولکونسکی) هم هست که انقدر خوشگله که تو سنت پترسبورگ معروفه هست. پسر دیگه پرنس وسیلی، ایپولیت هست که با یه شخصی به اسم مورتمارت اومده. ابه موریو هم هست.

افرادی که از در وارد می‌شن به عمه میزبان معرفی می‌شه و عرض ادب می‌کنن. ولی بعد هر کسی تو دایره‌های آشناهای خودش مشغول به صحبت می‌شه.

یه مهمون دیگه که از در وارد می‌شه پی‌یر پسر نامشروع کنت بزوخف که یکی از نزدیکان  کاترین بزرگه و نزدیک به مرگه. پی‌یر تازه از خارج برگشته، هنوز شغل مشخصی نداره و به آداب اجتماعی هم وارد نیست و آنا پولونا حواسش بهش هست که کار یا حرف خارج از عرفی نزنه. فوری به ابه موریو معرفیش می‌کنه تا با اون حرف بزنه. این اولین مهمونی پی‌یر تو روسیه است. می‌دونه که خیلی افراد با نفود اینجا هستن و نمی‌دونه دقیقا چه جوری رفتار کنه و به حرف کی گوش کنه ولی می‌بینه که ابه موریو حرفاش جالبه و همون‌جا مستقر می‌شه.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱

همین اول کار با متن فرانسوی مواجه می‌شیم. کتاب روسی و زبان فرانسوی؟ بله اون سال‌های ۱۸۰۰ روس‌های پولدار تحصیل‌کرده به فرانسوی حرف می‌زدند.

آن شب آنا پاولونا که دوست صمیمی همسر تزار روسیه است، میزبان یک مهمانی بزرگ در سنت‌پترزبورگ‌ه. پرنس وسیلی اولین نفری‌‌ه که به مهمانی اومده. آنا پاولونا باهاش در مورد خطر ناپلئون صحبت می‌کنه، به نظرش روسیه باید تنهایی مقابل ناپلئون بایسته. پرنس وسیلی که آدم حیله‌گر و زرنگی‌ه به این مهمانی اومده که از  آنا پاولونا بپرسه اون کاری که دوست داشته به پسرش بدهند چی شده، ولی می‌فهمه که پسرش اون کار رو نگرفته.  آنا پاولونا بهش می‌گه که خیلی از دست پسرش و کارهاش ناراحته و حتی وقتی با تزار بوده دل‌شون برای پرنس وسیلی سوخته که همچین پسری داردپرنس وسیلی بهش می‌گه من هرکاری می‌توانستم کردم، خرج درس و مشقش کردم و الان هم خرج و هزینه‌هاش خیلی برام زیاده آنا پاولونا بهش می‌گه اگه بچه‌هاش با آدم‌های پولدار و بانفوذ ازدواج کنند مشکل حل می‌شه. دخترش هلن خیلی زیباست ولی پسرش آناتول حتی زیبا هم نیستآنا پاولونا به پرنس وسیلی پیشنهاد می‌کنه که پسرش با دختر پرنس بولکونسکی، ارتشی بازنشسته و پولدار، آشنا بشه و ازدواج کنه. بهش قول می‌ده که باعث آشنایی اون‌ها بشه.

جنگ و صلح، باهم بخوانیم

با رویا، قرار گذاشتیم باهم جنگ و صلح رو بخوانیم. کتاب طولانی‌‌ه (بیش‌تر از هزار صفحه) و پر از شخصیت‌های مختلف با اسم‌های روسی سخت. برای همین می‌خواهیم آهسته و پیوسته کتاب رو بخوانیم، روزی یک فصل می‌خوانیم و یک خلاصه مختصر ازش می‌نویسیم. این‌طوری می‌توانیم تا آخر سال ۱۴۰۴ کتاب را تمام کنیم.