نیکولای بعد از جنگ برگشته مسکو و همه حسابی تحویلش میگیرن، قهرمان محبوب بین همه مردم مسکو. اون سال پدرش به خاطر اجاره دادن همه ساختمونهاش پول خوبی داره و نیکولای دیگه دغدغه مالی نداره. لباسهای خیلی شیک و مدرن میپوشه و توی کلوب مردا میگرده. خودش فکر میکنه دیگه مثل قبل یک جوون بیتجربه نیست و عاقل و پخته شده. عشق و اردتش به تزار کمتر شده بو ولی همچنان دوستش داره. توی این مدت عشق و علاقهاش به سونیا کمرنگ شده و از هم دورتر شدن. با خودش فکر میکنه که هنوز برای عاشق شدن زوده و وقت داره.
اوایل ماه مارس، کنت روستوف میخواد یک مهمونی بگیره، خیلی خوشحاله و همه کارها رو خودش نظارت میکنه که مهمونی خیلی خوبی داشته باشند. آنا میخاییلونا میآد پیششون و خبر میده که زن پییر با دولوخغ رفته. کنت روستوف هم میگه حتما یک دعوتنامه بفرستند و پییر رو به مهمونی دعوت کنن.
همه از نیکولای راضی و خوشحالند، به نظرشون به خاطر پیروزی اوناست که لشکر روسیه توانسته از میدون جنگ فرار کنه. از طرف دیگه همه از کوتوزف شاکیند و اون رو مقصر شکست روسیه میدونن. هیچ حرف و خبری از آندری بولوکونسکی نیست و هیچکسی برای زن حاملهاش ناراحت نیست.