روز بعد خبر بیماری امپراطور در ستاد کل پیچید. امپراطور اونقدر از دیدن سربازای مرده و زخمی ناراحت شده بود که حتی نمیتوانست غذا بخوره و چند بار پزشک مخصوصش رو خبر کرده بودن.
روسها جنگ کوچکی رو برده بودن. ناپلئون نماینده فرستاده بود برای مذاکره صلح. روسها دالگوروکف رو میفرستن برای مذاکره ولی همون شب برمیگرده و میگه مذاکراه بینتیجه بوده. ارتش خیلی مرتب و منظم، مثل ساعت که همه اجزاش بهم متصله و دقیق کار میکنه راه میافته. آندری میبینه که کوتوزوف خیلی عصبانیه. معلوم میشه که هیچکس در فرماندهی به حرفای اون گوش نمیکنه.
دالگوروکف فکر میکنه ناپلئون ترسیده و نمیخواد حمله بزرگی اتفاق بیفته برای همین دنبال صلحه. برای همین میگه بهتره هرچه زودتر حمله کنن. از اون طرف کوتوزوف فکر میکنه که باید صبر کنن و فعلا حمله نکنن چون درمورد ارتش ناپلئون اطلاعاتی ندارن و بدون دونستن موقعیت اونها و قدرتشون نمیتوانن حملهشون رو برنامهریزی کنن. اما خوب کسی به حرف اون گوش نمیده. آندری یک نقشه کشیده و سعی میکنه نظرشون رو عوض کنه و نقشه اون رو اجرا کنن اما کسی بهش گوش نمیکنه. برنامه دالگوروکف رو تایید شده و طبق نقشه اون قراره حمله کنن.
در راه برگشت،آندری از کوتوزوف میپرسه به نظرش نتیجه حمله روسها چیه، اون بهش میگه فکر میکنه شکست سنگینی میخورن و مطمئنه شکستشون قطعیه. حتی به تالستوی هم گفته که به امپراطور بگه که کوتوزوف چی فکر میکنه ولی کنت تالستوی بهش گفته اون به فکر برنج و کتلت و مسائل دیگه است و مسائل جنگ به اون مربوط نمیشه.