Tag Archives: بزوخف

کتاب اول، بخش اول، فصل ۲۲

تو بالد هیلز که خونه پرنس بولکونسکی‌ه  با اینکه همه منتظرن پسرش آندری با زنش از پترزبورگ برسن روتین خونه به هم نریخته. پرنس بولکونسکی که قبلاً به خاطر مشکلش با امپراتور قبلی پاول تبعید شده بود ولی با اینکه دولت جدید اومده همچنان با دخترش، پرنسس ماریا، و همراهش مادموازل بوری‌ین،زندگی می‌کنند. خودش هم هیچ علاقه‌ای به برگشتن به پایتخت نداره و همیشه می‌گه: “هر کی منو بخواد ببینه، خودش باید این راه دراز رو بیاد.”

 خیلی منظم، سختگیر و اهل حساب‌وکتابه. خودش به دخترش درس می‌ده و بقیه وقتش رو هم با نوشتن خاطرات، حل مسائل ریاضی، باغبونی یا خراطی می‌گذرونه. با اینکه دیگه مقامی نداره همه ازش حساب می برن.

اون روزی که پرنس آندری قراره برسه، پرنسس ماریا مثل همیشه با ترس وارد اتاق پدرش می‌شه. پدرش مشغول کار با دستگاه تراشه. بعد از تموم شدن کارش، شروع می‌کنه به درس دادن هندسه. ماریا که همیشه جلوی پدرش استرس داره، درست نمی‌تونه درس رو بفهمه . وقتی درس تموم می‌شه و ماریا می‌خواد با تمرین‌های جلسه بعد از اتاق بره باباش می‌گه :این طوری نمی‌شه. ریاضی از همه چی مهم‌تره. من نمی‌خوام تو مثل اون زن‌های احمق دیگه باشی. اگه بهش عادت کنی بعد خوشت هم میاد. بعد نامه و کتاب کلید اسرار که دوست ماریا، ژولی براش فرستاده رو بهش می‌ده.

 ماریا تو اتاقش  نامه رو می‌خونه که ژولی درباره دلتنگی‌هاش، شروع جنگ، اینکه عاشق نیکولای روستوف شده، و اینکه  کنت بزوخف فوت کرده و بیشتر ارثیه‌اش رو  برای پی‌یر گذاشته، نوشته بود. و می‌گه که آنا میخاییلونا با قسم بهش گفته که پرنس وسیلی برای پسرش آناتول دنبال زن می‌گرده و نظرشون به تو (یعنی ماریا)ست . و نمی‌دونه نظر اون چیه.

ماریا بعد از خوندن نامه، یه نگاهی به آینه می‌اندازه. زیاد از قیافه‌ خودش خوشش نمی‌‌یاد، ولی چشم‌هاش که قشنگ و مهربونه باعث می‌شه خیلی دلنشین به نظر بیاد.

بعد می‌شینه و جواب ژولی رو می‌نویسه.این‌که عشق چیز قشنگیه  ولی می‌گه خودش بیشتر دنبال عشق الهیه تا عشق زمینی. می‌گه که خبر مرگ کنت بزوخف و جریان ارثیه بهشون رسیده. می‌گه که فکر می‌کنه پی‌یر درون خوبی داره و برعکس براش ناراحته که حالا باید بار ثروت داشتن رو به دوش بکشه.  تشکر می‌کنه که کتاب رو براش فرستاده ولی می‌گه به جای کتاب‌های اسرار ترجیح می‌ده کتاب‌های مذهبی رو بخونه. می گه پدرش هیچی در مورد خواستگار بهش نگفته ولی گفته که پرنس وسیلی داره به دیدنشون می‌أد و اینکه به ازدواج به عنوان یه وظیفه الهی فکر می‌کنه. و امیدواره بتونه اونو خوب اجرا کنه.می‌گه که برادرش و خانمش قراره بیان ولی برادرش خودش می‌ره که بره بجنگه. می‌گه که به نظر میاد همه فرمان‌های خدا رو در مورد محبت و بخشش فراموش کرده‌ان و مردها همش به فکر جنگ و کشتن هستند.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۹

مرگ کنت بزوخف نزدیکه، یک کالسکه می‌ره دنبال پی‌یر که ببردش خونه. آنا میخاییلونا پا‌ می‌شه با پی‌یر بره. توی راه آنا میخاییلونا می‌خواد با پی‌یر صحبت کنه ولی پی‌یر خوابش برده. وقتی به خونه می‌رسند، پی‌یر رو بیدار می‌کنه. به جای این‌که از در جلوی خونه وارد بشند، از پشت خونه و در پشتی وارد می‌شند. پی‌یر یکسری آدم غریبه رو می‌بینه که پشت خونه وایسادند. از اتاق‌ها و راهروهایی رد می‌شند که پی‌یر هیچوقت رد نشده.

پی‌یر مطمئن نیست که پدرش بخواهد ببیندش. آنا میخاییلونا بهش دلداری می‌ده و می‌گه حسابی حواسش به پی‌یر هست و کمکش می‌کنه، پی‌یر حتی متوجه نمی‌شه چرا کمک لازم داره ولی اونقدر آنا میخاییلونا مطمئن‌ه که ترجیح می‌ده بهش اعتماد کنه و پیش‌ش بمونه. همین‌طور که دارند سمت اتاق کنت می‌رند از جلوی اتاقی رد می‌شند که پرنس وسیلی و دختر بزرگ کنت نشستند و دارند باهم حرف می‌زنند. پرنسس درو محکم می‌بنده. آنا میخاییلونا سعی می‌کنه پی‌یر رو شجاع کنه، چون به نفع خودش می‌دونه که پی‌یر وارث کنت باشه. بهش می‌گه اگه کسی بهش بدی کرده فراموش کنه و به خاطر پدرش بره پیش‌ش.

وقتی به پشت اتاق کنت می‌رسند، آنا میخاییلونا شروع به گریه می‌کنه و در همون حال دعا می‌کنه. از پدر روحانی می‌خواد که دعاشون کنه. به پدر روحانی و دکتر پی‌یر رو معرفی می‌کنه. از دکتر می‌خواد که حال کنت بزوخف رو به پسرش پی‌یر بگه و دکتر می‌گه امیدی نیست. پی‌یر می‌خواد بره روی یک صندلی بشینه که یکی از دستکش‌هاش می‌افته. یک آجودان براش برمی‌داره و بهش می‌ده، یک نفر از روی صندلی‌ش پامیشه و جاش رو به پی‌یر می‌ده. جو یکهو عوض شده، همه به پی‌یر احترام می‌گذارند. پرنس وسیلی می‌آد به پی‌یر دست می‌ده.آنا میخاییلونا برمی‌گرذه پیش پی‌یر و بهش می‌گه باهاش بره. پی‌یر می‌خواهد بپرسه حال کنت چطوره ولی نمی‌دونه بگه پدر یا کنت بزوخف. آنا میخاییلونا می‌گه نیم ساعت قبل کنت دوباره سکته کرده و الان می‌خواهند مراسم روحانی قبل مرگ رو براش انجام بدهند، و پی‌یر رو می‌بره اتاق کنتهمین‌طور که پی‌یر وارد اتاق کنت می‌شه چند نفر دیگه هم باهاش وارد می‌شند.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۳

پی‌یر نه تنها هنوز کاری انتخاب نکرده، بلکه با اون افتضاحی که سر خرس و پلیس پیش اومد مجبور شده از پترزبورگ خارج بشه و به مسکو برگرده. مثل همیشه برگشته خونه پدرش در مسکو. مطمئنه که حتما داستان به گوش مردم مسکو هم رسیده و آدم‌های دوروبر پدرش برای این‌که ازش پیش کنت از پی‌یر بدگویی کنند داستان رو به پدرش گفتند. به پی‌یر اجازه نمی‌دهند پدرش رو ببینه، می‌گند کنت از لحاظ جسمی و روحی خیلی ضعیف شده و با دیدن پی‌یر حتما حالش بد‌تر می‌شه.

وقتی بوریس با مادرش به خونه کنت می‌ره و پی‌یر رو می‌بینه، اول پی‌یر اصلا یادش نمی‌اد اون کیه و اشتباهی فکر می‌کنه ایلیا روستوف هم‌بازی بچگی‌هاشه. بوریس خیلی سرد و جدی‌ه به پی‌یر می‌گه نیکولای هم‌بازی‌ش بوده و ایلیا اسم پدر نیکولای روستوف‌ه. بعدش خودش رو معرفی می‌کنه و توضیح می‌ده با این‌که کنت بزوخوف فامیل‌شه و پدرخوانده‌شه، اون و مامانش فقط به خاطر روابط فامیلی اومدند به ملاقاتش و مثل بقیه دنبال پول کنت نیستند. پی‌یر از این رک بودن بوریس و ادعاش خوشش می‌آد. کم کم بوریس در مورد ناپلئون و ارتش فرانسه از پی‌یر سوال می‌کنه و آخرش به پی‌یر می‌گه روستوف‌ها برای شام دعوتش کردند. دربان می‌آد دنبال بوریس و می‌گه مادرش منتظرشه. توی راه مادرش می‌گه کنت رو دیده و اونقدر حالش بده که به نظرش کنت تقریبا مرده است. بوریس از مادرش می‌پرسه چرا انتظار داره بعد از مرگ‌ش از ثروت کنت به اونا هم چیزی برسه؟ مادرش می‌گه برای این‌که کنت خیلی پولداره و ما خیلی فقیریم.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۲

آنا میخاییلونا با پسرش بوریس به خونه کنت بزوخف می‌رسن. آنا میخاییلونا به بوریس سفارش می‌کنه که با کنت مهربون باشه چون هم پدرخوانده‌شه و هم آینده‌اش به اون بستگی داره.

وقتی می خوان وارد شن دربان بهشون می‌گه که کنت خیلی حالش بده و کسی رو قبول نمی‌کنه ولی آنا میخاییلونا می‌گه که اونا فامیل هستن و می‌تونن به جاش پرنس وسیلی رو ببینن و وارد می‌شن. وسط راه پرنس وسیلی رو می‌بینن با لورین پزشک معروف پترزبوگ حرف می‌زنه حرفاشون مشخصه که مرگ کنت نزدیکه. آنا میخاییلونا حسابی خودش رو نگران نشون می‌ده. پسرش رو معرفی می‌کنه که اومده تشکر کنه از لطفی که پرنس وسیلی براش انجام داده بود. بپرنس وسیلی از بوریس می‌پرسه که خدمتش کی شروغ می‌شه و بوریس هم جواب می‌ده . آنا میخاییلونا بحث رو برمی‌گردونه سر کنت بزوخف و اصرار داره که بهش بگه عمو. پرنس وسیلی نگرانه که آنا میخاییلونا رقیبش خواهد بود برای ارٍثیه کنت. ولی آنا میخاییلونا هم با پافشاری اینکه برای کمک اومده اصرار می‌کنه که بره کنت رو ببینه. قبل ار رفتن به پسرش بوریس می‌گه که تا من برگردم برو و پی‌یر رو پیدا کن و دعوت‌نامه روستوف‌ها رو بهش بده گرچه بعید می‌دونم که حالا که حال پدرش خوب نیست بره.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۱

بعد از رفتن مهمون‌ها کنتس ناتالی روستوا می‌گه می‌خواد استراحت کنه و اگه کسی برای تبریک اومد، بهش بگند برای شام برگرده و فعلا کسی رو نمی‌بینه. توی اتاق‌ با دوست صمیمی‌ش، آنا میخاییلونا، نشسته ولی دخترش ورا هم اون‌جاست. به ورا می‌گه از پیش‌شون بره، معلومه که ورا بچه مورد علاقه‌اش نیست. ورا می‌ره پیش بقیه جوان‌ها، می‌بینه بوریس، ناتاشا، نیکولای و سونیا دو به دو باهم نشستند و نیکولای داره برای سونیا شعر می‌نویسه. از نیکولای عصبانی می‌شه به وسایلش دست زده و جوهر رو ازش می‌گیره. ناتاشا بهش می‌گه اصلا قلبی نداره. ورا عصبانی می‌شه و می‌گه به مادرشون می‌گه که ناتاشا و بوریس بهم علاقه دارند و بعدش از پیش اون‌ها هم می‌ره. 

کنتس به دوستش می‌گه جالبه که توانسته کار بوریس رو درست کنه و اون افسر شده در حالی که نیکولای کار ساده‌تری گرفته توی ارتش. از آنا میخاییلونا می‌پرسه چطوری توانسته این کارو کنه؟ اون هم بهش می‌گه به عنوان زنی که شوهرش مرده و ثروت و موقعیت اجتماعی‌ش رو از دست داده هر کاری که بتوانه انجام می‌ده و به آشناهای قدیم نامه می‌نویسه و ازشون کمک می‌خواد. برای کار بوریس هم از پرنس وسیلی کمک گرفته و اون از امپراطور و تازه ازش عذرخواهی کرده که کار بالاتری برای بوریس جور نکرده. ولی خیلی ناراحته که به اندازه کافی پول نداره که وسایلی که بوریس لازم داره رو بخره. ۲۵ روبل داره درحالی که ۵۰۰ روبل لازم داره. ولی می‌خواد بره از پدرخوانده پی‌یر، کنت بزوخوف، کمک بگیره. موقع خداحافظی کنت روستوف بهش می‌گه اگه داره می‌ره پیش کنت بزوخف به پی‌یر بگه برای شام بیاد خانه روستوف‌ها.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۲

مهمونی آنا پاولونا در جریان و پر از مهمونه. هلن اومده که باباش پرنس وسیلی رو ببره مهمونی سفیر. پرنسس کوچک لیزا (عروس پرنس بولکونسکی) هم هست که انقدر خوشگله که تو سنت پترسبورگ معروفه هست. پسر دیگه پرنس وسیلی، ایپولیت هست که با یه شخصی به اسم مورتمارت اومده. ابه موریو هم هست.

افرادی که از در وارد می‌شن به عمه میزبان معرفی می‌شه و عرض ادب می‌کنن. ولی بعد هر کسی تو دایره‌های آشناهای خودش مشغول به صحبت می‌شه.

یه مهمون دیگه که از در وارد می‌شه پی‌یر پسر نامشروع کنت بزوخف که یکی از نزدیکان  کاترین بزرگه و نزدیک به مرگه. پی‌یر تازه از خارج برگشته، هنوز شغل مشخصی نداره و به آداب اجتماعی هم وارد نیست و آنا پولونا حواسش بهش هست که کار یا حرف خارج از عرفی نزنه. فوری به ابه موریو معرفیش می‌کنه تا با اون حرف بزنه. این اولین مهمونی پی‌یر تو روسیه است. می‌دونه که خیلی افراد با نفود اینجا هستن و نمی‌دونه دقیقا چه جوری رفتار کنه و به حرف کی گوش کنه ولی می‌بینه که ابه موریو حرفاش جالبه و همون‌جا مستقر می‌شه.