پرنس آندری میره پیش امپراطور فرنسیس و هیات همراهش. امپراطور ظاهرا نمیدونه چی باید بپرسه و یککمی گیجه. از آندری میپرسه کوتوزوف حالش چطوره؟ کی کرم رو ترک کرده؟ جنگ چه ساعتی شروع شده؟ آندری میخواهد خوب و درست توضیح بده ولی امپراطور همینطور پشت هم سوال میپرسه و خیلی به جوابها گوش نمیده. آخرش امپراطور از آندری تشکر میکنه بهش مدال میده.
بعد از این جلسه، یکهو همه دوروبریهای امپراطور شروع به چاپلوسی میکنند، همه با لبخند بهش نگاه میکنند و دوستانه حرف میزنند. آجودانی که دیروز آندری رو سرزنش کرده بود، امروز اون رو به خونهاش دعوت میکنه. وزیر جنگ بهش تبریک میگه که از امپراطور مدال گرفته. دعوتش میکنند به خونههاشون. آخرش سفیر روسیه میاد باهاش حرف بزنه.
برخلاف نظر بیلیبین همه از شنیدن خبر پیروزی هنگ پرنس آندری خوشحالند. به کوتوزوف مدال میدهند. وقتی آندری به خونه بیلیبین برمیگرده میبینه وسیلهها رو جمع کردند. بهش میگند قراره به جای دیگهای ، جایی که از جنگ دورتر باشه، نقل مکان کننند. آندری میفهمه که ارتش فرانسه از پل رد شدند و به اونها نزدیکتر شدند. خیلی تعجب میکنه چون قرار بوده پلها رو آتش بزنند و خراب کنند. آندری خیلی ناراحته و باور نمیکنه. بیلیبین بهش میگه سه تا افسر فرانسوی پرچم سفید تکون دادند به نشانه تسلیم و نزدیک ارتش روس شدند که بهشون اطلاعات بدهند. توی این فاصله چند تا سرباز فرانسوی اومدند و بمبها رو باز کردند و انداختند توی رودخونه. اینطوری شده که ارتش فرانسه از پل رد شدند. آندری میگه باید برگرده به ارتش. بیلیبین بهش میگه با اون به شهر بعدی بره و از میدون جنگ فاصله بگیره ولی پرنس آندری میگه وظیفه اون اینکه برگرده به جنگ. بیلیبین بهش میگه اون یک قهرمانه.