ارتش روسیه داره از اتریش عقبنشینی میکنه، ارتش فرانسه داره دنبالشون میکنه. سربازهای روسی خسته و گرسنهاند و تجهیزات زیادی هم ندارن، دقیقا برعکس ارتش فرانسه. کوتوزوف دو گزینه برای انتخاب داره که هیچکدوم خوب نیست. میتوانه به سمت جنوب و کوههای آلمان بره. اما اگه اونجا بره دیگه به بقیه دسترسی نداره و راههای ارتباطیشون قطع میشه. راه دوم اینکه به فرار ادامه بده و سعی کنه به شهر زنایم برسد و اونجا با نیروهای روسی بیشتری ملحق شود. ولی ممکنه که فرانسویها زودتر از ارتش کوتوزوف به زنایم برسند و آنها را از دو طرف محاصره کنن. تصمیم سختیه. کوتوزوف گزینهی دوم را انتخاب میکنه.
در همین حال، باگراتیون را با چهار هزار سرباز میفرسته جلوی فرانسویها تا بتوانن اونا رو معطل کنن و در این حال خودش سعی کنه با باقی ارتش با یک راهپیمایی طولانی و بدون استراخت به شهر زنایم برساند. کار خیلی سخت و دشواری دارن.
باگراتیون و سربازهاش به موقع به جادهای که فرانسویها ازش عبور میکنن میرسه. اما سربازاش خسته و گرسنه و ضعیفند، وضعیت خیلی بدیه. ولی یکهویی یک اتفاق خوب میافته. ژنرال فرانسوی که اول میرسه، موراته. مورات دوست داره که دوباره مثل وین از ترفند مذاکره و صلح استفاده کنه. برای همین با باگراتیون یک آتشبس سه روزه امضا میکنه. این سه روز فرصت خیلی خوبیه که سربازان روسی حسابی استراحت کنن، توی این سه روز غذا میخورن و از اون وضعیت خستگی و گرسنگی درمیان. ولی باگراتیون بهش قولی نمیده و به جاش به کوتوزوف پیام میده که چی کار کنن. کوتوزوف هم بهش میگه اونا هم میتوانن کلک بزنن و پیشنهاد تسلیم رو قبول نکنن در حالیکه اون سه روز رو هم استراحت کردن و تجدید قوا. بعد که اینطوری میکنن، مورات تصمیم میگیره که بهشون صلح طولانی مدت پیشنهاد بده. ولی وقتی به ناپلئون خبر میده از اینکه چی کار کرده. ناپلئون که فرمانده زرنگیه میفهمه کوتوزوف بهش کلک زده و خیلی از مورات عصبانی میشه. بهش نامه می نویسه و میگه خیلی نادونه که همچین کاری کرده.