Tag Archives: مک

کتاب اول، بخش دوم، فصل ۵

اون روز عصر بحث داغی بین افسرها تو محل اقامت دنیسوف در جریانه. یکی به روستوف می‌گه تو باید بری از کلنل معذرت بخوای. روستوف می‌گه من نمی‌گذارم کسی به من بگه دروغگو. هر کار می‌خواد بکنه دستگیرم کنه یا به کار بگیرتم ولی هیچ کس نمی‌تونه منو مجبور کنه معذرت بخوام. بهش می‌گن آخه تو جلوی بقیه یکی رو متهم به دزدی کردی. روستوف اصرار داره که کار درست رو کرده و اینکه جلوی بقیه بوده شاید دیپلماتیک نبوده که اونم دیپلمات نیست. بحث ادامه پیدا می‌کنه.اون افسری که با روستوف بحث می‌کنه اعتفاد داره که اون به شرافت بقیه گروه هم صدمه زده و هی هر از گاهی هم هم به دنیسوف نگاه می‌کنه تا شاید اون تاییدش کنه. آخر روستوف انقدر بهش فشار میاد که با گریه می‌گه آره آره من اشتباه کردم ولی بازم نمی‌تونم برم معذرت بخوام.

همون موقع زرخوف وارد می‌شه و به بقیه می‌گه که مک رو دیده و ارتش اتریش شکست خورده. همه می‌فهمن که این به معنیه که باید وارد جنگ بشن. خوشجال می‌شن و می‌گن خدا رو شکر. خیلی زیادی اینجا نشستیم.