Tag Archives: ناپلئون

کتاب اول، بخش سوم، فصل ۱۱

روز بعد خبر بیماری امپراطور در ستاد کل پیچید. امپراطور اونقدر از دیدن سربازای مرده و زخمی‌ ناراحت شده بود که حتی نمی‌توانست غذا بخوره و چند بار پزشک مخصوص‌ش رو خبر کرده بودن.

روس‌ها جنگ کوچکی رو برده بودن. ناپلئون نماینده فرستاده بود برای مذاکره صلح. روس‌ها دالگوروکف رو می‌فرستن برای مذاکره ولی همون شب برمی‌گرده و می‌گه مذاکراه بی‌نتیجه بوده. ارتش خیلی مرتب و منظم، مثل ساعت که همه اجزاش بهم متصل‌ه و دقیق کار می‌کنه راه می‌افته. آندری می‌بینه که کوتوزوف خیلی عصبانی‌ه. معلوم می‌شه که هیچ‌کس در فرماندهی به حرفای اون گوش نمی‌کنه.

دالگوروکف فکر می‌کنه ناپلئون ترسیده و نمی‌خواد حمله بزرگی اتفاق بیفته برای همین دنبال صلح‌ه. برای همین می‌گه به‌تره هرچه زودتر حمله کنن. از اون طرف کوتوزوف فکر می‌کنه که باید صبر کنن و فعلا حمله نکنن چون درمورد ارتش ناپلئون اطلاعاتی ندارن و بدون دونستن موقعیت اون‌ها و قدرت‌شون نمی‌توانن حمله‌شون رو برنامه‌ریزی کنن. اما خوب کسی به حرف اون گوش نمی‌ده. آندری یک نقشه کشیده و سعی می‌کنه نظرشون رو عوض کنه و نقشه اون رو اجرا کنن اما کسی بهش گوش نمی‌کنه. برنامه دالگوروکف رو تایید شده و طبق نقشه اون قراره حمله کنن.

در راه برگشت،آندری از کوتوزوف می‌پرسه به نظرش نتیجه حمله روس‌ها چیه، اون بهش می‌گه فکر می‌کنه شکست سنگینی می‌خورن و مطمئن‌ه شکست‌شون قطعی‌ه. حتی به تالستوی هم گفته که به امپراطور بگه که کوتوزوف چی فکر می‌کنه ولی کنت تالستوی بهش گفته اون به فکر  برنج و کتلت و مسائل دیگه است و مسائل جنگ به اون مربوط نمی‌شه.

کتاب اول، بخش دوم، فصل ۱۴

ارتش روسیه داره از اتریش عقب‌نشینی می‌کنه، ارتش فرانسه داره دنبال‌شون می‌کنه. سربازهای روسی خسته و گرسنه‌اند و تجهیزات زیادی هم ندارن، دقیقا برعکس ارتش فرانسه. کوتوزوف دو گزینه برای انتخاب داره که هیچ‌کدوم خوب نیست. می‌توانه به سمت جنوب و کوه‌های آلمان بره. اما اگه اون‌جا بره دیگه به بقیه دسترسی نداره و راه‌های ارتباطی‌شون قطع می‌شه. راه دوم این‌که به فرار ادامه بده و سعی کنه به شهر زنایم برسد و اون‌جا با نیروهای روسی بیشتری ملحق شود. ولی ممکنه که فرانسوی‌ها زودتر از ارتش کوتوزوف به زنایم برسند و آن‌ها را از دو طرف محاصره کنن. تصمیم سختی‌ه. کوتوزوف گزینه‌ی دوم را انتخاب می‌کنه.

در همین حال، باگراتیون را با چهار هزار سرباز می‌فرسته جلوی فرانسوی‌ها تا بتوانن اونا رو معطل کنن و در این حال خودش سعی کنه با باقی ارتش با یک راهپیمایی طولانی و بدون استراخت به شهر زنایم برساند. کار خیلی سخت و دشواری‌ دارن.

باگراتیون و سربازهاش به موقع به جاده‌ای که فرانسوی‌ها ازش عبور می‌کنن می‌رسه. اما سربازاش خسته و گرسنه و ضعیف‌ند، وضعیت خیلی بدی‌ه. ولی یکهویی یک اتفاق خوب می‌افته. ژنرال فرانسوی که اول می‌رسه، مورات‌ه. مورات دوست داره که دوباره مثل وین از ترفند مذاکره و صلح استفاده کنه. برای همین با باگراتیون یک آتش‌بس سه روزه امضا می‌کنه. این سه روز فرصت خیلی خوبیه که سربازان روسی حسابی استراحت کنن، توی این سه روز غذا می‌خورن و از اون وضعیت خستگی و گرسنگی درمیان. ولی باگراتیون بهش قولی نمی‌ده و به جاش به کوتوزوف پیام می‌ده که چی کار کنن. کوتوزوف هم بهش می‌گه اونا هم می‌توانن کلک بزنن و پیشنهاد تسلیم رو قبول نکنن در حالی‌که اون سه روز رو هم استراحت کردن و تجدید قوا. بعد که این‌طوری می‌کنن، مورات تصمیم می‌گیره که بهشون صلح طولانی مدت پیشنهاد بده. ولی وقتی به ناپلئون خبر می‌ده از این‌که چی کار کرده. ناپلئون که فرمانده زرنگی‌ه می‌فهمه کوتوزوف بهش کلک زده و خیلی از مورات عصبانی می‌شه. بهش نامه می نویسه و می‌گه خیلی نادونه که همچین کاری کرده.