Tag Archives: هلن

کتاب دوم، بخش دوم، فصل ۷

آخرهای مهمونی کوراگین شوخی بی‌مزه‌ای درمورد سیاست و جنگ می‌کنه. بوریس که خیلی باسیاست‌ه بهش لبخند می‌زنه، هم می‌شه فکر کرد پوزخند زده هم می‌شه فکر کرد به شوخی‌ اون خندیده. دوباره درمورد امپراطور صبحت می‌کنن و حرفای سیاسی. هلن باز بوریس رو برای شام به خانه‌اش دعوت می‌کنه.

وقتی بوریس به مهمونی شام خونه هلن می‌ره، اون بهش بی‌محلی می‌کنه و بوریس نمی‌دونه چرا اون‌جاست ولی باز آخر شب ازش دعوت می‌کنه که هفته بعد دوباره بره. هلن اون‌قدر جذاب و زیباست که بوریس نمی‌توانه نه بگه.

کتاب دوم، بخش دوم، فصل ۶

کلی حرف و حدیث از دوئل و رفتن پی‌یر توی مجالس پخش شده. ولی به نظر همه مقصر اصلی پی‌یره. پی‌یر رو یک مرد حسود و دیوانه می‌دونن. هلن هم خیلی زرنگ‌ه نقش زن بی‌گلایه و بی‌تقصیر رو بازی می‌کنه و این‌طوری توجه و دلسوزی بیش‌تری می‌گیره. آنا پاولونا می‌گه از اول با این ازدواج مخالف بوده و می‌دونسته پی‌یر شوهر مناسبی نیست.

دوباره آنا پاولونا مهمونی گرفته و مهمون‌های زیادی رو دعوت کرده. بوریس هم رفته.. بوریس خیلی زرنگ‌ه و دنبال پیشرفت‌ه، با آدم‌های مهمی رابطه داره و توی ارتش داره حسابی رشد می‌کنه. تمام درآمدش رو خرج لباس می‌کنه و همیشه خوش‌تیپ‌ه. دیگه به ناتاشا فکر نمی‌کنه و کلا با روستوف‌ها رابطه نداره.

ارتش روسیه نزدیک مرز روسیه مشفول جنگ با ناپلئون و ارتش فرانسه‌ان. آنا پاولونا از بوریس می‌خواد از چیزایی که دیده توی جنگ براشون حرف بزنه. بوریس هم با آب و تاب همه جزییاتی رو که دیده رو می‌گه. هلن تمام مدت توجهش به بوریس‌ه و از ظاهر و رفتار اون خوشش اومده. از بوریس می‌خواد که یکبار به دیدن‌ش بره. آنا پاولونا هم زیرزیرکی به بوریس می‌گه که هلن شوهر بدی داره و خیلی بدشانس بوده.

کتاب دوم، بخش دوم، فصل ۵

روز بعد پی‌یر توی خونه خودش مشغول خواندن کتاب‌ه و به زندگی جدیدش فکر می‌کنه. پرنس وسیلی بدون خبر می‌ره پیش پی‌یر. وسیلی مثل قبل سعی می‌کنه پی‌یر رو اغفال کنه و بهش می‌گه در مورد هلن اشتباه کرده و بدتر از اون چرا رفته و دوئل کرده؟ اگه هم از چیزی ناراحت بوده باید می‌رفته با پرنس وسیلی حرف می‌زده و اون کمکش می‌کرده. همین‌طور ادامه می‌ده و با حالت تهدیدآمیز بهش می‌گه امپراطور هم خبر داره از دوئل و این‌که ملکه به هلن علاقه داره. پی‌یر هم شرمنده است هم نمی‌دونه چی بگه و چطوری جلوی پرنس وسیلی دربیاد. اما یکهو بلند می‌شه و در رو باز می‌کنه و به پرنس وسیلی می‌گه از اون نخواسته بوده که بیاد پیش‌ش و به‌تره که بره. پرنس وسیلی شوکه می‌شه. خود پی‌یر هم از این‌که چطوری جسارت این کارو پیدا کرده و جلوی پدرزن‌ش دراومده متعجب‌ه.

یک هفته بعد، پی‌یر یک مقدار زیادی پول به گروه فراماسونری می‌بخشه و به سمت املاک روستایی خودش می‌ره. دوستان فراماسونری‌ش بهش قول کمک و راهنمایی می‌دهن.

کتاب دوم، بخش اول، فصل ۶

اون شب پی‌یر برمی‌گرده خونه ولی نمی‌ره پیش زن‌ش. اصلا بیش‌تر وقت‌ها باهم نیستند. رفته اطاق مطالعه پدرش و توی فکرهاش غر‌ق شده. با خودش فکر می‌کنه از اون روز اولی که به هلن گفت عاشق‌ش شده به دروغ، داره تاوان دروغ و اشتباه‌ش رو پس می‌ده. با خودش فکر می‌کنه چرا بهش گفت عاشق‌شه و چرا باهاش ازدواج کرده؟ به رابطه هلن و برادرش آناتول فکر می‌کنه، این‌که برادرش گردن‌ش رو می‌بوسه و رابطه‌‌شون شبیه رابطه خواهر/برادری نیست. از اون طرف با این‌که زنش توی خانواده تحصیل‌کرده و متمولی بزرگ شده خیلی لاتی حرف می‌زنه و مودب نیست. یادش می‌آد که وقتی حرف از بچه‌دار شدن زده هلن بهش گفته مسلما نمی‌خواد با پی‌یر بچه داشته باشه. همین‌طور که به این‌ها فکر می‌کنه به این نتیجه می‌رسه که باید به خدمتگزارش بگه وسایلش رو جمع کنه و از این خونه بره. صبح خدمتگزارش وارد اتاق می‌شه، می‌بینه پی‌یر روی مبل خوابیده، بیدارش می‌کنه که بهش قهوه بده و می‌گه هلن داره دنبالش می‌گرده. اولش پی‌یر خیلی گیج‌وویج‌ه و نمی‌دونه کجاست. کم ‌کم متوجه می‌شه و می‌خواد بهش بگه به هلن چی بگه که هلن وارد اتاق می‌شه و صبر می‌کنه خدمتکار قهوه‌اش رو بریزه و بعد رفتنش باهم حرف بزنند. هلن از دوئل خبرداره و عصبانی‌ه، به پی‌یر می‌گه آدم حسود و ساده‌لوحی‌ه که حرف هرکسی رو باور می‌کنه. بهش می‌گه گرچه هم‌نشینی و معاشرت با دولوخف رو دوست داره ولی به پی‌یر خیانت نکرده. با این‌که پی‌یر خیلی شوهر مزخرفی‌ه و هرکسی جای اون بود حتما با مردهای دیگه‌ای بود. پی‌یر اولش از زنش می‌ترسه و تته‌پته می‌کنه و بهش می‌گه به‌تره از هم جدا بشند که زنش می‌گه چه به‌تر فقط باید شریک ثروت‌ش بشه. ولی همین‌طور که هلن بهش بدوبیراه می‌گه، پی‌یر عصبانی می‌شه و یک مجسمه رو برمی‌داره که بهش پرت کنه ولی اون فرار می‌کنه. هفته بعد پی‌یر وسایلش رو جمع می‌کنه و برمی‌گرده پیتزبورگ و بیش‌تر از نصف املاکش در روسیه رو به زنش واگذار می‌کنه.

کتاب اول، بخش سوم، فصل ۱

کتاب اول، بخش دوم درمورد جنگ بود. بخش سوم دوباره برمی‌گردیم مسکو.

پرنس وسیلی، آدم خیلی زبر و زرنگی‌ه. معمولا به آدم‌های پول‌دار و بانفوذ نزدیک می‌شه، بدون برنامه‌ریزی و خیلی طبیعی این کارو می‌کنه اون‌قدر که بقیه هم متوجه نمی‌شن. انگار توی سرش برنامه چیده باشه که این آدم ممکنه به‌دردش بخوره و بعدتر وقتی که لازمه از دوستی‌ و رابطه‌شون سود ببره، ولی ناخودآگاه‌ این کارو می‌کنه برای همین خیلی دوستی‌هاش طبیعی جلوه می‌کنن.

الان هم که پی‌یر پولدار شده، پرنس وسیلی می‌خواد باهاش نزدیک باشه. اگه پی‌یر با هلن، دختر زیبای پرنس وسیلی، ازدواج کنه خیلی براش خوب می‌شه. پی‌یر هم این روزها بیش‌تر وقتش رو با پرنس وسیلی می‌گذرونه و کم‌کم متوجه می‌شه که ادامه این دوستی منوط به ازدواج‌ش با هلن‌ه. از طرف دیگه این‌ روزها همه در حال تملق گویی پی‌یر هستن، حتی کسایی که قبلا ازش خوش‌شون نمیومد الان به خاطر ثروت و مقام پی‌یر تمام مدت در حال تمجید و تعریف ازش هستن. پی‌یر هم که آدم ساده‌لوحی‌ه این تعریف‌ها رو باور کرده.

پرنس وسیلی زمام تمام کارهای پی‌یر رو دستش گرفته، کارهای مالی و اجتماعی … از طرفی به واسطه رابطه‌های دیگه‌ای که داره توانسته یک شغل بی‌دردسر توی دربار برای پی‌یر دست و پا کنه. پرنس وسیلی مدام به پی‌یر یادآوری می‌کنه که اون با پدرش دوست‌های نزدیکی بودن و به خاطر دوستی با پدرش‌ه که الان حواسش به پی‌یر هست و کمکش می‌کنه. ولی چون نگران‌ه که خواهرناتنی بزرگ پی‌یر در مورد نقش پرنس وسیلی در مورد وصیت‌نامه بهش بگه یک کلکی می‌زنه. از پی‌یر می‌خواد که از روی خیرخواهی به خواهرش پول بده و پی‌یر هم گوش می‌کنه. برای این‌که پولی دست خودش هم بمونه به پی‌یر می‌گه اجاره یکی از املاک پدرش رو هر سال اون می‌گرفته. در واقع اجاره‌اش پول زیادی‌ه ولی وانمود می‌کنه که مبلغ مهمی نیست.

یک روز پی‌یر و صدا می‌کنه و می‌گه با کالسکه اون باهم به پترزربوگ برمی‌گردن. چون وفتش شده که پی‌یر بره دنبال کارها و وظایفش. پترزبورگ به مهمونی آنا پاولونا دعوت می‌شه. توی مهمونی مردها درمورد جنگ و سیاست حرف می‌زنن اما آنا پاولونا با زرنگی پی‌یر رو همنشین خاله پیرش و هلن می‌کنه. چند باری هم به پی‌یر می‌گه که هلن خیلی زیباست. هلن مثل همیشه لباس قشنگی تنش‌ه. پی‌یر با خودش فکر می‌کنه هلن قشنگ‌ه ولی باهوش نیست. بعدش یادش می‌اد که از بقیه شنیده هلن و برادرش آناتول بهم خیلی علاقه دارن. همین‌طور توی سرش که فکر می‌کنه می‌بینه هلن کم‌حرف هست ولی حرفی نزده که دلیل بر باهوش نبودنش باشه. توی سرش همین‌طور فکرهای جورواجور می‌کنه حتی در مورد شب عروسی‌شون هم خیالبافی می‌کنه. پی‌یر فهمیده که همه ازش انتظار دارن با هلن ازدواج کنه، از یک طرفی می‌خواد از خونه پرنس وسیلی بره که مجبور نباشه ازدواج کنه، ولی خوب زیبایی هلن باعث می‌شه ازدواج به نظرش انتخاب درستی باشه.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۳

مهمون‌های زیادی اومدند و خونه آنا پاولونا حسابی شلوغ شده. یک گروه، اکثرا مرد، دور ابه موریو جمع شدند، یک‌ گروه از جوون‌ترها دور هلن و پرنسس کوچک، لیزا، جمع شدند و گروه سوم هم دور مورتمارت و  آنا پاولونا هستند. ویکنت مورتمارت مرد جوون زیبایی‌ که خیلی هم مبادی آداب‌ه، مهمون ویژه  آنا پاولوناست. آنا پاولونا حسابی حواسش بهش هست و تحویلش می‌گیره. اون گروهی که دور مورتمارت هستند، در مورد قتل دوک انگین حرف می‌زنند، این‌که چرا بناپارت ازش متنفر بود و چطور اون به خاطر بلندطبعی خودش کشته شد. آنا پاولونا به ویکونت می‌گه برای همه با جزییات تعریف کنه چون ویکنت، دوک رو از نزدیک می‌شناخته. آنا پاولونا، هلن رو هم صدا می‌زنه که بیاد پیش‌شون. هلن لباس خیلی زیبایی پوشیده و خیلی هم مراقب رفتارش هست. به نظر یک کمی حتی خجالتی می‌آد. ویکنت براش سخت‌ه توی جمع بزرگ توضیح بده و حرف بزنه. پرنسس کوچک هم با هلن می‌ره و به قصه گوش می‌کنه.

برادر کوچک هلن، ایپولیت، هم هست. با وجود این‌که خیلی شبیه هلن‌ه، اصلا زیبا نیست. ایپولیت به ویکنت می‌گه قصه ارواح نگی چون من از قصه ارواح خوشم نمی‌آد. ایپولیت یک‌طوری حرف می‌زنه که معلوم نیست اهل شوخی‌ و بذله‌گویی‌ه یا خیلی خنگ‌ه. ویکونت بهشون می‌گه دوک انگین یواشکی رفته پاریس پیش بازیگر موردعلاقه‌اش که اتفاقا بناپارت هم بهش علاقه داشته و همدیگرو می‌بینند. ولی وقتی باهم مبارزه می‌کردند، موقعی که بناپارت از هوش می‌ره دوک اون رو نمی‌کشه، بناپارت وقتی به هوش می‌آد انقدر از این موضوع شاکی می‌شه که دوک رو می‌کشه. پی‌یر باهاش بحث می‌کنه ولی  آنا پاولونا حواسش هست و زود می‌ره پیشش که بحث رو قطع کنه.

شوهر پرنسس کوچک، پرنس آندری بولکونسکی، هم به مهمونی می‌آد. خیلی حال و حوصله نداره، دوروبر رو یک نگاهی می‌ندازه و بهشون می‌گه برای رفتن به جنگ ثبت نام کرده و قراره کمک جنرال کوتوزوف باشه. پی‌یر و آندری بولکونسکی باهم دوست صمیمی‌ند. از دیدن همدیگه خوشحال می‌شند.

پرنس وسیلی بلند می‌شه که بره، ولی قبلش به آنا پاولونا می‌گه به پی‌یر آداب معاشرت یاد بده.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۲

مهمونی آنا پاولونا در جریان و پر از مهمونه. هلن اومده که باباش پرنس وسیلی رو ببره مهمونی سفیر. پرنسس کوچک لیزا (عروس پرنس بولکونسکی) هم هست که انقدر خوشگله که تو سنت پترسبورگ معروفه هست. پسر دیگه پرنس وسیلی، ایپولیت هست که با یه شخصی به اسم مورتمارت اومده. ابه موریو هم هست.

افرادی که از در وارد می‌شن به عمه میزبان معرفی می‌شه و عرض ادب می‌کنن. ولی بعد هر کسی تو دایره‌های آشناهای خودش مشغول به صحبت می‌شه.

یه مهمون دیگه که از در وارد می‌شه پی‌یر پسر نامشروع کنت بزوخف که یکی از نزدیکان  کاترین بزرگه و نزدیک به مرگه. پی‌یر تازه از خارج برگشته، هنوز شغل مشخصی نداره و به آداب اجتماعی هم وارد نیست و آنا پولونا حواسش بهش هست که کار یا حرف خارج از عرفی نزنه. فوری به ابه موریو معرفیش می‌کنه تا با اون حرف بزنه. این اولین مهمونی پی‌یر تو روسیه است. می‌دونه که خیلی افراد با نفود اینجا هستن و نمی‌دونه دقیقا چه جوری رفتار کنه و به حرف کی گوش کنه ولی می‌بینه که ابه موریو حرفاش جالبه و همون‌جا مستقر می‌شه.

کتاب اول، بخش اول، فصل ۱

همین اول کار با متن فرانسوی مواجه می‌شیم. کتاب روسی و زبان فرانسوی؟ بله اون سال‌های ۱۸۰۰ روس‌های پولدار تحصیل‌کرده به فرانسوی حرف می‌زدند.

آن شب آنا پاولونا که دوست صمیمی همسر تزار روسیه است، میزبان یک مهمانی بزرگ در سنت‌پترزبورگ‌ه. پرنس وسیلی اولین نفری‌‌ه که به مهمانی اومده. آنا پاولونا باهاش در مورد خطر ناپلئون صحبت می‌کنه، به نظرش روسیه باید تنهایی مقابل ناپلئون بایسته. پرنس وسیلی که آدم حیله‌گر و زرنگی‌ه به این مهمانی اومده که از  آنا پاولونا بپرسه اون کاری که دوست داشته به پسرش بدهند چی شده، ولی می‌فهمه که پسرش اون کار رو نگرفته.  آنا پاولونا بهش می‌گه که خیلی از دست پسرش و کارهاش ناراحته و حتی وقتی با تزار بوده دل‌شون برای پرنس وسیلی سوخته که همچین پسری داردپرنس وسیلی بهش می‌گه من هرکاری می‌توانستم کردم، خرج درس و مشقش کردم و الان هم خرج و هزینه‌هاش خیلی برام زیاده آنا پاولونا بهش می‌گه اگه بچه‌هاش با آدم‌های پولدار و بانفوذ ازدواج کنند مشکل حل می‌شه. دخترش هلن خیلی زیباست ولی پسرش آناتول حتی زیبا هم نیستآنا پاولونا به پرنس وسیلی پیشنهاد می‌کنه که پسرش با دختر پرنس بولکونسکی، ارتشی بازنشسته و پولدار، آشنا بشه و ازدواج کنه. بهش قول می‌ده که باعث آشنایی اون‌ها بشه.