مهمونی شام خونه روستوفهاست، مهمونهای زیادی اومدند. یکی از مهمونها ماریا دمیتریونا آخروسیموا است که به خاطر رکگویی زیادش، در مسکو به اژدهای وحشتناک معروفه. مردها دارند سیگار میکشند و درمورد جنگ صحبت میکنند. کنت روستوف روی مبل بین شینشین، فامیل کنت، و برگ، افسر جنگ نشسته. کنت روستوف ساکته و سیگار نمیکشه، و به بحث کردن این دو نفر گوش میکنه. برگ توضیح میده الان که توی قسمت سوارههاست، دویست و سی روبل میگیره و حقوقش بیشتر شده، اینطوری میتوانه حتی برای پدرش پول بفرسته. شینشین ولی مسخرهاش میکنه که این کارو قبول کرده. بقیه مهمونها دارند در مورد اعلامیه جنگ که هنوز ندیدند ولی مطمئنا صادر شده حرف میزنند (روسیه قراره به جنگ بناپارت که مشغول فتح اروپاست بره). ناتاشا سر به سر ورا میگذاره و میگه برگ بهش علاقه داره. ماریا دمیتریونا میرسه و به مادر و دختر روز اسمشون رو تبریک میگه. ناتاشا رو خیلی دوست داره و بهش میگه با اینکه میدونه بچه تخسیه ولی دوستش داره. بعد داستان پییر و اتقاق خرس و پلیس پیتزبرگ رو تعریف میکنه. پییر دقیقا وقت شام میرسه. مثل مهمونیهای قبلی باز هم آداب معاشرت نمیدونه و فوری روی اولین صندلی خالی میشینه. کونتس سعی میکنه باهاش صحبت کنه ولی اون جوابهای کوتاه میده. کونتس به دوستش آنا میخاییلونا نگاه میکنه و اون میفهمه بره پیش پییر و با اون حرف بزنه. ولی پییر به اون هم جوابهای یک کلمهای میده. کمکم میرند سر میز شام. آنا میخاییلونا با شینشین، نیکولای با ژولی کاراگینا میرند. یک سمت میز مردهای مهمون یک سمت دیگه زنهای مهمان نشستند. ورا کنار برگ نشسته، پییر کنار بوریس. بچههای کوچکتر کنار هم با معلمهای سرخونهشون نشستند. معلم آلمانی بچهها داره سعی میکنه ترتیب غذاها و نوشیدنیها یادش بمونه که موقع نوشتن نامه به خانوادهاش کامل براشون از مهمونی توضیح بده. سر میز شام بوریس حواسش به ناتاشاست، ناتاشا هم مثل یک دختر بچه عاشق بهش نگاه میکنه. از اون طرف نیکولای با ژولی کاراگینا حرف میزنه و از سونیا دوره. سونیا ناراحته و سرخ و سفید میشه. پییر همینطور تند تند دستش به هرچی میرسه برمیداره و میخوره و اصلا آداب معاشرت رو رعایت نمیکنه.
Tag Archives: ورا
کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۱
بعد از رفتن مهمونها کنتس ناتالی روستوا میگه میخواد استراحت کنه و اگه کسی برای تبریک اومد، بهش بگند برای شام برگرده و فعلا کسی رو نمیبینه. توی اتاق با دوست صمیمیش، آنا میخاییلونا، نشسته ولی دخترش ورا هم اونجاست. به ورا میگه از پیششون بره، معلومه که ورا بچه مورد علاقهاش نیست. ورا میره پیش بقیه جوانها، میبینه بوریس، ناتاشا، نیکولای و سونیا دو به دو باهم نشستند و نیکولای داره برای سونیا شعر مینویسه. از نیکولای عصبانی میشه به وسایلش دست زده و جوهر رو ازش میگیره. ناتاشا بهش میگه اصلا قلبی نداره. ورا عصبانی میشه و میگه به مادرشون میگه که ناتاشا و بوریس بهم علاقه دارند و بعدش از پیش اونها هم میره.
کنتس به دوستش میگه جالبه که توانسته کار بوریس رو درست کنه و اون افسر شده در حالی که نیکولای کار سادهتری گرفته توی ارتش. از آنا میخاییلونا میپرسه چطوری توانسته این کارو کنه؟ اون هم بهش میگه به عنوان زنی که شوهرش مرده و ثروت و موقعیت اجتماعیش رو از دست داده هر کاری که بتوانه انجام میده و به آشناهای قدیم نامه مینویسه و ازشون کمک میخواد. برای کار بوریس هم از پرنس وسیلی کمک گرفته و اون از امپراطور و تازه ازش عذرخواهی کرده که کار بالاتری برای بوریس جور نکرده. ولی خیلی ناراحته که به اندازه کافی پول نداره که وسایلی که بوریس لازم داره رو بخره. ۲۵ روبل داره درحالی که ۵۰۰ روبل لازم داره. ولی میخواد بره از پدرخوانده پییر، کنت بزوخوف، کمک بگیره. موقع خداحافظی کنت روستوف بهش میگه اگه داره میره پیش کنت بزوخف به پییر بگه برای شام بیاد خانه روستوفها.
کتاب اول، بخش اول، فصل ۹
کنت روستوف به مهمونها میگه پسرش نیکولای دانشگاه و خانوادهاش رو بیخیال شده و میخواد بره جنگ، چون دوستش بوریس افسر شده و میره. نیکولای میگه اینطوری نیست و فکر میکنه شغل دیپلمات یا اداری دوست نداره و افسری گزینه بهتریه براش.
ژولی کاراگینا که به نیکولای علاقه داره، بهش میگه توی مهمونی آرخاروفها جاش خالی بوده. سونیا که به نیکولای علاقه داره، از اینکه اونا دارند باهم حرف میزنند ناراحت میشه و میره بیرون. نیکولای متوجه میشه و میره دنبالش. مشخصه که هر دو بهم علاقه دارند. آنا میخالونا میگه جوانها خیلی احساسیند و میگه ناتاشا هم به بوریس علاقهمنده. همینطور که درمورد بچههاشون حرف میزنند، به کنت رستوف میگه اون همیشه اول نفریه که بچههاش درمورد احساساتشون باهاش حرف میزنند و خیلی بهم نزدیکند. بعد هم به کنت روستوف میگه دختر کوچکش، ناتاشا، خیلی پر شروشوره. کنت روستوف میگه دخترش خیلی شبیه خودشه. ویرا دختر بزرگ کنت روستوف هنوز پیششون نشسته. کنت روستوف میگه زنش موقع بزرگکردن دختر اولشون، ورا، خیلی سختگیرتر بوده. ورا هم این رو تایید میکنه. دختر کوچکش داره از یک ایتالیایی آواز یاد میگیره و صدای خیلی قشنگی داره. کوراگینها بالاخره میرند ولی قول میدهند برای شام برگردند.