Tag Archives: کوتوزف

کتاب دوم، بخش اول، فصل ۲

نیکولای بعد از جنگ برگشته مسکو و  همه حسابی تحویل‌ش می‌گیرن، قهرمان محبوب بین همه مردم مسکو. اون سال پدرش به خاطر اجاره‌ دادن همه ساختمون‌هاش پول خوبی داره و نیکولای دیگه دغدغه مالی نداره. لباس‌های خیلی شیک و مدرن می‌پوشه و توی کلوب مردا می‌گرده. خودش فکر می‌کنه دیگه مثل قبل یک جوون بی‌تجربه نیست و عاقل و پخته شده. عشق و اردتش به تزار کم‌تر شده بو ولی هم‌چنان دوستش داره. توی این مدت عشق و علاقه‌اش به سونیا کم‌رنگ شده و از هم دورتر شدن. با خودش فکر می‌کنه که هنوز برای عاشق شدن زوده و وقت داره.

اوایل ماه مارس، کنت روستوف می‌خواد یک مهمونی بگیره، خیلی خوشحال‌ه و همه کارها رو خودش نظارت می‌کنه که مهمونی خیلی خوبی داشته باشند.  آنا میخاییلونا می‌آد پیش‌شون و خبر می‌ده که زن پی‌یر با دولوخغ رفته. کنت روستوف هم می‌گه حتما یک دعوت‌نامه بفرستند و پی‌یر رو به مهمونی دعوت کنن.

همه از نیکولای راضی و خوشحال‌ند، به نظرشون به خاطر پیروزی اوناست که لشکر روسیه توانسته از میدون جنگ فرار کنه. از طرف دیگه همه از کوتوزف شاکی‌ند و اون رو مقصر شکست‌ روسیه می‌دونن. هیچ حرف و خبری از آندری بولوکونسکی نیست و هیچکسی برای زن حامله‌اش ناراحت نیست.

کتاب اول، بخش سوم، فصل ۱۷

در قسمت دیگر ارتش، باگراتیون چون می‌دونه جنگ رو می‌بازن، نمی‌خواد مسئولیت فرستادن سربازها رو قبول کنه. برای همین تصمیم گرفته یک نفر رو بفرسته که از فرمانده کل، کوتوزف، بپرسه چی کار کنن. می‌دونه اگه کسی بره به احتمال زیادی کشته می‌شه ولی حتی اگه کشته هم نشه یک روز طول می‌کشه تا برسه. این‌طوری اقلا یک روز بیش‌تر وقت داره و شاید لازم نباشه وارد جنگ بشن.

باگراتیون دوروبرش رو نگاه می‌کنه و متوجه نیکولای روستوف ‌می‌شه و این مسئولیت رو به اون می‌سپاره. نیکولای خیلی هیجان‌زده می‌شه، فکر می‌کنه ممکنه حتی خود امپراطور رو ببینه. از باگراتیون می‌‌پرسه اگه امپراطور رو زودتر از کوتوزف ببینه می‌شه از امپراطور بپرسه، اون هم می‌گه آره.

نیکولای قبل از رفتن، سعی می‌کنه خط مقدم رو پیدا کنه ولی انقدر مه شدیده که هیچی نمی‌بینه. بالاخره راه می‌افته، سر راهش سربازهای زخمی رو می‌بینه. بعد یکهو یک گروه از سربازهای سواره رو می‌بینه که مشغول تاخت و تازند. به سختی از مهلکه جان به در می‌بره.

جلوتر، آتش توپخانه فرانسوی‌هاست. این میون بوریس رو می‌بینه و اون شروع می‌کنه براش تعریف کنه که چطوری سربازهای فرانسوی رو مجبور به عقب‌نشینی کردن. ولی نیکولای بهش گوش نمی‌ده. می‌ره یه سمتی که قراره فرمانده کل قوا باشه. ولی اون‌جا نیروهای فرانسوی رو پشت خط مقدم ارتش روسیه می‌بینه. صداهای زیادی هست، معلوم می‌شه ارتش روسیه و ارتش اتریش دارن بهم تیراندازی می‌کنن. نیکولای به راهش ادامه می‌ده و می‌ره سمت تپه‌ای که قراره کوتوزف اون‌جا باشه با این‌که توپ‌های ارتش فرانسه رو هم بالای همون تپه می‌بینه ولی می‌خواد حتما با فرمانده کل حرف بزنه.

کتاب اول، بخش سوم، فصل ۱۵

کوتوزف لشکرش رو به سمت جلو می‌بره. پرنس آندری هم خوشحال‌ه هم هیجان‌زده ولی در عین حال آرامش خودش رو حفظ می‌کنه. دیگه به فکر نقشه‌ای که کشیده بود نیست ولی توی سرش فکر می‌کنه نقش مهمی داره و قراره فرمانده یک نبرد باشه و اون جنگ رو می‌بره؟

کوتوزف از اینکه سربازا منظم و در آرایش نظامی نیستن، عصبانی‌ه. یک افسر بهش می‌گه نزدیک دشمن نیستن و چه اهمیتی داره آرایش نظامی داشته باشن. کوتوزف شاکی می‌شه و بهش می‌گه مطمئن نباشه ارتش دشمن ازشون دوره و به هرحال سربازها باید به حرف فرمانده‌شون، کوتوزف، گوش کنن. پس هرکاری که ازشون خواسته رو انجام بدهن. ازشون می‌پرسه تیراندازای ماهر کجان، اون‌ها باید صف جلوی سربازها باشن.

یکهو سروصدا می‌شه و معلوم می‌شه که امپراطورهای روسیه و اتریش دارن از راه می‌رسن. امپراطور با فرمانده‌های همراهش خیلی مرتب و سرحال‌ند. کوتوزف جلوی امپراطور اون فرمانده مقتدر نیست، یکطوری دستپاچه است و  امپراطور روسیه خیلی خوشش نمی‌آد. پرنس آندری خیلی تعجب می‌کنه ازش. امپراطور ازشون می‌پرسه چرا ارتش توقف کرده و سربازها به جلو نمی‌رن؟ کوتوزف توضیح می‌ده منتظرند چون لشکرش در حال صف‌آرایی‌ند که برای جنگ آماده باشن. اما امپراتور حرف‌ش رو قبول نمی‌کنه. کوتوزف سعی می‌کنه توضیح بده که جنگ با سان فرق داره و همه سربازها باید مرتب و منظم سرجاشون آماده باشن، ولی جرات نمی‌کنه که برخلاف نظر امپراطور رفتار کنه واسه همین دوباره دستور به پیشروی لشکرش می‌ده.