شام تموم شده و مهمونها توی اتاقهای مختلف پخش شدند. بعضیها همراه کنت روستوف مشغول ورقبازی شدند. جوانترها هم باهمند. نوبت ساز و آواز میشه. طبق روال، اول ژولی چنگ میزنه. بعد از اون مهمونها از نیکولای و ناتاشا میخواهند که آواز بخوانند. ناتاشا از نیکولای میپرسه چی بخوانند؟ بعدش متوجه میشه سونیا پیششون نیست. ناتاشا میره سونیا رو پیدا کنه. ولی سونیا نه اتاق خودش رفته و نه اتاق بچهها. بالاخره سونیا رو اون قسمت خونه که موقع ناراحتی و گریه میرند پیدا میکنه. سونیا داره گریه میکنه و ناتاشا که خیلی مهربونه از ناراحتی سونیا شروع به گریه میکنه، با اینکه حتی نمیدونه سونیا از چی ناراحته. سونیا بهش میگه اول اینکه نیکولای قراره بره جنگ و من میدونم نیکولای چه قلب مهربونی داره و آدم خوبیه. خیلی ناراحتم که باید بره جنگ. دوم اینکه من و نیکولای فامیل درجه دو هستیم و نمیتوانیم باهم ازدواج کنیم و مادرتون حتما مخالف ازدواج ماست و سوم هم اینکه ورا نامه شعرهایی که نیکولای برای من نوشته رو روی میزم دیده و میخواد به مامانتون نشون بده و بهم گفته نیکولای نمیتوانه با من ازدواج کنه و با ژولی ازدواج میکنه. ناتاشا بهش میگه آدمهای دیگهای توی فامیلشون بودند که با فامیل درجه دوشون ازدواج کردند و اون از بوریس پرسیده و بوریس خیلی داناست و بهش توضیح داده که نیکولای و سونیا میتوانند ازدواج کنند. بهش میگه ورا خیلی بدجنسه و اصلا حرفهای اون رو جدی نگیره. باهم برمیگردند پیش نیکولای و بقیه جوانها. ناتاشا و نیکولای آواز میخوانند. بعضیها شروع میکنند به رقصیدن. ناتاشا به حرف مامانش گوش میده و میره به پییر میگه باهم برقصند. پییر میگه رقصیدن بلد نیست و اگه میشه ناتاشا بهش یاد بده. باهم میرقصند و ناتاشا انگار یک دختر بچه نیست و مثل بزرگترها رفتار میکنه. وسط رقص میبینه پدرش و ماریا دمیتریونا دارند مثل جوانیهاشون باهم میرقصند. همه خوشحالند و از رقص و آواز لذت میبرند.
کتاب اول، بخش اول، فصل ۱۷
نظر بدهید