کوتوزف لشکرش رو به سمت جلو میبره. پرنس آندری هم خوشحاله هم هیجانزده ولی در عین حال آرامش خودش رو حفظ میکنه. دیگه به فکر نقشهای که کشیده بود نیست ولی توی سرش فکر میکنه نقش مهمی داره و قراره فرمانده یک نبرد باشه و اون جنگ رو میبره؟
کوتوزف از اینکه سربازا منظم و در آرایش نظامی نیستن، عصبانیه. یک افسر بهش میگه نزدیک دشمن نیستن و چه اهمیتی داره آرایش نظامی داشته باشن. کوتوزف شاکی میشه و بهش میگه مطمئن نباشه ارتش دشمن ازشون دوره و به هرحال سربازها باید به حرف فرماندهشون، کوتوزف، گوش کنن. پس هرکاری که ازشون خواسته رو انجام بدهن. ازشون میپرسه تیراندازای ماهر کجان، اونها باید صف جلوی سربازها باشن.
یکهو سروصدا میشه و معلوم میشه که امپراطورهای روسیه و اتریش دارن از راه میرسن. امپراطور با فرماندههای همراهش خیلی مرتب و سرحالند. کوتوزف جلوی امپراطور اون فرمانده مقتدر نیست، یکطوری دستپاچه است و امپراطور روسیه خیلی خوشش نمیآد. پرنس آندری خیلی تعجب میکنه ازش. امپراطور ازشون میپرسه چرا ارتش توقف کرده و سربازها به جلو نمیرن؟ کوتوزف توضیح میده منتظرند چون لشکرش در حال صفآراییند که برای جنگ آماده باشن. اما امپراتور حرفش رو قبول نمیکنه. کوتوزف سعی میکنه توضیح بده که جنگ با سان فرق داره و همه سربازها باید مرتب و منظم سرجاشون آماده باشن، ولی جرات نمیکنه که برخلاف نظر امپراطور رفتار کنه واسه همین دوباره دستور به پیشروی لشکرش میده.