کتاب دوم، بخش اول، فصل ۸

اون روز وقتی ماریا می‌ره پیش لیزا. می‌بینه حالش خوب نیست ولی لیزا فکر می‌کنه مشکل گوارشی داره به خاطر غذایی که خورده. اما ماریا می‌گه قابله بیاد پیش‌ش. بعد هم می‌گه دکتر از مسکو بیاد چون وضع حمل نزدیکه. یک رسم و عقیده هم بین‌شون بوده که اگه آدم‌های کم‌تری بودند وقت زایمان یک زن بارداره میزان دردی که باید تحمل کنه کم‌تره. برای همین با این‌که همه خدمتکارا و اهالی خونه می‌دونستند موقع وضع حمل لیزاست ولی خودشون رو با کارهای روزمره مشغول کرده بودند. ماریا تو اتاقشه که پرستار دوران کودکی‌ش می‌ره پیش‌ش، خیلی وقت‌ه که پرستارش به اتاق‌ش نرفته. باهم شمع روشن می‌کنن که دعا کنن. ناگهان صدا می‌آد و ماریا چون می‌دونه دکتر زبان روسی بلد نیست می‌ره پایین. ولی دکتر نیست، آندری از کالسکه بیرون می‌آد و بعد از اون دکتر می‌رسه. خیلی تصادفی دکتر و آندری باهم رسیدند. ماریا از دیدن برادرش خیلی هیجان‌زده است.

نظر بدهید

Your email address will not be published. الزامی fields are marked *