نیکولای به خاطر اینکه پدرش با رده بالاییها ارتباط نزدیک داره، با اینکه توی دوئل شرکت کرده ولی ترفیع میگیره و حرفی از اینکه توی دوئل بوده درنمیاد ولی برای کار باید مسکو بمونه و نمیشه با خانوادهاش بره ییلاق. این مدت مادر دولوخف ازش نگهداری میکنه. مامانش فکر میکنه پسرش خیلی آدم خوب و مهربونیه و هیچ تقصیری نداشته، دوئل تقصیر پییر بوده و از حسادت بوده. توی این مدت نیکولای و دولوخف باهم صمیمی میشند. دولوخف بهش میگه مردم فکر میکنند آدم خوبی نیست و اون براش مهم نیست بقیه چی میگند و فقط آدمهایی رو که دوست داره براش مهمند و حتی حاضره جونش برای اون آدمها بده ولی بقیه براش اهمیتی ندارن.
پاییز خانواده رستف برمیگردند به مسکو. پاییز خیلی خوبیه و حسابی خوش میگذرونند. دوستهای نیکولای، میرند خونهشون و قراره بعد از تعطیلات کریسمس برگردند جنگ. تنها کسی که از رفت و آمد دولوخف ناراحته، ناتاشا خواهر نیکولایه چون به نظرش اون آدم خوبی نیست و میگه حق با پییر بوده. از طرف دیگه حدسمیزنه دولوخف زیاد میاد خونهشون چون به سونیا علاقه داره. برادرش میگه اینطور نیست ولی دیگه خودش کمتر و کمتر میآید خونه پیششون و اونا رو کمتر میبینه.