بیلیبین که الان در مرکز فرماندهیه به پرنس آندری نامه فرستاده. نامه رو به زبان فرانسوی نوشته و پر از گله، کنایه و طعنه به ارتش روسیه و تصمیمهایی که گرفتن هست. اول از همه گفته چه خوب که با کشور پروسیها متحد شدن علیه ناپلئون و اونها فقط سه بار تا حالا زیر قول و قرارشون با کشور روسیه زدن. توضیح میده که چقدر به ناپلئون نزدیکن و مسلما ناپلئون به راحتی شکستشون میٔه. از طرف دیگه فرمانده کل قوا که خسته و مصدوم شده وقتی فهمیده امپراتور به چه کسایی نامه فرستاده ولی به اون نفرستاده بهش برخورده و توی یک نامه به امپراتور گفته حالا که پیرمرد نادان و ضعیفیه و در این جنگ کار خاصی نکرده از کارش استعفا میده و امپراتور میتوانه کلی آدم دیگه شبیه اون توی روسیه پیدا کنه که فرمانده ارتش باشن. استعغای فرمانده کل باعث شده دو تا از فرماندههای دیگه باهم رقابت کنن که این مقام رو بگیرن. ولی درواقع اون دو تا فرمانده جای مبارزه با ناپلئون دارن با همدیگه و ارتش هم مبارزه میکنن.
بیلیبین مفصل برای آندری درددل کرده و توضیح داده که غذا نیست، تعداد مجروحین و مصدومین زیاده و سربازها غذا آب دارو لازم دارن.
آندری همینطوری نامه رو میخوانه و با اینکه میدونه بیلیبین اهل اغراقه، خیلی عصبانی میشه. از اینکه هنوز جنگ هست و با اینکه خودش دیگه جز اونا نیست ولی هنوز اتفاقهای اونجا میتوانه ناراحتش کنه. همینطور که عصبانیه یاد پسرش میافته که مریض و تبداره. میره اتاق بچهاش که بهش سر بزنه. دایه انگار چیزی رو توی بغلش داره که از پرنس آندری مخفی کنه. برای همین فکر میکنه حتما پسرش مرده و دایه بچه رو ازش قایم کرده. نزدیک تخت بچه میشه پرده رو کنار میزنه ولی بعد میبینه بچه آروم توی تخته. با دستش چک میکنه و متوجه میشه تب بچه قطع شده ولی بچه عرق کرده است. در همین حین خواهرش ماریا از پشت سر میاد پرده رو کنار میزنه، میگه میخواسته به آندری خبر بده که تب قطع شده و پسرش رو به بهبوده.