پرنس وسیلی سر قولش به پرنسس دروبتسکایا مونده و برای بوریس توی ارتش ارتقا گرفته و به گارد سمینوف منتقل شده، ولی مشاور کوتوزوف نشده. بعد از مهمونی، پرنسس دروبتسکایا برمیگرده مسکو و میره پیش فامیل پولدارش روستوف. روز جشن سنت ناتالیه. روز نام یک سنت کاتولیک/ارتدکسه. هر قدیس در هر سال یک روز جشن داره و کسایی که اسمشون با اسم اون قدیس یکیه اون روز رو به عنوان روز نام جشن میگیرند. توی خانوادهروستوف، هم مادر هم دختر کوچک خانواده اسمشون ناتالیه. همه برای گفتن تبریک میاند خونهشون، کنت روستوف با همه مثل هم حرف میزنند و یکسری جمله رو هی تکرار میکنه و کسایی که میآند رو به مهمانی و شام دعوت میکنه. آخرین مهمونها خانواده کاراگینهاست. ماریا کاراگین وقتی میرسه شروع میکنه به بدگوی از پییر و کارهاش. اینکه توی مهمونی خونه آنا پاولونا خیلی گستاخ بوده و با پسر پرنس وسیلی و دولوخف که هر دو به عیاشی معروفند، دوست شده. دولوخف معلوم نیست چی کار کرده که توی کار هم ردهاش پایین اومده ولی پرنس وسیلی موفق شده یک کلکی بزنه تا کارایی که پسرش و دولوخوف کردند رو ماستمالی کنه. از جریان مهمونی و خرس براشون میگه و تعریف میکنه یک پلیس رو با طناب به خرس بستند و بعد انداختند توی رودخونه. ماری کاراگین بهشون میگه که پدر پییر کلی بچه نامشروع داره ولی پییر بچه مورد علاقهشه و برای همین ثروتش به اون میرسه و پییر پولدار میشه. به نظر کنت ولی داستان خرس خندهدار میآد.
کتاب اول، بخش اول، فصل ۷
نظر بدهید