فردا آندری دیر از خواب بیدار میشه و به وزیر جنگ و حرفای بیلیبین و اینکه امروز باید امپراطور رو ببینه فکر میکنه. خودش رو تمیز میکنه و لباس شیک و رسمیاش رو که مدتهاست نپوشیده میپوشه و میره مهمونی خونه بیلیبین. اونجا ایپولیت کوراگین هم هست که وزیر سفارت شده. بقیه هم همه مردای پولدار و طبقه بالای اجتماعن که گروه خودشون رو درست کردهان به اسمش رو گذاشت les nôtres (ماها). و بیشتر به فکر پشرفت اجتماعی و زن و غیبت و اینا هستن.
وسط غیبتها حرف کسی میشه که فرستادنش لندن و اون باید زجر بکشه و این دون خوان (یعنی ایپولیت) حالش رو میبره. به آندری توضیح میدن که اون خساراتی که ارتش فرانسه میزنه ایپولیت به زنها زده.
آندری که قبلا به اینکه زنش به ایپولیت توجه داشت حسادت می کرد اونجا می فهمه که همه ایپولیت رو سر کار میگذارن و دستش میاندازن.
بیلیبین از بقیه میپرسه که آندری اینجا مهمون ماست و بهم کمک کنین که سرگرمش کنیم. من خودم قسمت معاشرت رو به عهده میگیرم، فلانی تياتر و ایپولیت هم زنها رو. ولی آندری میگه که نمیتونه بمونه و باید بره امپراطور رو ببینه. بیلیبین بهش میگه امپراطور رو دیدی زیاد حرف بزن چون اون خودش دوست نداره حرف بزنه و بلد هم نیست.