امروز یعنی ۱۶ ژوئن، Bloomsday بود. البته اینجا خبری نبود یا حداقل من خبری نداشتم! ولی از لوگوی گوگل پیدا بود. تو کتابخانه دیجیتال بانیتک راجع بهش نوشتم.
مقادیر متنابهی هم امروز با وبلاگم سر و کله زدم! آخرین مطلب کتابخانه و کتابی که الان دارم میخونم رو میشه اینجا دید.
Author Archives: رویا
فیلم جدید
بالاخره بعد مدتها یه فیلم دیدیم. رفتیم سینما توی شهر. راجع بهش که نوشتم توی فیلمبلاگ.
این McDonald یکی از اون چیزاییه که تصور آدم نسبت بهش تو ایران و اینجا خیلی فرق داره. یه جوری تو ایران آدم فکر میکنه خیلی چیز با کلاسیه. فلان رستوران چون غذاهاش شبیه اونجاست خیلی باکلاسه. ولی اینجا یه چیزی مثل بوش میمونه که دور و بر ما که همه بهش فحش میدن!
باید به زودی یه دستی هم به سر و روی این وبلاگم و مخصوصا فیلم بلاگم بکشم.
برای فیلمها میخوام rating بذارم و فیلمهایی هم که بهم پیشنهاد میدن بنویسم.
ایشالله به زودی
Super Size Me – 2004
|
Super Size Me (2004) Directed by: Morgan Spurlock |
فیلم در واقع یک مستنده. Morgan Spurloc بعد از حرفایی که راجع به اضافه وزن و چاقی بیش از حد در امریکا میزنند و اینکه مقصر عمده این موضوع رو خیلیها غذاهای فوری (fast food) ها میدونند و اینکه بیشترین درصد مغازههای fast food رو McDonald داره و تا حالا خیلیها خواستند که برای ضرری که این غذاها بهشون زدن اونها رو sue کنند، تصمیم میگیره که یک ماه فقط McDonald بخوره، هر سه وعده، صبحانه، ناهار، شام. فقط چیزهایی رو بخوره که توی منوی McDonald هست، و اگه سفارش گیرنده ازش پرسید که super size (بزرگترین سایز نوشابه و سیبزمینی سرخ کرده) میخواد یا نه، بگه آره. قبل از شروع میره پیش سه تا دکتر و یه متخصص تغذیه و همه چی رو چک میکنه و اونها بهش میگن که همه چی خوبه و احتمالا بعد یک ماه چاق خواهد شد و کلسترولش میره بالا. با اون سه تا شرط بالا شروع میکنه. روز دوم همه غذا رو میاره بالا ولی بعد عادت میکنه. ولی تو این سی روز علاوه بر اضافه وزن و بالا رفتن فشار خون و کلسترول، کبدش اشکال پیدا میکنه و کلی چیزای دیگه.
فیلم بامزهایه. خیلی خوب کنار هم چیده شده. ایدههایی که داره جالبن و خندهدار!
خلاصه اینکه حواستون باشه McDonald نخورید.
تولد
امسال تولدم يه چند روزي طول کشيد!!!
اولش که خودم نفهميدم تولدمه! چون امسال کبيسه بود و Febreuary به جاي ۲۸ روز ۲۹ روز بود تاريخ تولد ميلادي و شمسيام رو هم نبود. منم به حساب ميلادي بودم که ديدم چند نفر بهم تبريک گفتند که تازه دوزاريم افتاد!
يکي دو روز قبلش هديه مامان و بابا و داداشم رسيده بود که برام کلي کتاب فارسي فرستادند «ويران ميآيي»، «ترس دروازهبان از پنالتي» «حرمان» «کلهي اسب» .
همون روز هم مامان باباي عليرضا هم لباس و آجيل و لواشک فرستاده بودند رسيد.
روز جمعه رفتيم با دانشگاه گردش. اين جزو برنامههاي تابستوني بود که دفتر دانشجويان و محققان بينالمللي! (Office of International Students and Scholars) برگزار ميکنه. اولش براي ناهار رفتيم يه رستوران هندي. اونجا سلف سرويس بود و ميتونستي هر چقدر ميخواستي بخوري! ولي من اولش که مطمئن نبودم دوست داشته باشم غذاي هندي، کم ريختم و ديگه روم نشد باز بريزم!!! ولي غذاش واقعا خوب بود و يه جوري شبيه ايران بود. ترشي و ماست خيار، پلو و مرغ. و يه نوني هم بود که ميگفتند اسمش هست «نان»! و عين نون تافتون خودمون بود.
بعدش رفتيم سوار قايق شديم تا Thimble Islands رو ببينيم. اينا يه تعداد زيادي جزيره هستند که ۲۳ تاش مسکونيه. بعضي از جزيرهها انقدر کوچيکن که در واقع نميشه اسمشون رو گذاشت جزيره. يه صخره که فقط يه خونه روش جا شده. اين جزيرهها اولين بار سال ۱۶۱۴ کشف شدهاند و از اون موقع عدهاي توي اونا ساکن شدهاند.
يه افسانهاي وجود داره که کاپيتان کيد (Captain Kidd) که تو سال ۱۶۶۵ از ارتش انگليس فرار کرده بوده صندوقچهاي از طلا رو تو يکي از اين جزيرهها خاک کرده و خيليها تا حالا خواستند که اونو پيدا کنند.
روز شنبه هم بچهها آش پخته بودند ما هم کيک خريده بوديم که نيمچه تولدي بگيريم.
وقتي داشتيم از در خونه ميرفتيم بيرون ديدم يه بسته از آمازون دم خونه است. هي فکر کرديم ما کي چيزي سفارش داده بوديم. عليرضا ميگفت انگار چند وقت قبل يه چيزي سفارش داده بودي! بازش که کردم ديدم از طرف دوستام تو ايرانه. خيلي احساس خوبي بود واقعا باحال بود.
برام اينا رو خريده بودند «Reading Lolita in Tehran» و «Persepolis» و «All the Shah’s Men»
خلاصه اينجا از همه کسايي که تولدم رو تبريک گفتند و ياد من بودند مرسي! خيلي خوشحالم کرديد همه.
مصائب یک هفته
یه عالم وقت دلم میخواست دوچرخه بخرم. بالاخره بارون و اینا تا حدی تموم شد و دیدیم موقع خوبیه بریم دوچرخه بخریم. هفته پیش شنبه رفتیم که دوچرخه بگیریم. بچه که بودم خیلی دوچرخه سواری میکردم ولی دیگه خیلی از اون سالا گذشته (پیر شدیم دیگه!) به همین خاطر با اینکه یادم نرفته ولی مسلط نیستم و حتما میخواستم طوری باشه که وقتی وایسادم پام به زمین برسه. به همین خاطر دنبال سایز کوچیک بودیم. رفتیم Walmart. یه دونه سایز من داشت ولی ترمزش خراب بود و میگفت ما درست نمیکنیم به همین خاطر رفتیم ToysRUs!! در واقع مغازه اسباب بازی فروشی!!! ولی اونجا سایز خوب داشت و خوبیش این بود که خودشون سر هم میکردن دوچرخه رو و اگه ایرادی داشت درست میکردن. خلاصه ما هم یکی انتخاب کردیم و قرار شد سه شنبه بریم تحویل بگیریم.
سهشنبه رفتیم دوچرخه رو گرفتیم و من کلی خوشحال بودم! که از عصر یهو یکی از دندونام شروع کرد به درد گرفتن. داشت دیوونهام میکرد. ولی دیگه دیر بود و هیچجا باز نبود. به ضرب قرص مسکن و بیحس کننده خوابیدم تا صبح. چهارشنبه صبح رفتیم دندونپزشکی ولی وقت نداشت و برای فرداش وقت داد. گفتم وای حالا این یه روزه رو چیکار کنم. ولی اون دندونم خوب شده بود و یه دندون دیگهام یه جور عجیبی درد میکرد. اینطوری که اگه بهش دست میزدم درد میکرد.
فردا صبح که رفتم دندون پزشکی. از اون دندون سابقم که درد میکرد عکس گرفت گفت چیزیش نیست. ولی این دندون جدید رو یه ضربه بهش زد جیغم رفت هوا. نگاش کرد و گفت وای این خیلی اوضاعش خیطه. قبلا پر شده بوده ولی پر شده خراب شده و حسابی چرک کرده. گفت باید زود عصب کشی بشه. برای جمعهاش وقت داد.
دوباره یه روز دیگه با درد رفت تا جمعه. جمعه رفتم و یک دور مصائب رویا ! رو تجربه کردیم. تا حالا همچین دردی نکشیده بودم. میگفت خیلی زیاد خراب شده و بیحسی جواب نمیده. گفت تا یه هفته هم ممکنه درد بگیره بعد خوب میشه. ولی خدا رو شکر فعلا که درد نمیکنه. البته هنوز پرکردنش مونده که خدا به خیر کنه.
خلاصه اینکه تازه از شنبه تونستیم دوچرخه سواری کنیم. اینم عکس دوچرخهام.

و این بود علت اعتصاب ما!!!