اين روزها که آخر ساله، طبق عادت هي فکر ميکنم که اين يه سال رو چه کار کردم. چي عوض شده؟ چي خوب بوده و چي بد؟ که بنويسم. ولي امسال هرچي فکر ميکنم، ميبينم هيچي عوض نشده، هيچ چيز خوبي نبوده و حتي چيز بدي هم نبوده.
Author Archives: رویا
امروز رفتم و دو تا
امروز رفتم و دو تا کتاب خريدم. «زمين سوخته» از «احمد محمود» و يکي ديگه «مشقتهاي عشق» که از توصيههاي کتابدار بود. اين کتابفروشي محمدي هم مثل بعضي کتابفروشيهاي تهران ليست کتابهاي پرفروشش رو ميزنه. ولي به نظرم ليستش حسابي با ليستهاي تهران فرق ميکنه. ليست کاملش رو الان يادم نمونده ولي کتاب اولش «خاطرات شعبان جعفري» بود. اگه کسي رفت انقلاب ليست کتابها رو ديد بهم بگه ممنون ميشم. هم واسه کتاب خريدن خوبه هم واسه مقايسه کردن با اينجا.

ديروز عاشورا بود. بچه که
ديروز عاشورا بود. بچه که بودم بابام ما رو بر ميداشت و ميرفتيم دستههاي عزاداري رو نگاه ميکرديم. يه عالم هم شربت آبليمو ميخورديم. امسال با يکي از دوستاي مامانم رفتيم. يکي از دوستامون هم دعوت کرده بود خونهشون عصر عاشورا. نسبتا مراسم جالبي بود. همه چيز يه جور متفاوت بود. اول قران خوندند بعد کلي شعر خوندند يه سري شعرهايي که خودشون گفته بودند و شعر «سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت» از حافظ. حتي حديث کسا رو هم که خوندند ترجمهاش رو يه نفر به شعر کرده بود که خوند. بعد هم يه ربع به اذون مغرب همه با هم زيارت عاشورا رو خوندند. بعد از نماز هم آش دادند. يه آشي که فکر کنم مخصوص شيراز باشه؛ آش کارده و بعد هم دوغ! جالب بود. همه چيز يه جور متفاوت.
من زياد از شعرهاي نيما
من زياد از شعرهاي نيما خوشم نميياد. يعني در واقع خيليهاش رو نميفهمم چي ميگه!! ولي يه نوار دارم از شعرهاي نيما که محمد نوري خونده. يکي از شعرهاش هست که خيلي محشره:
هنگام که گريه ميدهد ساز
اين دود سرشت ابر بر پشت
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي ميزند مشت
زان دير سفر که رفته از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانههاي مانوس
تصويري از او به بر گشاده
ليکن چه گريستن، چه طوفان
خاموش شبي است هر چه تنهاست
مردي در را ميزند ني
و آواش فسرده بر ميايد
تنهاي دگر منم که چشمم
طوفان سرشک ميگشايد