تو اين چند روز دو تا فيلم ديدم. اوليش «در ستايش عشق» بود.

اول که ميخواستيم بريم تو اون آقاهه که بليط ها رو چک ميکرد، گفت الان اگه ميخواين برين بليط هاتون رو پس بدين. فيلمش همش ديالوگه و حوصلهتون سر ميره،ذ اکثر کسايي که ميرن تو بعد از ۱۵ دقيقه ميان بيرون!
ما هم گوش نگرديم به حرفش رفتيم تو. ولي من که اصلا نمي فهميدم چي به چي ميشد. آدمها که حرف ميزدن اکثرا نشونشون نميداد و معلوم نبود کي داره حرف ميزده. نميدونم من که چيزي نفهميدم.
اينجا و اينجا ميشه يه چيزايي راجع به فيلم بخونين.
دومي هم «کلاه قرمزي و سروناز»بود. اينم فيلم خوبي نبود!انگار اين ايرج طهماسب اينا ديگه حوصله کار کردن رو فيلماشون رو ندارن. خيلي فيلم حوصله سربري بود. تو فيلم قبلي کلاه قرمزي پر بود از آهنگهاي نسبتا خوب ولي اين يکي همش هي همه چي خوب ميشد دوباره خراب ميشد. البته يه تيکهّاي بامزه داشت مخصوصا آخرش باحال بود.
Author Archives: رویا
ديروز يکي از دوستام دعوتم
ديروز يکي از دوستام دعوتم کرده بود تئاتر. واي از اين تئاترهاي هنري بود که … . من که يک ذره هم از قصهاش نفهميدم. حرف از عيسي بود که به صليب کشيده شد بعد آخرش رسيد به امام حسين!!تازه دوستم هم توش بازي ميکرد ولي من اصلا نفهميدم کدوم بود!!!
امروز رفتم شهر کتاب نياوران. Winter’s Tale رو خريدم. «دو برج» يعني قسمت دوم «ارباب حلقهها» اومده بود ولي من پول نداشتم و ترجيح دادم «وقتي يتيم بوديم» رو بخرم. چون هرچي تو انقلاب گشته بودم پيداش نکرده بودم. حالا زود بايد برم «دو برج» رو هم بخرم تا تموم نشده.
خب ادامه بحث تقلب.
خب ادامه بحث تقلب. به نظر من تقلب کردن مستقل از انگيزهاش جرمه. اين که ميگن نمره رو که از کسي بر نميدارن بذارن رو نمره يکي ديگه، فکر کنم اونايي که خودشون تقلب ميکنن ميدونن که اين جوري نيست. همه ديدن که هميشه وقتي استاد درس فهميده که بچهها تقلب ميکنن بهترين کاري که از دستش براومده اينه که امتحان رو هي سخت تر و سخت تر کرده. و اين که خب درسا سخته يا ما دوست نداريم مخصوصا تو کشور ما که هميشه برقراره. اين درسته که بگيم فلان کارمند، شغلي رو که مناسبشه نداره، پولي که بهش ميدن مناسب زندگيش نيست پس حق داره رشوه بگيره؟ و هيچ کس به نظر من نميتونه بگه که موقعيت شغلي و تحصيلي بعدي آدمها که تو همه جاي دنيا به نمرهشون بستگي داره واقعا ارزشش چهقدره که بخوايم بگيم تقلب با دزدي فرق ميکنه چون نمره با پول فرق ميکنه.
ولي حالا مساله برخورد با جرمه. يه دفعه با يکي از استاداي دانشکده مون حرف ترافيک و رانندگي تو ايران بود، و اين که چهقدر تو خارج از ايران سخت ميگيرن به تخلفهاي رانندگي. ولي مسالهاي که هست اينه که اونجا انقدر مجرم کمه که ميشه باهاش برخورد سخت کرد. در مورد مثلا تقلب هم همين طوره. بايد اول يه جوري به قولا ريشه يابي کرد که چرا انقدر تقلب ميشه تو دانشگاهها. سر امتحانش حالا شايد بعضيها بترسن ولي تمرينها رو فکر کنم ۸۰-۹۰ درصد بچهها کپي ميکنن.
ولي جالبه که فکر کنم تو اين جلسههاي استادا تنها حرفي که زده نشه اين چيزاست. من خيلي وقتا صورت جلسه شوراي دانشکدهمون رو ديدم. همش راجع به رفتن فلاني به خارج يا خونه خريدن فلانيه. وقتي تونستيم تعداد کسايي رو که يک جرمي رو مرتکب ميشن کم کنيم اون موقع است که عاقلانه است براشون جرم سنگين بذاريم.
بالاخره اين فرم رو گذاشتم
بالاخره اين فرم رو گذاشتم اينجا. خودم رو در واقع کشتم تا درست شد!
فکر کنم اينجوري ديگه راحتتر شد.
امروز تصميم گرفتم همه نظرهايي
امروز تصميم گرفتم همه نظرهايي که برام گذاشته بودن رو يه بار ديگه نگاه کردم تا راجع به چيزايي که نوشته شده بود و لازم بود که جواب بدم، جوابش رو بنويسم.
يکي در مورد مطلبي بود که راجع به فيلم بماني و مهرجويي نوشته بودم. بهنام تو نظرخواهيم نوشته بود که فيلمهاي مهرجويي چه ايرادي داشتن؟ و سارا و پري جنبه فمينسيتي خوبي داشتن. مجله زنان ايرادي به فيلمهاي مهرجويي نگرفته بود. الان رفتم مصاحبهشون با مهرجويي رو پيدا کردم. مصاحبه تو شماره ۴۰ است. تيتر مصاحبه اينه :«نقشهاي براي ساختن فيلم درباره زنان نداشتم» و گفته
– من در فيلمم دارم درباره يک معضل اساسا «انساني» و «بشري» حرف ميزنم.
-اينها (يعني فيلمهاي اخيرش، بانو، سارا، ليلا، پري) هرکدام داستاني جداگانهاند. نقشه اوليهاي وجود نداشت که اين فيلمها درباره قهرمانان زن باشد و بحرانها مشابه باشد يا نباشد. تصادفا اين طور شد. هيچ برنامهاي نبود. مرتب از من ميپرسند که چرا چهار تا زن و چه نقشهاي در سر ميپروراندهام. خوب به طور اتفاقي چهار قصه پشت سر هم شکل گرفتند که براي هرکدام يه جاي خود هم امکان ساخت وجود داشت و هم موضوع در آن زمان برايم جذاب و مهم بود.
منم منظورم اين بود که ديده حالا خوبه از قصد بره سراغ مساله زنان.
يه مطلب ديگه هم بود راجع به من «عاشق خودشم». اول بگم من که ايرادي به خود نفس عاشق بودن نگرفتم. من نميفهمم چرا بايد ما يه چيز رو حتما خيلي مقدس کنيم تا خوب باشه. حالا بر فرض که يکي عاشق قيافه يکي شده باشه. اين به نظر من به خودي خود ايراد نداره. من ميگم ما معمولا خودمون رو گول ميزنيم. به همين خاطره که وقايع اثري بزرگتر از اون چيزي که بايد رومون دارن. من گفتم با diabol موافقم به اين معنييه که به نظر من هم کسي که اين حرف رو ميزنه معمولا داره دروغ ميگه به خودش و به ديگران. من نميدونم خود diabol چرا اين حرف رو زده. ولي من ميگم حداقل ما به خودمون نبايد دروغ بگيم. اگه بدونيم صرفا به يکي عادت کردهايم و عشقمون بهش عادته. اين که ذاتا چيز بدي نيست. عادت اصلا چيز بدي نيست که بسيار مقدس هم هست. ولي اين که قضيه رو براي خودمون روشن کنيم يه موقعي بهمون کمک ميکنه که مي فهميم به هر دليلي ديگه نميشه ادامه داد مثل اون مثالهايي که گفتم يا مثالهايي که خودمون حتما تجربه کردهايم، اون موقع ميدونيم که دردش مثل درد ترک کردن هر اعتياد، ترک کردن هر درديه.
Pino يه متني از فيه مافيه فرستاده
« فرمود که هر که محبوب است خوب است؛ و لا ينعکس. لازم نيست که هر که خوب باشد محبوب باشد. خوبي جزو محبوبي است و محبوبي اصل است. چون محبوبي باشد، البته خوبي باشد. جزو چيزي از کلش جدا نباشد و ملازم کل باشد.
در زمان مجنون خوبان بودند از ليلي خوب تر، اما محبوب مجنون نبودند. مجنون را مي گفتند که از ليلي خوب ترانند، بر تو بياريم. او مي گفت که آخر من ليلي را به صورت دوست نميدارم، و ليلي صورت نيست. ليلي به دست من همچون جاميست. من از آن جام، شراب مينوشم. پس من عاشق شرابم که ازو مينوشم، و شما را نظر بر قدح است، از شراب آگاه نيستسد. اگر مرا قدح زرين بود مرصع به جوهر و در او سرکه باشد يا غير شراب چيزي ديگر، مرا آن به چه کار آيد؟ کدوي(؟) کهنه شکسته که درو شراب باشد، به نزد من به از آن قدح و از صد چنان قدح. اين را عشقي و شوقي بايد تا شراب را از قدح بشناسد.»
متن قشنگيه. چيزي که من ميفهمم اينه که اوناي ديگه منظورشون بيشتر قيافه ليلا بوده. بهرحال اميدوارم جوابتو تو جملههاي بالا داده باشم.