Author Archives: رویا

ديروز گفته بودم که قرار

ديروز گفته بودم که قرار بود همايش فارغ‌التحصيلان دانشکده باشه. ساعت حدود ۴:۳۰ شروع شد. اول رييس دانشکده حرف زد، بعد اولين رييس دانشکده، دکتر انواري حرف زد. از اون پيرمردهاي باکلاس شيک و پيک و مرتب. بعد هم دکتر منتصري حرف زد. اون در واقع اولين استاد رياضي دانشگاه بوده. در واقع اون و دکتر مجتهدي با هم دانشگاه شريف رو تاسيس کرده بودند. بعد هم نماينده کميته فارغ‌التحصيلان اومد يه شرحي از کارايي که کردن و کارايي که مي خوان بکنن داد. بعد هم برنامه موسيقي بود که چند قطعه گيتار بود. بعد از اون هم مراسم تقدير از دکتر مهري به عنوان استاد باسابقه دانشکده و هم به به خاطر اينکه چهره ماندگار شده بود. بعدش هم يکي از دانشجوها در مورد کارهايي که در دانشکده مي‌شه صحبت کرد. و بعد از اون هم يه فيلم کوتاه از مراسم‌هاي مختلف دانشکده و بعد هم که پذيرايي بود. البته قابل ذکره که من از نصف اين مراسم نبودم!
چون طبق معمول هميشه همه کارام رو هم افتاده بود و ساعت ۷ بايد مي‌رسيدم تالار وحدت.
تئاتر «افسانه زمستان» بود که يه گروه انگليسي اجرا مي‌کردن. طراحي صحنه‌اش که خب خيلي باحال بود. اجراشون هم به نظر خوب بود!!!‌چون با اينکه من زياد از جمله‌هايي که مي‌گفتن رو نمي‌فهميدم، هم ماجرا دستگيرم شد، هم احساس‌ها رو منتقل مي‌کردن .
تازه ساعت ۱۱ که رسيدم خونه و شام خوردم، فکر کنم ساعت ۱۲-۱ بود که رفتم بخوابم يادم افتاد با بچه‌ها قرار گذاشتيم بريم کوه. فقط خوبيش اين بود که ۸ قرارمون بود. خلاصه امروز هم رفتيم کوه. آخر ورزشکاري رفتيم کوه! با تله کابين رفتيم و با تله کابين هم برگشتيم!!! البته اون‌جا رفتيم تو برفها و حسابي سرخورديم و برف تو سرو کله هم زديم.
تا حالا انقدر برف نديده بودم يه دست سفيد. دست نخورده صاف صاف. از اون بالا هم که نگاه مي‌کردي وسط دره ابرها محشر بود. دلت مي‌خواست مي‌پريدي وسطشون غلت مي‌زدي.

يعني اين جاناتانه؟ شايد


يعني اين جاناتانه؟
شايد پشيمون شده از پرواز کردن، از بلند پرواز کردن. روزهايي که
«شروع میکنه به پرواز و میره یه جای خلوت که همیشه تمرین میکرده، اوج میگیره، میره بالا، بالا و بالاتر و به هیچ چیز فکر نمیکنه.شروع میکنه به شیرجه زدن.بالهاشو جمع میکنه. سرعت میگیره. شتاب میگیره و اصلا به هیچ چیزی فکر نمیکنه. اصلا فکر نمیکنه که اگه نتونه خودشو در موقع لازم جمع بکنه و با این سرعت به آب بخوره، هیچی ازش نمیمونه.» آره احتمالا خسته شده.

تقلب کار بديه يا نه؟

تقلب کار بديه يا نه؟
من که فکر مي‌کنم بده. اما خيلي‌ها براش يه عالم توجيه دارن. خلاصه اينکه تو دانشکده ما اکثرا تمريناشون رو از روي هم مي‌نويسن و تو امتحان هم تقلب مي‌کنن.
بعضي‌ها مي‌گن تقلب کردن دزديدن حق ديگران نيست چون به کسي ضرري نمي‌رسه. حالا يکي دو سه نمره بالاتر بگيره ضرري به کسي نمي‌رسه و نمره از کسي برنمي‌دارن به کس ديگه بدن. بعضي‌هاي ديگه مي‌گن قبول کار بديه ولي تو اين سيستم ايران که رشته‌اي که دلت مي‌خواد رو قبول نمي‌شي يا اگر هم قبول شدي نصف درسا نه به درد دنيا مي‌خورن نه به درد آخرت، تو فقط بايد اونا رو بگذروني وگرنه هم انرژي خودت رو گرفتي هم انرژي استاد رو هم پول دانشگاه رو رو هم پول مامان بابات رو!

امروز مثلا روز هواي پاک

امروز مثلا روز هواي پاک بود. چه قدر هم که هوا پاک بود. شانس منم تو اين هواي سرد مجبور شدم صد بار برم و بيام.
ديروز انگار يه جا آتيش گرفته بود. دو تا ماشين آتش نشاني از تو ايستگاهشون داشتن ميومدن بيرون که برن. نگاشون مي‌کردي يادت به اون ماشين آتش نشاني‌ها که تو يه کارتوني (اسمش يادم نمي‌ياد :( ) نشون مي‌داد که به جاي آژير زنگ داشت بهش آتش نشان‌ها آويزون مي‌شدن و دنگ دنگ زنگه رو با دست مي‌زدن ميفتاد. انگار ماشينه مال عهد بوق بود. سرعتش که ۱۰ کيلومتر در ساعت بود. و يک دودي مي‌کرد که انگار لوکوموتيو زغاليه!

ديگر نه در کوچه مي‌مانم

ديگر نه در کوچه مي‌مانم و نه به خانه بر مي‌گردم،
پاک خسته‌ام از حرف گريه، از خواب آدمي،
ديگر هيچ علاقه‌اي به التفات آينه ندارم
حتي به فهم سکوت، به صحبت سنگ،
به بود، به نبود، به هرچه همين حدود،
فقط مي‌خواهم کمي بخوابم.
سيد علي صالحي