به تو پناه ميبرم اي دنياي سايبر از شر …!
Author Archives: رویا
امروز صبح داشتم برنامه «خانهاي
امروز صبح داشتم برنامه «خانهاي براي همه» رو نگاه ميکردم. کلا از اين جور برنامهها خوشم ميآد. اين دفعه شهردار منطقه دو رو اورده بود. بيشتر مردم زنگ ميزدن و خب اون مينوشت و ميگفت پيگيري ميکنم. يکي از حرفاي جالبي که يه خانومه که زنگ زد گفت راجع به اسم شهرک غرب بود که خود شهرداره هم هي ميگفت شهرک غرب ولي اسمش در واقع شهرک قدسه. و حالا مساله بدتر اينه که ظاهرا يه شهرک قدس ديگه هم وجود داره و چون اون بيشتر به اين معروفه نامهها مثلا کلي اشتباهي ميرن اون طرف. حالا باز تهران مردم راحتتر به اسماي جديد عادت ميکنن ولي مثلا شيراز اصلا کاري به اسماي جديد ندارن. فکر نکنم هيچ جاي دنيا هم چين چيزي انقدر عادي باشه.
ليست شريفيهام رو update کردم
ليست شريفيهام رو update کردم ديگه علامت under construction رو هم برداشتم. (گرچه ظاهرا خيلي معلوم نبود که مربوط به ليست ميشه!) چون ليستي که خودم داشتم رو همه رو وارد کردم. خودم مي دونم که هنوز خيليهاي ديگه هستن. واقعا ممنون ميشم اگه کسي هست که شريفيه بهم mail بزنه وبگه تا اسمش رو وارد کنم.
ولي خب ميخوام يه تبليغ ويژه هم بکنم براي دوستام که تازه وبلاگ دار شدن.
نيلبک، هرجور راحتي و شبهاي پرستاره. به شرطي که مثل من تنبل نباشن و زود زود بنويسن.
چهار شنبه رفتم خانه سينما،
چهار شنبه رفتم خانه سينما، فيلم Windtalkers رو ديدم.

راجع به جنگ جهاني -فکر کنم- دوم بود که آمريکاييها سيستم رمزشون لو رفته بود. به همين خاطر يه سيستم کدگزاري ديگه ابداع کرده بودن. از زبون سرخپوستها استفاده کرده بودن. هر چيزي که يه کدي داشت مثلا فرضا هواپيما ميشد مگس. حالا از خود اين کلمه استفاده نميکردن از معادل مگس تو زبون سرخپوستا استفاده ميکردن. بعد براي اينکه اين کدگزاري خيلي براشون ارزش داشت. براي هر کدوم از بيسيم چيها که سرخپوست بودن يه محافظ سفيد گذاشته بودن و به اونا ماموريت داده بودن که از اينا محافظت کنند و اگه هم تو يه موقعيتي گير افتادن که ديگه اين کار ممکن نبود اون ها رو بکشن که دست دشمن نيفتند تا با شکنجه کد لو بره. و خب احتمالا ديگه ميشه حدس زد که چه اتفاقايي افتاد. فيلم خوبي بود تنها ايرادش اين بود که صحنههاي کشت و کشتارش خيلي دلخراش بود. بعضي جاهاش رو اصلا نميشد نگاه کرد!!!!
جمعه هم رفتم فيلم «بماني» . بيشتر ميشه گفت فيلم مستند بود. راجع به خودسوزي زنهاي ايلام. که بيشترين آمار خودسوزي در استان هاي کشور رو داره.
اونم بد نبود گرچه وقتي ميرفتم انتظار ديدن هم چين تيپ فيلمي از مهرجويي رو نداشتم. فکر کنم از بس مجله زنان به مهرجويي گير داد که چرا فيلماش سارا و پري و ليلا و .. است و حتما ميخواد راجع به مساله زنان فيلم بسازه گفته بذار يه دفعه هم واقعا راجع به زنان فيلم بسازيم!
بي خيال بابا يه قول
بي خيال بابا يه قول مراد فايده نداره!!!
تنها کاري که خيلي مشخص ميدونستم بعد از اينکه از کاراي درسيم خلاص شدم ميخوام بکنم، اين بود که برم يه عالم کتاب بخرم! البته قبلش بايد يه سري قفسه ميخريدم چون ديگه اصلا جا ندارم. بالاخره شنبه وقت کردم و رفتم انقلاب. ولي اون جايي که قفسههاي آهني داشت بسته بود، نمي دونم کلا بسته شده يا اون موقع بسته بود. اول از همه که ديدم کتاب «همنوايي شبانه ارکستر چوبها» تجديد چاپ شده. اونو خريدم. ديگه ديوان شمس خريدم و «هيس» محمدرضا کاتب. در به در هم دنبال «وقتي يتيم بوديم» گشتم که هيچجا نداشت. حالا بايد برم انتشاراتش. چون همش دنبال اون ميگشتم و پيداش نکردم ديگه روم نشد برگردم يه کتاب ديگه بخرم.ديروز تازه وقت کردم و «همنوايي …» رو خوندم. ولي يه مقداري تعجب کردم. کتاب خوبي بود، يه جورايي جالب بود تو يه مصاحبه با رضا قاسمي گفته بودن از صفحه ۱۰۰ به بعد خسته کننده ميشه ولي اين جوري نبود. ولي يه چيزي جالب بود برام و اون اينه که چه جوري اين کتاب پرفروش شده. يه جورايي احساس ميکنم که وب لاگ داشتن رضا قاسمي رو اين موضوع تاثير داشته. چون اصلا کتابي نيست که بشه قبل از اين که جايزه بگيره پيش بيني کرد که اون همه بخرنش. نمي دونم البته.