چهارشنبه شبها دوی جمعی هست. یعنی هر کسی میشه بیاد و هر چقدر هم میخواد بدوه. تعداد هم زیاده نسبتا. چند وقته که سرعتم با یه خانمی تقریبا شبیهه و کنار هم میافتیم دیگه آشنا شدیم و با هم اصلا شروع میکنیم.
nدیشب حرف حراج بلکفرایدی شد. گفتم منم ساعتم قدیمی شده و بازی در میاره و باتریش زود تموم میشه. از یه طرف هنوز به جایی نرسیده که فکر کنم یکی دیگه باید بگیرم ولی بعضیها میگن با گمرکی که رو جنسهای چینی میخوان بگذارن این جور چیزا خیلی گرون خواهد شد و شاید بهتره زود بخرم.
nخودم هم میدونستم که یه قلابی انداختنه به بحث سیاسی ولی خب بیخطرترین جورش بود😂
nخودش گرفت و گفت وای نگو که این ۴ سال رو چه جوری میخوایم سر کنیم ؟ چی میشه یعنی؟ و اینجا مردم فقط همون یه قدم جلوی چشمشون رو میبینن. حالا به نظر من خودش هم خیلی آمریکایی میاومد (نه از قیافه، سفید نیست. لهجه و تیپ و ایناش به این می خورد که اینجا دنیا اومده باشه).
nگفتم آره شانس من رو ببین که از کشور دیکتاتوری اومدم اینجا هم باید این نصیبم شه. گفت من چی بگم که پناهنده اومدم. گفتم از کجا؟ گفت از کامبوج. گفت این جدا کردن بچهها از پدر مادر هست ما اونجا کشیدیم. حالا اینجا باید دوباره ببینیم.
nمنم که ماشالله اطلاعات جغرافیم صفر. هی تو سرم داشتم سعی میکردم کامبوج رو به قیافهاش وصل کنم که یادم بیاد کجا بود.
n
n[نسلکشی کامبوج](https://fa.wikipedia.org/wiki/نسل%E2%80%8Cکشی_کامبوج)
n
n[Cambodian genocide](https://en.wikipedia.org/wiki/Cambodian_genocide)
👁 73 views