من کلا خیلی اخبار گوش میکنم، حتی این اخبارهای اعصابخورد کن محلی اینجا.
New Haven که بودیم چون cable نداشتیم و فقط شبکههای عمومی رو میدیدیم انتخابمون محدود بود ولی من از abc خوشم میومد. و همه اخبارهامون رو اونجا نگاه میکردیم ولی مسخرگیش اینه که New Jersey شبکه محلی abc نداره :( و یا باید به اخبار Pensilvania نگاه کنی یا New York. واقعا این چه وضعشه؟ تو همه این ۵۰ تا ایالت فقط دو تا هستند که abc براشون شبکه محلی نداره یکی ماییم یکی هم Delaware! (لینک)
Author Archives: رویا
math celebrities!
دیروز مهمونی اول سال دانشکده ریاضی بود. توی guest house دانشگاه گرفته بودند که یه خونه خیلی شیک بود و یه عالم جمعیت اومده بودند. جمعیت دانشکده ریاضی اینجا خیلی زیادتر از Yaleه. تازه کلی هم آدم مشهور. کلی ذوق زده شده بودم من.
John Nash کلی شیک کرده بود یه خانمی هم پیشش نشسته بود که فکر کنم همون خانومش بود. با Andrew Wiles هم حرف زدم. خیلی پیر شده از اون فیلما و عکساش که دیده بودم.
همکلاسیهای دبیرستانم شاید یادشون بیاد که زندگی John Conway رو میخوندم. اونم خیلی آدم باحالیه. کلی بازی درست کرده و همینجوری ریخته تو common room. ما داشتیم اون روز با یه سری مکعبها بازی میکردیم. اومد فوری و دو ساعت راجع به اون توضیح داد و بعد کلی قصه دیگه تعریف کرد و بعد هم تازه میگفت اگه تخته نرد بلدین بیاین بازی کنیم!
تازه Okounkov (همون که امسال فیلدز گرفت) هم دیشب کلی وایساد باهامون حرف زد. نمیدونم خودش انقدر شاد بود یا مست کرده بود!!
فعلا هنوز در مقطع ندید پدیدی هستم شاید کم کم عادت کنم!!
اینترنت و تلفن
خب ما بالاخره اینترنت دار شدیم. گفته بودن دوشنبه بین ۳ تا ۵ میان. و درست سر ۵ اومدن و هم تلویزیون (کابلش رو) راه انداختن هم اینترنت رو.
تازه صبحش هم تلفن رسید. این گوشیای بود که انتخاب کردم. اندازهاش یه کم بزرگه ولی خوشم میاد ازش. صفحهاش خوب بزرگه. دوربینش ۱/۳ مگاپیکسله. ویدیو هم میگیره. bluetooth هم داره. ۱۰ مگابایت خودش حافظه داره و یه کارت حافظه ۶۴ مگابایتی هم اضافه بر اون داره.
امیدوارم خط دادنش خوب باشه فقط.
جابه جایی
ما بالاخره روز جمعه وسایل رو گذاشتیم تو کامیون و راه افتادیم. چون یکی از بچهها هم از New Haven میومد که بهمون کمک کنه و کامیون جای دو نفر بیشتر نداشت من با قطار اومدم. بماند که از شانس من قطار وسط راه نیویورک یه جا همینطوری نیمساعت وایساده بود و راه نمیرفت و من قطار به Princeton رو از دست دادم، و قطار یک ساعت بعد رو مجبور شدم بگیرم. علیرضا هم یه ۱۰ دقیقهای از ۴ گذشته رسیده بود و اون مسوولی که کلیدها رو تحویل میداد رفته بود ولی خوشبختانه یکی اومد در رو برامون باز کرد و ما وسایل رو گذاشتیم تو. فقط مجبور بودیم بمونیم تو خونه که خب البته روجا مثل همیشه به دادمون رسید و برامون شام اورد. خوشبختانه همون شب هم مسوول آپارتمانها اومد و بهمون کلیدها رو داد. فرداش رفتیم یه سری وسایل برای خونه خریدیم. شبش علیرضا برگشت که بره و ماشین خودمون رو بیاره. ولی وسط راه فهمیدیم که کلید ماشین رو خونه جا گذاشته. بنابراین فردا صبحش من با قطار رفتم که کلید رو ببرم و عصرش با ماشین با هم برگشتیم. نیست که دیروزش تو حول و ولای بار بردن و اینا بودیم اونقدر حس نکرده بودم که داریم میریم ولی یکشنبه که با علیرضا با ماشین و با خیال راحتتر برگشتیم تازه احساسش کردیم. فکر میکردم من تا حالا چند بار جا به جا شدهام؟ از شیراز به تهران، از تهران به New Haven و حالا هم از New Haven به Princeton. واقعا ولی همشون سخت بودهان ولی چیزیه که مخصوصا تو زندگیهای اینجا آدم باید بهش عادت کنه.
تو این چند روز همش مشغول باز کردن جعبهها و چیدن وسایل و نصب کردن و اینا بودیم. خیلی نگران این بودم که خونه چه جوری باشه چون ندیده بودیمش. ولی خوشبختانه خونه خوبیه. هم نقشهاش خوبه هم اینکه نو و ترتمیزه. تنها ایرادش اینه که یه مقدار دوره و اینترنت هم نداره. باید خودمون اینرتت بگیریم که بهمون گفته تا دوشنبه وقت ندارن بیان وصل کنن:( تلفن هم که دردسر مضاعف. میخواستیم دیگه موبایل بگیریم و تلفن ثابت نداشته باشیم. منم خیر سرم کلی تحقیقات کرده بودم و یه گوشی خوشگل هم پیدا کرده بودم روی آمازون. که همون روز اول سفارش دادیم. ولی از اون روز هزار تا بازی سرمون در آورده. صد بار بهشون زنگ زدم ولی هنوز معلوم نیست که چی میشه. دیگه انقدر اعصابم رو خورد کرده که اگه فردا نرسه cancelش میکنم و بیخیال گوشی خوشگل میشم و میرم از مغازه میگیرم. خلاصه فعلا راه ارتباطمون به دنیا خیلی کمه. وقتی درست شد بیشتر مینویسم (البته همین الان هم کم ننوشتم!)
اسبابکشی
دیگه آخرین روزهای زندگی در New Haven هم داره میگذره. این چند وقت مشغول جمع کردن وسایل خونه بودیم. جعبه خریدن هم خودش ماجرایی بود. ما که تا حالا این مدلی اسبابکشی نکرده بودیم، اصلا هیچ معیاری دستمون نبود. رفتیم اول ۱۰ تا جعبه خیلی بزرگ و ۱۰ تا بزرگ گرفتیم. بعد دیدیم اون خیلی بزرگها اصلا تو ماشین جا نمیشن، رفتیم با ۱۰ تا بزرگ عوضش کردیم. اومدیم خونه و یکیش رو وسایل گذاشتیم دیدیم وای کی می تونه اینو بلند کنه. دوباره رفتیم و این دفعه ۲-۳ تا بزرگ، ۱۰ تا متوسط و ۴-۵ تا هم کوچیک گرفتیم. یه سری هم جعبه میوه داشتیم مال وقتهایی که خرید کرده بودیم که خیلی خوب بودن چون حسابی محکمن و جای دست هم دارن و برای کتاب و جزوه خیلی خوبن.
خلاصه الان تقریبا همه چی رفته تو جعبه
و مشغول سابیدن خونه هستیم و چهارشنبه راه میافتیم. فکر کنم این جا نگفتم که داریم میریم Princeton. علیرضا قراره دو سال تو دانشگاه و یک سال تو IAS باشه. هنوز خونه جدیدمون رو ندیدیم. برای خونههای دانشگاه اقدام کرده بودیم و اونا هم یه خونهای بهمون دادن که ازش فقط یه آدرس و یه نقشه بهمون دادن.
خلاصه هم نگرانم هم هیجانزده. بعد سه سال زندگی اینجا، تازه داشتیم عادت میکردیم، به محیط، به آدمها به خونهمون و حالا باید بریم یه جای دیگه. ولی خب Princeton هم شهر کوچیک و قشنگیه. احتمالا چون شهریتش از اینجا کمتره برنامههای کمتری داشته باشه ولی خب امنیتش از اینجا خیلی بالاتره و به نیویورک هم خیلی نزدیکتره.