من یه مدتیه home-pageم رو (یعنی اولین صفحهای که هروقت firefox رو باز میکنم میاد) گذاشتم bbc فارسی. الان یهو دیدم نوشته «مهمترين جايزه رياضيات به يک استراليايی اهدا شد» خلاصه ما کلی هیجان زده شدیم و علیرضا گفت ای بابا پس به Perelman جایزه رو ندادند. حالا شروع کردیم به گشتن رو اینترنت تا خبر رو جای دیگه هم پیدا کنیم. اما هیچ جای دیگهای خبر یافت نشد. ما گفتیم جالبه خبرنگار فارسی bbc زودتر از همه خبر رو گرفته. ولی بعد تو سایت خود کنفرانسی که اونجا جایزه داده میشه دیدیم کنفرانس از ۲۲ اوت در مادرید شروع میشه و فعلا هم که فعلا به وقت مادرید ساعت ۲ صبحه. پس یا خبرنگار bbc یه طرف شایعه رو نوشته و یا اینکه خبری درز کرده بوده و اینا زود خبر شدهان .
پ.ن. خب حالا که خبر هیجانانگیز رو نوشتم، یه سری توضیحات هم راجع بهش بدم.
برای غیر ریاضیدانها! جایزه فیلدز (Fields) معادل جایزه نوبل برای ریاضیدانهاست. و مهمترین جایزهایه که به یه ریاضیدان داده میشه. این جایزه رو هر چهارسال یکبار در کنگره بینالمللی ریاضیات اعلام میکنند و به گیرندهاش میدن. امسال شایعات بر سر دو نفر توافق داشتن. یکی Terence Tao که در استرالیا به دنیا اومده و الان استاد دانشگاه UCLA است. یکی از کارای خیلی مهمی که Tao با Ben Green انجام داده راجع به تصاعدهای حسابی اعداد اول بوده. مثلا عددهای ۳۱، ۳۷، ۴۳ هر سه عدد اول هستند و هرکدام ار قبلی ۶ تا فاصله دارند. پس این یک تصاعد حسابی از اعداد اول با طول سه است. حالا چیزی که ثابت کردهاند این است که برای هر n، تعداد نامتناهی تصاعد حسابی از اعداد اول با طول n وجود دارد.
نکته جالب راجع به Tao هم اینکه در ۱۱، ۱۲ و ۱۳ سالگیاش در المپیاد ریاضی مدال برنز، نقره و طلا گرفته و هیچکس تا حالا نتونسته رکوردش رو بشکنه و زودتر از ۱۳ سالگی طلا بگیره. ۲۱ سالگی دکترا گرفته و ۲۴ سالگی استاد تمام شده. و حالا هم ۳۱ سالهاست.
و اما اون یه نفر هم دیگه کمتر از این یکی جالب نیست! Grigori Perelman یک ریاضیدان روس است که کاری که براش مشهور شده اثبات کردن حدس پوآنکاره است. خود مساله گفتنش پیچیده است ولی صد ساله که حل نشده بوده و از سال ۱۹۹۹ موسسه Clay برای حلش یک میلیون دلار جایزه تعیین کرده بوده. حالا این آقا سال ۲۰۰۲ ادعای این اثبات رو میکنه و بعد سال ۲۰۰۳ میاد و یک سری سخنرانی در دانشگاه MIT میکنه. اما بعدش برمیگرده روسیه و هیچ email یا نامهای رو جواب نمیده. ولی ملتی روی اثباتش کار کردن و ظاهرا مقدار زیادیش که شامل حدس پوانکاره هم میشه درسته.
ولی هیچکس فعلا نمیدونه کدوم یکی یا شاید هم هر دو جایزه رو بردن (به جز کمیته داوران که ناشناس هم هستند! و شاید هم خبرنگار bbc) و حتی اگه Perelman هم برده باشه کسی نمیدونه که پیداش میشه واسه گرفتن جایزه یا نه.
پ.ن.۲. خب بالاخره جایزه رو به ۴ نفر دادن. Andrei Okounkov از دانشگاه Princeton و Wendelin Werner از دانشگاه Paris-Sud در فرانسه و هر دو نفری که قبلا راجع بهشون گفتم یعنی Terence Tao و Grigori Perelman. که البته Perelman اصلا جایزهاش رو قبول نکرده، ظاهرا کلا ریاضی رو گذاشته کنار.
Author Archives: رویا
انتخابات بر سر جنگ
این ایالت ما (Connecticut) خب یه ایالت کوچیکه و اونقدر معروف نیست. ولی چون به نیویورک نزدیکه کلی آدمهای پولدار توش زندگی میکنند. و خب دانشگاه Yale هم که هست و از این نظر هم یه شهرتی داره. مثل خیلی از ایالتهای شرق آمریکا خیلی هم مردمش دموکراتن. فکر کنم بعد از ماساچوست دموکراتترین ایالت آمریکا باشه. به همین خاطر که همیشه نتیجه رایاش تو انتخاباتهای ریاستجمهوری معلومه هیچ سر و صدایی ازش بلند نمیشه. ولی سر این انتخابات سنا حسابی هر روز تو اخبار مطرح شده. اونم به خاطر دو تا کاندیدای دموکرات برای سنا.
یکیشون Joe Lieberman، هفده ساله که تو سنا بوده بنابراین حسابی با تجربه است. یادم میاد که ایران که بودم موقع اولین انتخابات Bush تو ایران بعضیها میگفتن که Bush رای بیاره بهتره چون رقیبش Al Gore معاونش یک یهودی طرفدار اسرائیله. اینجا که اومدم فهمیدم اون معاون همین Joe Lieberman سناتور این ایالت ما بوده که اولین یهودی هم هست که برای معاون رییسجمهوری آمریکا تا حالا کاندید شده.
اما رقیب این آقای Liberman یه تاجر پولداره که برای اولین بار داره کاندیدا میشه به اسم Ned Lamont.
و اما چیزی که باعث شده دعوا انقدر داغ بشه اینه که Lieberman برعکس خیلی دموکراتها طرفدار جنگ عراق بوده و هست. و حالا رقیبش حسابی داره از این استفاده میکنه و خودش که ضد جنگه هی Lieberman رو با Bush مقایسه میکنه و میگه این آدم زیادی محافظهکاره برای نماینده دموکراتها بودن.
و این شده که رای نیاوردن Lieberman فقط یه معنی خواهد داشت و اون مخالفت شدید مردم با جنگه.
یه چیز جالب دیگه هم نقش وبلاگها تو این انتخاباته. کلی از وبلاگنویسهای حسابی لیبرال به نفع Ned Lamont و بر ضد Lieberman مطلب مینویسند و حسابی آتیشبیار معرکه شدند.
خلاصه امروز با اینکه چند تا اتخابات دیگه از جمله برای فرماندار در جریانه ولی هیجانانگیزترین نتیجه همین یکی خواهد بود.
پ.ن. الان Joe Lieberman شکست رو پذیرفت. گرچه که بیشتر از اینکه سخنرانیش سخنرانی شکست باشه، در مورد شروع برای انتخابات اصلی صحبت کرد که میخواد به عنوان مستقل درش شرکت کنه.
هرکه دلارام دید
چهقدر دنبال این تصنیف «هر که دلارام دید» گشته بودم و پیداش نکرده بودم (مرسی از یک ایرانی در آمریکا). این یکی از محبوبترین اگه نگم محبوبترین آهنگ های منه.
بحث
دیروز طبق معمول نشسته بودیم توی هال دانشکده ریاضی و کار خودمون رو میکردیم. یکی از بچههای امریکایی اینجا دوستش از دانمارک اومده بود برای تعطیلات و اومده بود دوستاش رو ببینه. نشسته بودند حرف میزدند که حرفشون کشید به اوضاع اخیر در اسرائیل و فلسطین و لبنان و بعد نقش ایران و بعد به کاریکاتورهای دانمارکی و واکنش مسلمونها از جمله ایران. اونی که خودش اینجا درس میخونه هی سعی میکرد با چشم و ابرو به طرف حالی کنه که اینا ایرانین و وقتی موفق نمیشد هی میگفت نه حالا اینطوریها هم که تو میگی نیست و …!
بعد از یه مدتی موفق شد که بهش بفهمونه که ما ایرانی هستیم. و بحث به ما هم کشیده شد.
مثلا اینکه میگه ایرانیها از یه طرف میگن ما سلاح اتمی نمیخوایم و از یه طرف وقتی اورانیوم غنیسازی میکنن میگن ما دیگه قدرت هستهای شدیم و کسی نمیتونه به ما چیزی بگه. من هم گفتم خب میتونه این باشه که اگه ما بتونیم انرژی هستهای داشته باشیم اگه هم تحریم بشیم و نفت رو کسی ازمون نخره میتونیم تا یه مدتی دووم بیاریم. میگه تو باید بری سخنگوی رییسجمهورتون بشی!
و اینا رو در حالی باید بگم که هر روز باید بترسم و بلرزم از هر یه اسم ایرانی که میشنوم تو خبرها. ولی باید یاد بگیرم که وقتی کسی به عوض کردن اسم شیرینی دانمارکی به گلمحمدی میخنده منم بهش یاداوری کنم که اینجا هم یه مدت به french fries میگفتند freedom fries! شاید هم بهتره منم بخندم؟
ولی حالا جالبتر این بود که امروز همون دختره که همینجا درس میخونه بهم email زده که ببخشید از بحث دیروز و این دوست من یهودیه و خیلی طرفدار اسرائیله و مدتیه تو دانمارک زندگی کرده و همه چی رو یه طرفه شنیده و پسر بدی نیست و امیدوارم ناراحت نشده باشی. بهش جواب دادم که نه بابا دیگه بعد یه مدت اینجا زندگی کردن آدم یاد میگیره که شخصیت آدمها رو از نظر سیاسیشون تا حدی جدا کنه و تازه خود آدم یاد میگیره که چقدر حرفا و اعتقادای خود آدم میتونه یه طرفه باشه و چقدر بیشتر باید بهش فکر کنه. و اونم جواب داده که آره و چقدر خوب بود اگه آمریکاییها هم یه ذره یاد میگرفتن که بشینند و حرف دیگران رو بشنوند.
فوتبال، آبهویج و گیره کاغذ
– خب بعد یک ماه فوتبال تموم شد. واقعا چقدر فوتبال نگاه کردیم. ورزش هم مثل آب و هوا کلی موضوع واسه حرف زدن فراهم میکنه. بعضی از این ملت هم که حافظههایی دارن، اینکه فلانی تو سال فلان با کدوم پاش گل زد. خلاصه ولی تموم شد.
– یکی از دستآوردهای سفر به بالتیمور و واشینگتن این بود که اونجا میزبانمون بهمون آب هویج داد. و بعد ما کشف کردیم که جایی هم که ما ازش خرید میکنیم هم داره همون مارک رو. و حالا من به وصال یکی از خوردنیهای مورد علاقهام یعنی آبهویج بستنی رسیدهام. هروقت هم میخورم یاد اون مغازه دم چهارراه زند (اسم خیابونها رو حسابی یادم رفته) میافتم (فکر کنم اسم مغازه چهارفصل بود) که با بابا میرفتیم آبهویج بستنی میخوردیم.
– اون طرف که تعریف کردم میخواست از یه گیره قرمز کاغذ به یه خونه برسه، بالاخره موفق شد. مثل این که اون قرارداد یکسال زندگی در خونه رو با یه نقش در یه فیلم عوض کرد و بعد اون رو با یک خونه در کانادا. (الان دیدم بینش یه چیزای دیگه هم بوده که برین تو سایت خودش ببینین)
اینم عکس خونهاش:
