Author Archives: رویا

مزه عیسی

تو تلویزیون یه مدتیه تبلیغ پن‌کیک‌های پر شده با میوه (موز، توت‌فرنگی،…) رو می‌کنه.


کلی وسوسه شده بودم یه بار یکشنبه صبح به عنوان برانچ (brunch، بین breakfastو lunch، برای روز‌های یکشنبه که دیر از خواب پا می‌شی) بریم بخوریم ولی امروز صبح که دیگه می‌خواستیم بریم دیدم نه بابا عمرا نمی‌تونم همچین چیز شیرینی رو بخورم. پس اومدیم مغازه مورز علاقه‌مون و یه نون کنجدی گرفتیم با پنیر‌خامه‌ای! و چایی بخوریم.
مغازه کلی شلوغه. یه عده با لباس‌های مرتب از کلیسا اومدن صبحونه بخورن. یکی از همین‌ خانواده‌ها پشت سر ما نشستن. سه تا دختر با لباس‌های صورتی یک شکل با مامان و بابا و مامان‌بزرگ و بابابزرگ. یکی از دخترا همین‌طور که داشت شیرینی رو که براش خریده بودن می‌خورد اومده به مامانش می‌گه ام، چقدر این خوشمزه‌است، مزه عیسی می‌ده!! (It tastes like Jesus )
خلاصه انگار کلیسای صبحشون حسابی اثر کرده بود!

خوابگاه‌

این روزا دیگه همه دانشجوهای لیسانس درسشون تموم شده و دارن می‌رن خونه‌هاشون.
بعضی‌ها مامان باباشون با ماشین اومدن و وسایلشون رو می‌ذارن تو ماشین و می‌برن.
اداره پست هم یه غرفه مانند گذاشته که به ملت جعبه‌های کارتونی می‌ده و همون‌جا وزن می‌کنن و پست می‌کنن.
یه عده هم حدس می‌زنم خوابگاهشون عوض شده و وسایلشون رو بین خوابگاه‌ها جابه‌جا می‌کنن. خلاصه ملت رو می‌بینی که یه مبل گذاشتن روی کولشون یا با چرخ‌های باربر کارتون کارتون وسایل این ور اون ور می‌برن.
اینا رو که می‌بینم یاد خودمون می‌افتم تو دوران خوابگاه. سیستم خوابگاه این‌طوری بود که هرچی بلوک به در اصلی نزدیک‌تر و اتاق‌ طبقه بالاتری بود امتیاز بالاتری داشت.
ساکنین هم هر چه‌قدر سال بالاتر می‌رفت امتیاز هم بالاتر می‌رفت و بعد به ترتیب اتاق‌ها رو تقسیم می‌کردن.
ما سال اول در یکی از بهترین اتاق‌های ممکن بودیم، در نزدیک‌ترین و نوترین بلوک و طبقه سوم که اینش شانسی بود. ولی سال بعد مجبور بودیم بریم درست اون سر خوابگاه.
وای یادش به‌خیر! گرچه پدرمون در اومد. یه سری از چیز‌ها رو که می‌شد مثل تشک‌ها رو از پنجره پرت می‌کردیم پایین! از چرخ باربری و اینا هم که خبری نبود بنابراین از فرغون! استفاده می‌کردیم. حسابی خسته شده بودیم ولی چون بقیه هم مشغول جابه‌جایی بودن وسط راه همش شوخی بود و مسخره‌‌بازی.
البته سال‌‌های بعدی با یه ذره چونه زدن برگشتیم به همون بلوک قبلی که خیلی جای خوبی بود و پر از خاطره.

شب

برای اولین جلسه گروه کتاب‌خونی‌مون کتاب «شب» (Night) رو خوندیم. چون هم قطرش کم بود و سریع می‌تونستیم بخونیم. هم اینکه آخرین کتابی بود که Oprah انتخاب کرده و مطمئن بودیم ارزش خوندن داره.
کتاب که شاید اسمشو شنیده باشین یکی از مهم‌ترین خاطراتیه که از هولوکاست نوشته شده. نویسنده کتاب (Elie Wiesel) که با خانواده‌اش تو یه دهکده‌ای در Transylvania زندگی می‌کرده و یه نوجوون یهودی ارتودوکس بوده ماجراهایی رو که بر سرشون میاد تعریف می‌کنه. از زمانی که قوانین رفت و آمدشون سخت‌تر می‌شه تا وقتی که مجبور به زندگی توی محله‌های بسته و جدا از دیگران (ghetto) می‌شن و بعدش که به همراه خانواده‌اش و بقیه یهودی‌های اون دهکده به اردوگاه‌های کار آلمان‌ها فرستاده می‌شوند. در اولین اردوگاه (Auschwitz) از مادر و خواهراش جدا می‌شه و اون‌طوری که بعدا می‌فهمه مادرش و یکی از خواهراش همون‌جا به کوره‌های آدم سوزی فرستاده می‌شن.
از اون‌جا اون می‌مونه با پدرش که مراقبت از اون براش می‌شه انگیزه مقاومتش هم در آشویتز و هم بعد که به اردوگاه‌های دیگه فرستاده می‌شوند تا وقتی که پدرش تو آخرین اردوگاه (Buchenwald) از ضعف می‌میره و چند هفته بعدش نیروهای آمریکایی اون اردوگاه رو می‌گیرن و آزاد می‌شن.
کتاب خیلی کوچیکه و تند و تند همه چی رو خیلی بدون شرح و توضیح و تفسیر تعریف کرده که باعث می‌شه بعضی صحنه‌ها واقعا شوک‌اور باشه.
بعد از اینکه کتاب رو خوندم دیدم که واقعا من هیچی از تاریخ هولوکاست نمی‌دونم و نشستم کلی مقاله‌های ویکی‌پیدیا رو خوندم راجع بهش (هولوکاست، نازیسم،اتانازیا، ضدسامی‌گری) . و حتی بعد از خوندن اونا هم کلی سوال برای آدم می‌مونه که چه جوری ممکنه یه کسایی انقدر قسی‌القلب بشن و اصلا چه طور شده بوده که اصلا این عقیده برتری نژادی و پاکسازی نژادی طرفدار پیدا کرده بوده. چه طوری اون همه آدم رو سوار قطار می‌کردن و می‌بردند و مردم اون کشور و مردم کشور‌های دیگه هیچ اعتراضی نمی‌کردن.
تو جلسه‌مون اون دختره که اسرائیلیه مادربزرگ خودش جزو بازماندگان هولوکاست بوده و رو دستش شماره‌اش رو که داغ کرده بودند داشته. اون جلسه قبلش که این کتاب رو انتخاب کرده بودیم اون نبود و براش خیلی جالب بود که چرا ما این انتخاب رو کردیم. گفت که اتفاقا رفته بوده واشنگتن موزه یادبود هولوکاست و براش جالب بوده که انقدر شلوغه و مردم این همه میان که این چیزها رو ببینند و بعد می‌گفت که اما نکته تلخ ماجرا اینکه یکی از اتاق‌های این موزه هم هولوکاست در زمان حاله که راجع به قتل‌عام‌های نژادی که در زمان ما داره انجام می‌شه و اون جا رو کسی نمی‌ره ببینه و یا سریع ازش رد می‌شه.
انتظار داشتم که با توجه به حرفای آقای رییس جمهور از من بپرسن که من نظرم چیه یا مردم تو ایران چی فکر می‌کنن، ولی فقط همون دختر اسرائیلیه گفت که از طرف موزه بعد از حرفای رییس‌جمهور ما براشون نامه اومده بوده که کمک مالی کنن تا اطلاعات وب‌-سایتشون به فارسی هم ترجمه بشه که الان اگه برین ببینین نامه محکوم کردن حرفا به فارسی هم هست.

راز اسمیتی

معمولا هر ایده جدیدی که خیلی می‌گیره یه عده‌ای فوری پیدا می‌شوند که ادعا می‌کنند که اونا قبلا این ایده رو داده بودند و ازشون دزدیده شده. یکی از جدید‌ترین‌هاش که خیلی هم سر و صدا کرد، راجع به کتاب «راز داوینچی» بود، که نویسنده کتاب «خون مقدس، جام مقدس» (Holy Blood, Holy Grail) ادعا کرده بود ایده از اون دزدیده شده.
یه بیست روز پیش در آخر دادگاهی که تو انگلیس تشکیل شده بود قاضی به نفع «راز داوینچی» رای داد و گفت که ایده دزدیده نشده بوده و حکمش (pdf)رو تو ۷۱ صفحه صادر کرده بود. اما بعد از یه مدتی یه وکیلی متوجه شد که بعضی از حروف این حکم به جای اینکه با حروف عادی نوشته بشن به ایتالیک نوشته شدند.

smithycode.gif

اولش فکر کرده بوده که این یه اشتباه در تایپ بوده. اما بعد از اینکه همه این حروف رو گذاشت کنار هم متوجه شد که ۱۰ حرف اول اینا هستند smithycode یا Smithy Code که یعنی «راز اسمیتی» (به قرینه همون راز داوینچی و این‌که فامیل قاضی اسمیت هست).
ولی بعدش ۳۰ تا حرف هست که همین طوری معنای خاصی ندارند ( JAEIEXTOSTGPSACGREAMQWFKADPMQZVZ) بعد از یه مدت که کسی نتونست این کد رو بشکونه قاضی چند تا راهنمایی هم اضافه کرد. اینکه باید به صفحه ۲۵۵ کتاب «راز داوینچی»، تو نسخه منتشر شده در انگلیس، مراجعه کنند و ریاضی‌وار فکر کنند! (در اون صفحه از اعداد فیبوناتچی برای شکوندن یه کد استفاده می‌شه) همین‌طور به معرفی خود قاضی تو کتاب Who’s Who توجه بشه (اونجا گفته که خیلی به Jackie Fisher که یه افسر نیروی دریایی در ارتش انگلیس بوده، علاقه داره) و همین طور به تاریخ‌های دادگاه.
و دیروز بالاخره این کد شکسته شد.
جمله این بوده : Jackie Fisher who are you Dreadnought.
Dreadnought کشتی خیلی بزرگی بوده که Jackie Fisher باعث ساختش شده بود و دقیقا ۱۰۰ سال قبل از روز شروع دادگاه به آب انداخته شده بوده.
اینکه چه جوری از اعداد فیبوناتچی اون کد شکسته می‌شه رو باید خودم یه ذره باهاش ور برم ببینم می‌فهمم یا نه، اگه فهمیدم اینجا می‌نویسم. یه راهنما‌یی‌هایی توی مقاله نیویورک تایمز هست.

رییس جمهور چین در دانشگاه

حتما شنیدید که رییس جمهور چین اومده بود آمریکا. اولین دیدارش با Bill Gates بود.
بعدش رفته بود کاخ سفید و با رییس جمهور دیدار کرده بود. و امروز هم اومده بود اینجا.
خیلی اتفاق مهمی برای دانشگاه بود. با اینکه قبلا آدم‌های کله گنده زیاد اینجا اومدند ولی رییس جمهور چین دور و برش خیلی بحث هست و مخالف زیاد داره. به همین خاطر حسابی این چند روز همش اخبار و اینا راجع به اون بود.
کلا دانشگاه خب شاید مثل خیلی دانشگاه‌های دیگه جمعیت چینی زیادی داره و به همین خاطر دانشگاه سعی می‌کنه که به نظرشون توجه کنه. مثلا یکی از مشکلاتی که دارن همین ویزاست و رییس دانشگاه داره تلاش می‌کنه که این موضوع رو براشون حل کنه.
اتفاقا اولین چینی که از یک دانشگاه امریکایی دکترا گرفته تو Yale بوده، یک کسی به اسم Yung Wing.
خلاصه امروز سخنرانی رییس جمهور چین بود. حسابی همه خیابون‌های اطرافش رو بسته بودند و مامورهای امنیتی با سگ بین مردم می‌گشتن.
تو مسیرش کلی ملت وایساده بودند یه عده مثل ما به تماشا. یه عده‌ای هم برای ابراز مخالفت و یه عده‌ای هم برای مخالفت با مخالف‌ها! ملت‌ لباس‌های قرمز پوشیده بودند و پرچم قرمز دستشون گرفته بودند. یه عده سرود ملی رو می‌زدند و می‌خوندند یه عده هم با شعار‌ها و پرچم‌های یکی از گروه مخالف سرسخت Falun Gong.


تو خود جلسه سخنرانی تعداد خیلی معدودی فقط با دعوت بودن. ولی تو چندین جا مستقیم هم به چینی هم به انگلیسی مراسم رو پخش می‌کردن. و از روی اینترنت هم (البته فقط برای کسایی که ID دانشگاه رو دارن) می‌شد تماشا کرد.

با اینکه سخنرانی رو گوش کردم ولی خیلی نکته آن چنانی‌ای نگفت به نظرم و خیلی حرفای کلی زد. اینجا می‌تونین متنش رو بخونید.
اینجا هم عکس‌های دانشگاه از مراسم.