حالا که حرف جنگه! آره منم يادم نميآد که ميترسيدم. ولي فکر کنم راجع به خودم که چون بچه بودم در واقع نميفهميدم ولي مگه ميشه هيچ اثري اون همه اضطراب رو آدم نداشته باشه؟ ما اون موقع داشتيم خونه ميساختيم و اين خونهاي که توش مينشستيم وسط شهر بود. بعد همه اون موقع خب ميرفتند اينور اون ور ما هم گفتيم بريم اون يکي خونه در حال ساختنمون که تقريبا بيرون شهر بود. يه تخت رو بابام زيرش آجر گذاشته بود که هر وقت آژير ميکشيدند ميرفتيم زيرش ولي بعد از يه مدت فهميديم عجب اشتباهي کرديم چون اينجا نزديک صنايع الکترونيک شيراز بود که بسيار احتمال داشت اون جا رو بزنند و چند بار هم بمبارون کردن اون جا رو. دو باره برگشتيم سر جاي اولمون. اون جا آپارتمان بود و چند تا خانواده بوديم. شبا لباسامون رو ميذاشتيم کنارمون ميخوابيديم و بابام راديو رو يواش روشن ميذاشت کنار گوشش و تا آژير ميزدند فوري لباس ميپوشيديم و مي پريديم تو زيرزمين. و خب البته اون جا کلي خوش ميگذشت نصفه شبي بابا مامانها هم براي اينکه هم خودشون هم ما نترسيم هي جک ميگفتن و شعر ميخوندن و … . البته ما شيراز يه شانسي که داشتيم چون همه اطرفش کوه بود موشک که فکر کنم ۳-۴ تا بيشتر نزدند که هيچ کدوم به هدف نخورد و بمبارون هم نسبتا کم بود يادمه ميگفتند که مادر زن صدام شيرازيه. يکي از اين موشکها اشتباهي خورده بود تو کوهي که خيلي نزديک خونه ما بود. مامانم خواب بود و ما داشتيم تو آشپزخونه بازي ميکرديم و تازگي هم هم گير داده بوديم به کبريت و هي انواع بازي ها رو اختراع ميکرديم. يهو اين صداي موشک که اومد مامانم از خواب پريد فکر کرد ما کپسول رو منفجر کرديم و کلي ما رو دعوا کرد!
Author Archives: رویا
امروز سر کلاس بايد Past
امروز سر کلاس بايد Past tense رو ميگفتم. بهشون گفتم ار اتفاقهاي مهمي که يادشون ميآد حرف بزنن و جالب اين بود که همه شروع کردن راجع به جنگ حرف زدن. از همه چي، اين که بمب و موشک بوده، هواپيماها، آدمها که کشته ميشدند و حتي خاطرههاي خوب که مثلا چون مدرسهها تعطيل بوده رفته بودند شهرهاي کوچيک پيش فاميلاشون و اين که اون جا با بچههاي فاميل بازي ميکردن و بهشون خوش مي گذشته. ولي مهم اينه که وقتي جنگ اين طور واضح در خاطرات ما مونده خدا به داد اثراتي که به طور ناخودآگاه در ما گذاشته برسه. و يه نکته جالب هم اين بود که بعد بهشون گفتم خب حالا راجع به چيزاي خوب حرف بزنيد اما هيچکي هيچ چيز خوبي يادش نمياومد و شروع کردن باز راجع به تصادف و عمل جراحي و اينا حرف زدند.
بالاخره آخر هفته اومد گرچه
بالاخره آخر هفته اومد گرچه جمعه هم کلاس دارم. ولي اين هته واقعا سرم شلوغ بود. قرار بود يه گزارش راجع به ثبت نام ايترنتي تهيه کنم. چهارشنبه پيش با نويسندههاي برنامه حرف زدم. اونا برنامه رو بهم نشون دادند و به نظر من که خيلي تر و تميز اومد. ولي خب مسوولين آموزش هنوز اجازه ندادند که اجرا بشه و هنوز همون روش قديمي اجرا ميشه. شنبه ميخواستم با مسوول آموزش خرف بزنم که نشد يعني وقت نداشت. شنبه اينجوري رفت. يکشنبه بالاخره بعد از اينکه رفتم تو دفترش نشستم تا بهم وقت بده موفق شدم. البته خوشبختانه آدم خوش اخلاقيه. و هميشه با ما خيلي همکاري ميکنه مخصوصا اگه بفهمه معدلت اينا خوبه! باهاش حرف زدم و واقعا محافظهکاري آدمهاي نسل پيش رو توش ديدم! وقتي ميگفتم بگين برنامه خب چه اشکالي داره چيز خيلي مشخصي نميتونست بگه اما معلوم بود ميخوان تا زير و روي برنامه رو چک نکرده باشه برنامه اجرا نشه و جالبه که چون فعلا نميخوان از ثبت نام اينترنتيش استفاده کنن مثلا از امکانات ديگهاش که کلي کاغذ بازيهاي موجود رو کم ميکنه هم استفاده نميکنن. مثل اين که ميشه هر دانشجويي به تدريج درسايي که دلش ميخواد بگيره رو وارد کنه در واقع يه سيستم نظر خواهيه. بعد استاداي دانشکدهها اينا رو از پشت کامپيوترهاي اتاقشون هر لحظه ميتونن ببينن. بعد حالا با توجه به اونا و چارت درسي ميتونن به تدريج درساي ترم جديد رو تعريف کنن از همون جا و بعد حالا به هر روش ثبت نام ميشه و بعد استاد نمرهها رو از با کامپيوترش وارد ميکنه و احتياجي به اون همه کاغذ و چسب که رو نمرهها ميزنن نيست!!!
يا مثلا هرکي ميتونه کارنامهاش رو ببينه هر وقت ميخواد يا حتي نمرههاي غير رسمي رو و اين مخصوصا براي شهرستانيها خيلي خوبه
ولي خلاصه حالا حالا ها که اميدي نيست. ولي جالب اينه که دانشگاه ترچيح ميده چند ميليون پول بده و بده بيرون براش يه برنامه foxpro مسخره بنويسن. اونم کي کسايي که … ! ولي به بچههاي خودمون رو غير حرفهاي ميدونند.
امروز اين برنامه جمعه تعطيل
امروز اين برنامه جمعه تعطيل نيست رو ديدم از تلويزيون. تا حالا نديده بودمش حداقل اين مدلش رو که يه خانواده بودند و راجع به مشکلات مدرسه بچهها حرف ميزدند. حرفاي جالبي زده شد. اولش حرف اين بود که چه اشکالايي آموزش پرورش داره و چرا درسا سختن و مدرسه چرا مواطب بچهها نيست. يه خانمه زنگ زد و گفت هر اشکالي هم که آموزش پرورش و معلمها و ناظمها داشته باشند نبايد جلوي بچهها گفت. خيلي خوب حرف ميزد. ميگفت يه دفعه بچه خودش تو مدرسه بچهها گرفته بودند زده بودنش. اين تو خونه نگفته بود جلوي بچهاش که عجب ناظمي و چرا گذاشته بچهها اين جوري کنند (کاري که خانواده اي که تو تلويزيون داشت نشون ميداد کرده بود) رفته بود يه جوري که بچههه اصلا نفهميده بود اينا رفتن مدرسه به مدير و ناظم گفته بود. خيلي حرفاش به نظرم خوب بود که نبايد احترام مدرسه رو جلوي بچه شکست چون اون جوري چيزي رو هم که انتظار داريم اون از مدرسه ياد بگيره نميگيره. يه چيز ديگه هم اين نمره دوستي خانواده ها بود.يه خانمه زنگ زده بود که از وقتي نمره سر کلاسي رو با نمره امتحان جمع ميکنند بچه من هميشه نمره امتحانش ۲۰ بوده حالا شده ۱۹. دچار اضطراب شده و از اين حرفا بگين اين رو درست کنن. چون خب بچه چه گناهي کرده شايد يه شب بره مهموني فرداش نمرهاش بد شه! خيلي واضح بود که پدر مادره تو خونه چه جوري رفتار کردن. چون چه جوري بچه براي اين که بخواد سرنوشت يه سالش رو تو يه امتحان مشخص کنه اضطراب نداشته و ۲۰ ميگرفته ولي حالا …
“ چراغها را من خاموش
“ چراغها را من خاموش ميكنم“ از “ زويا پيرزاد“
Dov’e la’ more
تنها