Author Archives: رویا

ديشب قرار بود از شيراز

ديشب قرار بود از شيراز برامون مهمون بياد. کلي مي‌ترسيدم!!! ولي تونستم. خيلي هم کار سختي نبود پذيرايي کردن. در صورتي که البته بيکار باشي، صبحش اونا برن بيرون تا تو وقت داشته باشي هر بلايي مي‌خواي سر غذا بياري. و البته زود هم برن.

ديروز اولين ترم درس دادنم

ديروز اولين ترم درس دادنم تموم شد. واي چه‌قدر ارزيابي کردن سخته. من که يه عمري خودم از ارزيابي شدن مي‌ترسم و متنفرم، حالا بايد يه عده رو ارزيابي مي‌کردم.
ولي خب اينم يکي از چيزاييه که بايد ياد مي‌گرفتم. ولي يه چيز جالب برام اين بود که جمعه داشتم با يکي از دوستاي قديميم که داره تو رشته‌اش که کامپيوتره کار مي‌کنه و اون موقعها خيلي خيلي هم عقيده بوديم تو همه چيز حرف مي‌زديم گفت نمي‌خواي تو رشته‌ات کار کني؟ گفتم رشته‌ام؟ گفت خب مثلا کامپيوتر. ديدم واي چه‌قدر برام بي‌معني شده اين جور کار کردن‌ها. اصلا ديگه برام قابل درک نيست که بشينم از صبح تا شب يه جا هي تق و تق دکمه کيبورد بزنم. انگار ديگه فکر مي‌کنم کار آدم بايد يه طرفش حتما آدما باشن.

يه سال گذشته. ياد گرفتم

يه سال گذشته. ياد گرفتم که به خاطر از دست دادن چيزا غصه نخورم. يعني نه که غصه نخورم، ديوونه نشم. يعني نه که ديوونه نشم، خودم رو نکشم. واي نه انگار هيچي ياد نگرفتم. فقط ياد گرفتم … آهان ياد گرفتم ديگه فکر نکنم. فکر نکنم که آخه چرا؟ چرا؟ چرا؟