Author Archives: رویا

جين جين يه چيزايي راجع

جين جين يه چيزايي راجع به اسلام نوشته. و لينک هم داده به حرفايي که بچه جنوب شهر زده. من از حرفاش خيلي خوشم اومد. ولي راجع به نکته‌هايي که جين جين گفته بود حرف دارم! اول راجع به اين که مرز عقل و اطاعت از حکم پيغمبر کجاست. براي خود من هم اين خيلي مساله بزرگيه ولي به يه چيزي اعتقاد دارم و اونم اينه که اصلا تعيين مرزها تو اين چيزا غير ممکن و به نظر من غلطه. من فکر مي‌کنم بر خلاف شايد چيزي که به نظر مياد، کسايي که به يکي از دو طرف ماجرا اعتقاد دارند راحت‌طلب ترند. خيلي راحته اگه تو بگي که اصلا هرچي پيغمبر گفته. امروز تو کتاب «معناي متن» يه حديث جالب ديدم. مي‌گن که از پيغمبره که اگه يه بال مگس رفت تو غذاتون، اون يکي بالش رو هم بکنين تو غذاتون!!! خلاصه اين جوري عمل کردن يا اون طرفش هم، دربست قبول کردن هرچي عقل مي‌گه، (البته اين‌جا قاعدتا منظورم چه مي‌دونم چي بهش مي‌گن عقل ابزاري يا همچين چيزيه. وگرنه من هم به مطابقت چيزي که خدا مي‌گه با عقل اعتقاد دارم)، اين دو طرف سختيشون، سختي عملياتيه. يعني يه سختيي مثلا در پيدا کردن حديث صحيح، و يا بعد از پيدا کردنش مثلا در اين که حالا مگسه رو بگيري تا اون يکي بالش رو هم بزني تو غذا! ولي از نظر فکري آسون‌ترن. ولي اون‌وقت تکليف ايمان چي مي‌شه. يه‌بار ديگه هم گفتم که به نظر من تو ايمان عنصر مهم همون انتخابيه که تو مي‌کني. من تو خيلي از چيزا فکر مي‌کنم يه طرف ماجرا رو گرفتن، آسون‌تر و شايد تو الفاظ دفاع کردن ازش راحت تر باشه. مثلا همين بحث سانسور. يا اون طرفش آزادي. خيلي به نظرم روشنه که آزادي مفهوم متناقضيه. آزادي فردي در حد مطلقش باعث از بين رفتن حقوق آدم‌هاي ديگه مي‌شه. ولي بايد اين مرزها رو مشخص کرد. يه کسايي! طرفدار رفتن به اين مرزن که آزادي،حداقل تو زمينه بيان هيچ مرزي براش نبايد باشه، مثلا چون گذاشتن مرز مي‌تونه مستمسکي بشه براي سوء استفاده و از بين بردن آزادي. ولي من فکر مي‌کنم با اين حرف ما اون حقوق رو ناديده گرفتيم. تو هر دو تاي اين زمينه‌ها من نمي‌گم که همه‌چي بايد هردمبيل باشه. اتفاقا بايد سعي در روشن کردن و تعيين اين مرزها بکنيم ولي نه مطلق، قسمت عمده‌اي از اين مرزها عصرين(وابسته به زمان) و شايد هم مکاني. بهرحال بايد باور کنيم که اين مرز روشن نيست و قرار هم نيست که روشن باشه و جا رو براي بحث‌هاي علمي باز کنيم.

امروز تو دانشکده جنگ جهاني

امروز تو دانشکده جنگ جهاني سوم بود! ياد بچه‌گي کرده بوديم و حسابي خنديديم. البته دو تا تلفات هم داشتيم. يه دوربين ديجيتال که خورد زمين و انگار ديگه کار نمي‌کرد و يه نفر که خورد زمين و اونم انگار ديگه کار نمي‌کرد!!!!!

کلي تو اين چند وقت

کلي تو اين چند وقت به يمن (بهتره بگم اجبار!!!) وجود مامانم کار خونه کردم. کلي مهموني رفتم و ديگه هيچ کار ديگه‌اي نکردم!!!

امروز کتاب «شهر و خانه»

امروز کتاب «شهر و خانه» از «ناتاليا گينزبورگ» رو تموم کردم. من ازش خيلي خوشم مي‌آد. گرچه اون يکي کتاب «آنچه گذشت بر من» ش رو بيشت دوست داشتم. اين يکي يه سري نامه بود که يه عده آدم براي هم مي‌نوشتن، و در ضمن اين نامه‌ها داستان رو مي‌فهميدي که قسمت اصليش، ماجراهايي بود که براي يک روزنامه‌نگار اتفاق مي‌افتاد که از ايتاليا رفت تا تو آمريکا پيش برادرش زندگي کنه. اين‌که چقدر آدم‌ها زود عاشق هم مي‌شن خيلي تو اين کتابه جالب بود.