کتاب «سرانجام شري» رو خوندم. البته نميدونم به خاطر اين بود که قسمت اولش رو نخونده بودم يا نه (آخه کتابدار نوشته بود که در واقع اين دنباله کتاب «شري» ه)، آخه خيلي جاهاش رو نميفهميدم. اصلا نميفهميدم کي به کي شد. مخصوصا چون زياد زنها و مردا رو نميشد از اسمشون تشخيص داد. مثلا نمونهاش همين شري، من که اول فکر کردم شري اسم زنه. در صورتي که اسم مرده! ولي کلا فضاي جالبي توش بود. تصويرسازيهاش هم از منظرهها و فضاها و هم از شخصيت آدمها خيلي جالب بود. داستان اينطوريه که شري، که ظاهرا آدم نسبتا ثروتمندي بوده رو نشون ميده بعد از جنگ. اين که يه مدت به خاطر جنگ از جريان عادي زندگي دور بوده و حالا همه چي عوض شده، مخصوصا کاراي مالي خونه افتاده دست زنش و مادرش. خلاصه کلا شرح احساسات و اتفاقاتيه که باهاشون روبرو مي شه.
Author Archives: رویا
تصميم گرفتم زنده شم، اين
تصميم گرفتم زنده شم، اين مدت نميدونم چرا خيلي بيحوصله بودم. البته بديش اينه که يه عالم کار تلنبار شده دارم و بدتر از اون شنبه که برم احتمالا کلم رو ميکنن ميذارن کف دستم!! از شنبه، قول ميدم از شنبه بچه خوبي بشم!
يه مجله آرش دارم (کادو
يه مجله آرش دارم (کادو گرفتم ) که مجموعه مجلههاي آرش بوده که قديم منتشر ميشده، توش يه قصه از غلامحسين ساعدي هست خيلي قشنگه. کاش اينجا داشتمش. اين قصه دو تا برادره. يکيشون هي ميره کار ميکنه يا حداقل دنبال کار ميگرده، ولي اون يکي کارش اينه که يه عالم تخمه بريزه جلوش بخوره و کتاب بخونه. واي من چهقدر الان از زندگي اينجوري خوشم ميياد.
الان کلي ناراحتم. بدتر از
الان کلي ناراحتم. بدتر از اون کلي ترسيدم و البته از بيعرضگي خودم گريهام گرفته!
امروز داشتم تو آرياشهر از فلکه دوم مياومدم فلکه اول، يه موتور که دو تا سوار داشت، اومدن تو پيادهرو و با خونسردي تمام عينک منو از رو صورتم برداشتن. انقدر ترسيده بودم که هيچ کاري نکردم. حتي جيغ هم نزدم.
کتاب «مرگ فروشنده» از «آرتور
کتاب «مرگ فروشنده» از «آرتور ميلر» رو خوندم. اول کتاب يه نقدي براي اين نمايشنامه رو نوشته.
«بنياد نمايشنامه ميلر فاجعه زندگي مردي است که به قول خود ميلر، بر نيروهاي زندگي نظارت و اختيار ندارد. … توجه به تجارب سرمايه داري معاصر نشان ميدهد که اين نظام با هر چيزي که در آن نيروي حيات جريان دارد، خصومت ميورزد. … گرفتاري اتسان در چنگ نظام و تمدني سنگدل، بي اعتنا و وحشتزا، که هيچچيز جز سود نميبيند و براي زندگي، تواناييهاي ذاتي انسان، ارزشي قائل نيست. »
گرچه من تو اين آدم قهرمان داستان، توانايي ذاتي نديدم!