بهرحال خودخواهي، بهرحال همه چيز را براي خودت ميخواهي، اما باز هم خودخواهي. نكنه يه وقت خوش خيال باشي.
Author Archives: رویا
چند وقت پيش با يک
چند وقت پيش با يک وب لاگ خوان! بحث سر فايده اين وبلاگ نويسي شد. حرفي که زده شد اين بود که ما وبلاگ نويس ها! خودمون را با بقيه قسمت ميکنيم و چيزي براي خودمون باقي نميداريم. همه اتفاقات و احساساتت رو براي بقيه گفتن چه فايدهاي داره؟
کلي بهش فکر کردم، ولي ديدم نميدونم، آره قبول شايد فايدهاي نداره و اگر هم داره من به خاطر اون فايدهاش اين کار رو نميکنم. مساله اينه که من دلم مي خواد حرف بزنم، تعريف کنم. اون روز به رفتار دوروبريهام دقت کردم، اکثرا دوست دارن اتفاقهايي که براشون افتاده رو براي بقيه تعريف کنند، نظر خودشون راجع به وقايع مختلف رو براي هم بگن. خب واقعا اين کار چه فايدهاي داره؟ نميدونم. شايد يه فرقي وجود داره در حالت معمول اين تعريفا رو براي کسايي ميکني که ميشناسيشون ولي اين جا تعريف ميکني، و نظر ميدي براي کسايي که نميدوني کين. آهان يه حرف ديگه اين آقاي معترض!!! هم اين بود که ما اين جا وب لاگ هم ديگه رو ميخونيم و فکر ميکنيم همديگه رو ميشناسيم و کلا حرف اين بود که اين جور ارتباطات به خاطر اين که اطلاعات ما ناقصه، مثلا صداي هم ديگه رو نميشنويم، قيافه همديگه رو نميتونيم ببينيم و اصلا ممکنه راجع به خودمون دروغ بگيم ، به اين دلايل بيفايدن. من اين حرف رو هم تا حدي قبول ندارم! به اين خاطر که موضوع دروغ گفتن که در هر صورت ممکنه. صدا، قيافه، تيپ و همه اينها هم به همون اندازه که ممکنه اطلاعات دهنده باشند، غلط انداز هم هستند.
امروز مثلا وفات پيغمبره. اما
امروز مثلا وفات پيغمبره. اما هرچي تلويزيون رو باز ميکني باز داره روضه امام حسين ميخونه.
دکتر سروش اعتقاد داره که يه جورايي در دين پيغمبر نقش محوري داره. ميخواستم راجع به اين حرف بزنم، رفتم کتاب بسط تجربه نبوي رو نگاه کردم، پشت جلدش نوشته که «اين کتاب را پيامبر نامه نيز ميتوان ناميد، چرا که سراپا از بسط دين به تبع بسط تجربه دروني و بيروني پيامبر حکايت ميکند و وحي رسالت را تابع شخصيت رسول ميشمارد. خاتميت نبوت را مقتضي و موجب ختم حضور نبي در عرصه دينداري نميگيرد بل بر اين حضور به خاطر تامين طراوت تجربههاي ديني انگشت تاکيد مينهد و عمده سخن در آن، مربوط به منزلت کانوني شخصيت بشري پيامبر در تشريع و تجربه ديني، و نقش ولايت او در تداوم دينداري است.» انگار دوباره بايد برم يه نگاهي به مقالههاش بندازم، چون چند وقت پيش داشتم به اين موضوع فکر ميکردم که ما چهطوري ميتونيم مجذوب شخصيت پيامبر بشيم در حالي که اصلا نديديمش و بدتر از اون چيزي هم راجع بهش نميدونيم. اين ارادت احتمالا چيزي به جز وهم و تلقين نيست.
ديروز هم با مامانم رفتم
ديروز هم با مامانم رفتم نمايشگاه کتاب و کلي! کتاب خريدم.
«از شور و شکفتن» که باز نويسي تمهيدات عينالقضاته.
«سرانجام شري» از «سيدوني گابريل کولت»
«شهر و خانه» از «ناتاليا گينزبورگ»
«گلها همه آفتابگردانند» دفتر شعر جديد «قيصر امين پور»
«و نيچه گريه کرد» از «اروين يالوم»
«دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم» از «جي.دي.سلينجر»
«فضيلتهاي ناچيز» از «ناتاليا گينزبورگ»
«سه ديدار» دو جلدش از «نادر ابراهيمي»
«اولين کتاب نوشتن» که گرداوردندهاش «کاظم رهبر»ه
امروز مامانم از شيراز اومد.
امروز مامانم از شيراز اومد. رفته بود از همون ور نمايشگاه که من هم رفتم اونجا. رفتيم غرفه کتابهاي خارجي. که خب چيزي نخريديم!!! بعد رفتيم نمايشگاه مطبوعات. از سالن ۳ شروع کرديم. که مجلات ادبي بود. جلوي غرفه عصر پنجشنبه هي بلند بلند به مامانم گفتم آره اين مال همون روزنامه عصره (آخه روزنامه عصر يکي از روزنامههاي شيراز بود و هست که مدير مسوولش باباي يکي از بچههاي مدرسه ما بود که ميشناختمش، و خودش هم اونجا کار ميکرد. که البته حالا ظاهرا بزرگتر از اين حرفا شده و هم خود روزنامهاش و مخصوصا اين عصر پنجشنبههاش سراسر کشور در ميآد) اما کسي ما رو تحويل نگرفت و تازه مجلهشون رو که ۵۰۰ تومن بود تخفيف هم بهمون ندادند و همون ۵۰۰ تومن خريديم!!!! بعد تا اومديم بريم سالن ۲ يهو شلوغ پلوغ شد، نگو آقاي خاتمي اومده بود. يه عده پشت سرش رفتن تو ولي بعد در رو بستن و مردم رو راه نميدادند. من هم اومدم يه ذره عقدهاي بازي درآرم!!! وايسم نگاه کنم. ولي خيلي طول کشيد. البته خارج از شوخي نميتونستم سالن ۲ رو نبينم. با غرفه مجله زنان کار داشتم. ولي خيلي طول کشيد و کلي مردم وايساده بودن که آقاي خاتمي رو ببينن. مامانم هم خسته بود و واينساديم ديگه. نه آقاي خاتمي رو ديديم!!!! نه سالن ۲ رو. اما شمسالواعظين وايساده بود دم در و چند نفر باهاش حرف ميزدن و ظاهرا يه مجله دانشجويي به اسم جامعه دانشجويي رو بهش نشون ميدادند.
فکر کنم ديگه نشه بريم نمايشگاه. براي اينکه عقدهاي نشم بايد در اسرع وقت برم انقلاب و از خجالت جيب مبارک درآم!