امروز بالاخره يه عطر Kenzo خريدم. اسمش هست : l’eau par Kenzo اينه:
بوي گلهاي تازه چيده ميده با يك رايحه آبدار!!!! (watery ) وبراي سركار خوبه!
Author Archives: رویا
شايد قبلا هم گفته بودم.
شايد قبلا هم گفته بودم. که تا حالا برام اين که تو انتخاب رشته کارهم مهمه بيمعني بود ولي تازگيها فهميدم که اينجوري نيست! ديروز پيش دو تا از بچههاي مکانيک نشسته بودم، يکيشون کلي غمگين بود که بين ۴ تا جايي که ميتونست کار کنه کدومش رو انتخاب کنه! اونوقت من اصلا نميدونم کجا بايد برم دنبال کار. تو رياضي فقط بايد خيلي کار درست باشي تا بتوني دکترا بگيري و بعد بتوني بري درس بدي. البته شنيدم که يکي دو تا از بچههاي دانشکده براي شرکت نفت کار ميکنن و مسالههاي اونا رو حل ميکنن. ولي مساله اينه که اولا اونا هم با اينکه تقريبا کار درستترين آدمهاي دانشکده هستند باز هم آشنا داشتند که به اونجا معرفيشون کرده . ثانيا مثلا ما رشتمون رياضي کاربردي بوده ولي دريغ از يه کاربرد از رياضي که بلد باشيم. يه بار به بابام ميگفتم تو همه رشتهها سه دسته آدم وجود دارند يکي که هيچي اصلا درس خون نيستند و هيچي ياد نميگيرن. يکي دستهاي که چيزي رو که بهشون ياد مي دن خوب ياد ميگيرن و يه دسته هم که يه هوش و خلاقيتي دارن که خودشون هم چيزهايي بهوجود ميآرن. دسته سوم که تو هر رشتهاي احتمالا کارشون خرابه. دسته اول هم که خب همهجا کارشون درسته!!! ولي دسته دوم تو رشتههاي مهندسي ميتونن کارهاي بشن و شايد حتي خيلي موفق ولي تو علوم پايه و مخصوصا رياضي اين دسته دوم به هيچ دردي نمي خوره. خيلي دلم ميخواد يه آمار از همه فارغالتحصيلهاي رياضيه دانشکدمون داشتم که ببينم چهکاره شدن. اصلا از اينکه ليسانس رياضي خوندم پشيمون نيستم ولي کاش وقت گذاشته بودم و يه چيز ديگه ياد گرفته بودم. نمي دونم.
ديروز رفتيم سينما. «من ترانه
ديروز رفتيم سينما. «من ترانه پانزده سال دارم». فيلم قشنگي بود. دختره خيلي خوب بازي ميکرد. البته خب خيلي چيزاش شايد غير واقعي بود. به قول داداشم اصلا خواسته بود بگه مشکل مالي نيست. خونه به راحتي گيرش مياومد، لباس خوب ميپوشيد و اين البته به نظرم کار خوبي بود چون باعث ميشد اعصابت خورد نشه !!! توي يه فضاي رمانتيک موضوعي رو که ميخواست گفته بود! يه صحنههاييش خيلي قشنگ بود مثلا اونجايي که سر کلاس تکون خوردن بچهاش رو احساس کرد.
الان توي دانشکدهام. صبح يکي
الان توي دانشکدهام. صبح يکي از دوستام گفت که بيا کلي نامه از دانشگاهها برات اومده! من هم پاشدم اومدم. نامهها به اين شرح بود: دو تا reject ، دو تا مدارکتون ناقصه!!
دو روز گذشت و من
دو روز گذشت و من کارام رو حتي شروع هم نکردم. تازه امروز هم ميخوام برم سينما. پاياننامهام رو که هنوز بهش دست نزدم. با يه سري از بچهها قرار بوده يه سري مقاله راجع به robocup بخونيم، اونم هيچي. بايد يه چيزايي راجع به حکومت ديني هم ميخونديم که نخوندم. اين يکي رو واقعا حوصلش رو ندارم. آخه اون موقعي که اين موضوع رو انتخاب کرديم واقعا راجع بهش فکر ميکرديم و دغدغه ذهنمون بود ولي الان نه. مثلا الان بيشتر دلم ميخواد راجع به فلسطين بخونم.