Author Archives: رویا

چشم هايم را مي‌بندم و

چشم هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌‌ميرد
پلک مي‌گشايم و همه چيز از نو زاده مي‌شود
به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام
ستاره‌ها رقصان با جامه‌اي آبي و سرخ بيرون مي‌زنند
و سياهي مطلق چهار نعل درونشان مي‌ميرد
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
خواب ديدم در بستر سحرم مي‌کني
برايم از ماه مي‌خواني و مرا ديوانه‌وار مي‌بوسي
به‌گمانم تو را در ذهنم ساخته‌‌ام
آسمان وارد مي‌شود، ديگر شعله‌هاي دوزخ نيست
فرشته‌ها و شياطين! خارج شويد!
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
مي‌بينمت که به راهي برگشته‌اي که مي‌گفتي
اما من پير مي‌شوم و نام تو را از ياد مي‌برم
به گمانم تو را در ذهنم ساخته‌ام
بايد به جاي تو عاشق پرنده طوفان مي‌شدم
دست کم وفتي بهار مي‌ايد، آنها دوباره مي‌غرند
چشم‌هايم را مي‌بندم و تمام جهان مي‌ميرد
به گمانم تو را هميشه در ذهنم ساخته‌ام
سيلويا پلات
اين شعر رو توي سروش جوان خوندم. سيلويا پلات زن تد هيوز بوده و بعد از هفت سال از هم طلاق گرفته بودند!!!!

چند وقت پيش راجع به

چند وقت پيش راجع به تجربه نبوي و تجربه ديني نوشته بودم. ديروز داشتم مقاله خدمات و حسنات دين از دکتر سروش رو مي‌خوندم گفتم خوبه اينو بنويسم. دکتر سروش به عنوان يکي از خدمات دين مي‌نويسه:
يکي از خدمت‌هاي دين اين است که يا موض.عي براي تجربه‌هاي ديني به دست مي‌دهد يا آدميان را برانگيزد تا تجربه ديني حاصل کنند. غرض از تجربه ديني، حيرت کردن در راز عالم، ديدن باطن جهان، دريدن حجاب‌هاي حس، شهود عالم بالا و مشاهده جمال حق و راز و نياز با او و درک حقيقت وحي و ملائک و نحوه قيام ممکنات به خداوند و کيفيت سريان اسما جلال و جمال او در مراتب هستي است.

من مدت‌ها سر اين موضوع

من مدت‌ها سر اين موضوع مشكل داشتم كه بايد به چي فكر كنم؟ حرف مسخره‌ايه نه؟ اينجوري بگم درصد زيادي از روز هست كه آدم فكرش آزاده وقتي تو ماشين نشسته، شب‌ها قبل از اين‌كه بخوابه، صبح‌ها وقتي هنوز از جاش بلند نشده و اگه مثل من باشه سر كلاس وقتي معلم داره براي خودش حرف مي‌زنه! خب اين جور موقع‌ها اكثر مردم به چي فكر مي‌كنن؟ هر چي هم فكر مي‌كردم كه خب خودم قبل از اين سه سال به چي فكر مي كردم يادم نمي‌يومد. از هر كس هم مي‌پرسيدم مدظورم رو نمي‌فهميد. اما تازگي‌ها فهميدم. اون هم به ظاهرا به خاط اينكه بالاخره خودم رو مجبور كردم كه به اون فكر ثابت قبلي فكر نكنم. آره تازه فهميدم كه لااقل خودم ققبلا سمت زيادي از اين وقت‌ها رو به كارهايي كه بايد بكنم و كارهايي كه كرده‌ام و اتفاقاتي كه افتاده فكر مي‌كرده‌ام. و خب دقيقا همين فكر نكردن به اين چيزها باعث شده بود كه همه‌چي يادم بره هميشه همه جا دير برسم و …
مثلا ديروز بايد 4:30 مي‌رسيم جايي و ظهر فكر كردم كه خب از خونه تا اون‌جا چه‌قدر راهه؟ چي ها رو بايد ببرم و …. و خب براي اولين بار بعد از مدت‌ها سر وقت رسيدم!!!!
ولي هنوز دلم مي‌خواد بدونم بقيه به چي فكر مي‌كنن.

خيلي وقت پيش بود که

خيلي وقت پيش بود که مجله زنان رو خريده بودم. توش يه مطلب راجع به شب يلدا داشت که به نظرم جالب اومد چون متنش هم به نظرم جالبه تکه‌هاي زياديش رو کامل مي‌نويسم
«اين زن حق منه، سهم منه، عشق منه» براي دوستداران سينما جمله‌اي آشناست. آنها حميد هامون را خوب يادشان هست. حميد هاموني که زن طنازش را ذره ذره و ناباورانه از کف داد و در يک دگرديسي ترحم آور به موجودي مستاصل بدل شد (و البته گفتن ندارد که همه فيلم فقط موضوع دلداگي به اين زن نبود) فيلم هامون در واقع و بيشتر فيلمي چند وجهي با مايه‌هاي اجتماعي/عرفاني بود و تعبيرهاي متفاوت منتقدان در سال 69 طبيعي مي‌نمود. ان روزها اغلب نويسندگان سينمايي در اين نکته اتفاق نظر داشتند که فيلم تمثيلي است از روشنفکر معاصر و سرگشتگي‌هايش در زمانه فعلي. اما همان روزها نوشته‌اي يک صفحه‌اي از پوراحمد چاپ شد که در يادها ماند نوشته‌اي خالي از مجادلات و مباحثات رايج و معمول در سينما. در آن مطلب نه از زيبايي شناسي هنري نشاني ديده مي‌شد و نه از مفروضات فرم و محتوا و …هرچه بود سيلان احساس بود و سرريز شدن عاطفه . تيتر مطلب هم :«حميد هامون، حيف از آن زخم ها »
صحنه برافروخته شدن حميد هامون در دادگاه همان جا که مي‌گويد « اين زن حق منه …» شد نماد و معرف فيلم هامون اتفاقا پوراحمد نوشته 11 12 سال قبلش را با همين جمله آغاز کرده بود « عصباني شدي و داد زدي: اين زن سهم منه حق منه عشق منه. حميد هامون چه طور نفهميدي که آن زن سهم تو و حق تو و عشق تو نيست ها؟ فهميدي ، ئس خودت را به نفهمي زدي نمي‌توانستي باور کني نمي‌خواستي باور کني باور کردن سخت است مي‌دانم. ..» و نوشته‌اش را اين‌طور به پايان رساند که «تو را مي‌شناسيم. تو را مي‌فهميم. حميد هامون سوزش زخم تو ما را هم سوزاند ما را هم درگير خودت کردي مشکل تو مشکل خيلي هاست »
همدردي و همدلي سوزناک نويسنده و تاکيدهاي مصرانه‌اش بر اين‌که «باور کردنش سخت است مي‌دانم» و «مشکل تو مشکل خيلي‌هاست» مي توانست نشانه‌هايي از آتشي زير خاکستر باشد. اما ما هم مي توانستيم مثل آدم هاي متمدن رفتار کنيم و با در پيش گرفتن به قول جامعه‌شناس‌ها «بي تفاوتي مدني» براي سر در آوردن از زير و بم و خلوت فيلمساز پيله نکنيم. بعدها چاپ فيلنامه شب يلدا از پوراحمد نشان داد که آبشخور آن نوشته پراحساس چه بوده (پوراحمد فيلنامه‌اش را به چهره شناخته شده‌اي از اهالي سينما تقديم کرده و او را سنگ صبور خوانده بود)

صاحب وب لاگ ديوانگي عاقلانه

صاحب وب لاگ ديوانگي عاقلانه گفته بود که اشکال اينه که مي‌خواهيم دنباله‌رو کسي (اينجا ابراهيم) باشيم. البته از چيزي که مي‌خوام بگم خيلي خوب نمي‌تونم دفاع کنم ولي مي‌گم که اصلا پيامبري يعني همين. خب طبق معمول بهتره از دکتر سروش بگم. دکتر سروش يکي از مهم‌ترين نظراتي که داره همين بحث بسط تجربه نبويه. گوهر نبوت همين تجربه‌هاي نبويه. اتفاقاتي مثل وحي و معراج و…. که البته نفس تجربه ديني کسي رو پيامبر نمي‌کنه همون‌طور که به مريم هم وحي مي‌شد و پيامبر نبود و پيامبري ماموريت هم به همراهش هست. و اتفاقا بايد اين تجربه‌ها را دوباره تجربه کرد. اصلا همين بيت مولوي فکر کنم بس باشه که
به معراج برآييد چو از آل رسوليد
رخ ماه ببوسيد چو بربام بلنديد