Author Archives: رویا

اين اينترنت لعنتي هم كه

اين اينترنت لعنتي هم كه ….! تازه قبض تلفنمون هم اومده كلي!
دوشنبه رفتيم كوه! عوض راه‌پيمايي. اول مي‌ترسيدم نكنه بهمون گير بدن ولي ديدم آخرين فرصت قبل از شروع جدي ترم جديده! البته اصلا خبري نبود. كلي خوش گذشت. البته كلي هم گلي شديم و كلي هم مجروح داديم. من كه ضامن تله‌سيژ خورد رو دستم و هنوز درد مي‌كنه.
تو راه يه مجله زنان و يه مجله آفتاب خريدم. مجله زنان رو همش رو خوندم. مقاله خيلي جالب توجهي اين دفعه نداشت. مجله آفتاب رو هم فقط فعلا مقاله سكولاريزم دكتر سروش و مصاحبه با احسان نراقي رو خوندم كه شايد راجع بهش نوشتم گرچه اونا هم خيلي خارق‌العاده نبودن!!
واي از دست اين اينترنت!!! الان قطعه و من نمي‌تونم post كنم.
همشهري ماه هم چيزاي جالبي داشت. البته حتما تا حالا همه خوندنش. فردا مي‌خوام يه عمليات انتحاري انجام بدم. خب تا دوباره قطع نشده بفرستم!

قبل از اين كه برم

قبل از اين كه برم مشهد اشتراك اينترنتم تموم شده بود و چون ازش خوشم نمي‌يومد! يعني خوشمون نمي‌يومد (چون دو نفريم) گقتيم تصميم گيري رو بداريم براي بعد از مشهد. امروز بالاخره ارزون بودن Paradise گولمون زد و فعلا به كارت نامحدود از اون گرفتيم. براي من كه با اولين شماره گرفت و تا حالا هم چشمش نزنيم وصل بوده. ولي خيلي خيلي كنده :(((
خب من اين ترم درس ندارم، البته اگه درساي ترم پيش رو نيفتاده باشم!، چون هنوز گزارش يكي رو تحويل نداده‌ام و جرات نمي‌كنم برم نمره بقيه رو بينم. تازه هنوز موضوع پايان نامه‌ام رو هم مشخص نكرده‌ام.
خلاصه كلي براي اين ترمم نقشه كشيده‌ام. كه كلي كتاب بخونم. ديگه اين‌كه برم كلاس رانندگي. كارهاي فوق‌برنامم تو دانشگاه رو كه يه مدت ولشون كرده بودم رو دوباره شروع كنم و ….
احتمالا آخر ترم ديگه كلي آه و ناله خواهم كرد كه نه تنها اين كارا رو نكردم براي پايان‌نامم هم هيچ كاري نكرده‌ام.
خب تو اين مدت وفت هم نكردم كه راجع به mail هايي كه بهم زدند چيزي بنويسم. ولي انگار يه توضيح رو بايد بدم. من رشته‌ام اقتصاد و مديريت و اين‌ها كه نيست هيچ. اصلا از اونا سر هم در نمي‌يارم. اين موضوع مقاله سعيد حجاريان رو هم فكر كنم توضيح دادم كه فقط براي اين كه يه چيزي بفهمم خونده بودم. من يه موقع مي‌گفتم و شعارم اين بود كه دانستن ارزشه و تنها ارزشه و اين جمله برام اين معني رو داشت كه دوست داشتم همه چيز رو بدونم. البته بعدا ياد گرفتم كه نه خيلي چيزهاي ديگه هم لازمه ولي خب اين عادت هنوز از سرم نرفته البته سعي مي‌كنم كه جهت دارش كنم. مثلا تازگي‌ها بيشتر تو چيزهايي كه مربوط به عقيده مي‌شه مي‌خونم و مي‌پرسم. البته اين هم خودش مي‌شه باز همه چيز باشه!!! ولي خب در يه مقطع زماني محدودتره. مثلا يه موقع به خاطر يه مسائلي دغدغه‌ام احكام اسلام بود، اين كه با چه ديدي بايد به اون‌ها نگاه كرد مخصوصا اون‌هايي كه از نظر عقلي پذيرفتنشون سخته. اين مساله اقتصاد هم خب چيزيه كه فكر مي‌كنم خوبه موضعم رو راجع بهش روشن كنم ولي خب هنوز وقت نذاشتم اين مقالهُ سعيد حجاريان رو هم چون مربوط بود به همون موضوع نسبت اسلام با دنيا، با عرف. يه همچين چيزي برام جالب بود. اصلا اسم اين كتاب هست “از شاهد فدسي تا شاهد بازاري“ و زير تيترش هست “عرفي شدن دين در سپهر سياست“
خب حالا بعدا بيشتر مي‌نويسم.

خب بعد از يه غيبت

خب بعد از يه غيبت طولاني باز برگشتم. رفته بودم با دانشگاه مشهد. دانشگاه هر سال مي‌بره مشهد. من تا حالا سه بار باهاشون رفتم. هر سال ظاهرا پولش از طرف دفتر نهاد نماينذگي داده مي‌شه. سال اول كه رفتم اولين باري بود كه همچين اردويي برگزار مي‌شد و كارها با همكاري چند تا از گروه‌هاي دانشگاه بود. برنامه‌ها متنوع بود من هم با هم اتاقي‌هام رفته بودم و خيلي خيلي خوش گذشت. بعد يه چند سالي نرفتم. تا پارسال. پارسال با چند تا از بچه‌هاي دانشگاه رفتيم. خبلي با سال اول فرق داشت. امسال هم باز با بچه‌هاي دانشكده بوديم. ظاهرا از بعد از اون سال اجراي برنامه دست خود نهاد بوده و هست. امسال نمي‌دونم چي شده بود كه انگار وضع مااليشون خوب شده بود!!! جامون توي يك هتل آپارتمان گرفته بودند كه خيلي راحت بود براي هر 6 نفري يه سوئيت با حموم دستشويي و آشپزخونه و يخچال و حتي تلويزيون. كه ما تونستيم سريال‌ها ها رو هم نگاه كنيم!!!! ولي يكي ار مشكلات برنامه‌هاي مذهبي بود. اون سال اول كسي كه مي‌خوند يكي از بچه‌هاي خود دانشگاه بود كه صداش خيلي خوبه. گرچه خب معلومه كه به‌هر حال غقايدش با ما فرق مي‌كنه ولي باز هر چي بود دانشجو بود و خبلي بيشتر به ما شبيه بود هر سال اين‌طوريه كه وقتي مي‌رسيم اولين برنامه زيارت سلام هست كه همه با هم يه چيزي مي‌خونن و به طرف حرم مي‌رن و يه‌جايي كه گنبد حرم حسابي معلوم باشه به اصطلاح سلام مي‌كنن. اما امسال حال من كه خيلي گرفت آخه چرا ما همش خيال مي‌كنبم بايد گريه كنبم اونم هرجور كه بشه بي ربط و با ربط. آخه من نمي‌دونم كي وقتي مي‌ره ديدن يه نفر با فجيع‌ترين صورت راجع به مرگ مادرش حرف مي‌زنه؟اصلا چه فايده‌اي داره؟ در تمام مراسم اين بود. مثلا موقع دعاي كميل. واقعا فكر كنم اينا از عمد مي‌خوان اين دعا رو خراب كنن. البته خوشبختانه نصف دعا رو خود اون آقاهه نخوند. تو سخنراني شب احيا محسن كديور مي‌گفت ما براي گريه كردن هم به جاي اين‌كه به گناه‌هاي خودمون فكر كنيم به مصيبت‌هاي دنيوي امام‌ها (اونم اكثرا چيزايي كه واقعا نبوده) فكر مي‌كنيم. اونم راجع به يه عده معدود. مثلا جالبه كه تو دعاي كميل براي يك بار هم اسم حضرت علي رو نمي‌برن.
خب حالا باز بعدا بيشتر مي‌نويسم. اين فقط براي شروع دوباره بود!!!!

اول از همه اين بحث

اول از همه اين بحث جواد يا جوات!! جالب بود. من هم خيلي به اين موضوع فكر كرده‌ام. اول‌ها به آدم‌هايي كه خورشيد خانم بهشون مي‌گه جواد من مي‌گفتم عوام و به دسته مخالفش خواص ولي بعد به خاطر سوء برداشت‌ها. به اون‌هايي كه به‌قولا جواد نيستند مي‌گفتم ( هنوز هم مي‌گم) روشن‌فكر. البته اين هم به خاطر استفاده‌هاي ديگه‌اي كه از اين كلمه مي‌شه مشكلاتي داره ولي خب با يه‌ذره توضيح به عوام و خواص ترجيح داره. آهان چرا اصلا اين‌ها رو گفتم. چون به نظرم انتخاب كلمات براي توصيف چيزي كه مي‌خوايم راجع بهش حرف بزنيم مهمه. چون اگه يه ذره مثلا توصيف ما بديهي باشه ديگه اثري كه مي‌خوايم رو نداره! (و ياز ياد اون كسي كه اولين بار اين موضوع رو بهم تذكر داد) مثلا ديدين دكتر شريعتي براي توصيف اون‌چيزي كه بهش مي‌گه دوست داشتن در برابر عشق، دنبال كلمه مي‌گرده. هي كلمه‌هاي مختلف رو مي‌گه و مي‌گه از اين كلمه فلاني‌ها استفاده كردن و خلاصه آخرش دوست‌داشتن رو انتخاب مي‌كنه (كتابم پيش خودم نيست كه عين خودش رو بنويسم). البته شايد براي چيزي كه خورشيد خانم مي‌خواسته بگه جواد كلمه مناسبي بوده ولي يه بدي كه اين كلمه داره فوري آدم رو ياد كسايي كه شلوار خانواده مي‌پوشن مي‌ندازه! در صورتي كه من فكر مي‌كنم از يه طبقه‌اي از اجتماع اصلا نمي‌شه انتطار فكر كردن به چيزهاي جدي و پسنديدن چيزهاي باارزش چه هنري يا هر چيز ديگه رو داشت. درد اينه كه سليقه دانشجوهاي مملكت ما چه‌جوريه، اونا چه كتابايي مي‌خونن چه موسيقي‌اي گوش مي‌كنن و …
ديگه اين كه تو كتاب level 12 كانون دو تا درس داشت كه كسايي كه كانون رفتن حتما اون‌ها رو يادشونه، از بس كه سخت بودند!! من اون دو تا درس رو خيلي دوست داشتم چون بعد از كلي وقت گذاشت روي كلمه‌هاش و معني جمله‌هاش كلي راجع به موضوعش حرف زديم. اين‌ها يه مقاله بود يه اسم I am Highbrowbrow نوشتهُ Aldous Huxley و بعد يه مقاله ديگه به اسم I am Lowbrow نوشته Gilbert Frankau در جواب مقاله اول. البته شايد خيلي مربوط به چيزي كه توي اين بحث‌ها گفته شد نداشته باشه ولي يه‌جورايي هم مربوطه ديگه!! راجع به سليقه موسيقي و كتاب و اين‌ها هم حرف زدن. به‌هر حال مقاله‌هاي جالبين. من هم ايده زدم و معني بعضي ار كلمه‌هاش رو نوشتم. نمي‌دونم چقدر فايده داشته باشه براي خودم كه اين فايده رو داشت كه دو تا دستور HTML ياد گرفتم!! نظرتون رو بگيد خوشحال مي‌شم.

پنج‌شنبه يه امتحانم رو دادم،

پنج‌شنبه يه امتحانم رو دادم، بهينه‌سازي غير خطي. افتضاح شدم!! پسرها همه نمونه سوُال داشتند و به ما نداده بودند. فقط وقتي كار دارند يادشون به ما مي‌افته :( به عقل درس‌نخون خودم نرسيده بود كه برم دنبال نمونه سوُال. ما بچه مدرسه‌اي هم كه بوديم از اين كارا نمي‌كرديم. گرچه اصلا نمي‌گم كار بديه. خيلي هم خوبه. ولي ما عرضه‌اش رو نداشتيم تا حالا. يه موقع اتفاقا مي‌خواستم تو دانشكده بانك نمونه سوال درست كنم، كه كسايي كه مثل من از اين تريپ كاراي خرخوني بلد نيستن هم عقب نمونن! ولي تنهايي كه نمي‌شد و كسي هم كمك نكرد. شايد ترم ديگه اين كار رو بكنم. تو اين مدت هي weblog ها رو مي‌خوندم و كلي چيز دلم مي‌خواست بنويسم ولي نشد. شايد البته بهتر هم هست، اين‌جوري يه مقذار بيشتر فكر كردم. خلاصه اون ليستي كه توش مي‌نويسم كه يادم بمونه چي‌ها رو بنويسم كلي زياد شده.