Author Archives: رویا

دکتر اطفال

یه چیزی که هی این روزا فکرم رو مشغول کرده دکتر سپهره. شاید به خاطر اینکه این اولین دکترش نیست و هی مقایسه می‌کنم یا اینکه کلا من خیلی کمال‌طلبم. ولی با اینکه خیلی چیزای این دکترش خوبه همچین ته ته دلم، ازش راضی راضی نیستم.

خوبی‌هاش اینکه مطبش دو قدمی خونه‌مونه، معمولا خیلی خلوته و وقتایی که ما رفته‌ایم حداکثر یه خانواده دیگه منتظر بوده‌ان. منشی‌ها و پرستارهاش خیلی خیلی خوش‌اخلاقن و فوری تلفن جواب می‌دن و کار راه می‌اندازن. وب‌سایت نسبتا کاملی دارن و حتی یه قسمتی دارن که برات یوزرنیم پسورد می‌سازن و می‌تونی لیست داروها و نتیجه آزمایش‌ها رو ببینی و حتی برای دکتر پیغام بفرستی و جواب بگیری. خود دکتر هم مهربونه و کلی از سپهر تعریف می‌کنه که هم من خوشم میاد هم خودش!

ولی همین که گفتم ته دلم احساس می‌کنم دکتر خیلی معمولیه. شاید چون دکتر قبلی همون‌طور که گفته بودم تو سیستم دانشگاه بود و خودش استاد دانشگاه بود و کار درست بود خیلی. همیشه همه‌چیز رو توضیح می‌داد و به نظر می‌اومد دوای الکی نمی‌ده، الان بد عادت شده‌ام. اصلا اون مطب قبلی به همین دلیل که مربوط به دانشگاه بود خیلی وقتا که می‌رفتی اول یه دانشجو (مراتب پزشکی رو من بلد نیستم!) می‌اومد و همه معاینه رو می‌کرد و توصیه‌هاش رو می‌کرد و بعد تازه دکتر اصلی می‌اومد و باز همه چیز رو چک می‌کرد و بعد هم خوب توضیح می‌داد. البته خب همین وضعش وقتی که بچه‌ات مریضه و گریه می‌کنه آدم رو کلافه می‌کنه و دلیل اصلی بود که دکتر رو تغییر دادیم. ولی خب این دکتر هم خیلی کارایی که من انتظار دارم نمی‌کنه.

مثلا برای ویزیت سه‌سالگی سپهر رفتیم. خب قد و وزنش رو گرفته‌ان ولی به من هیچ توضیحی نداده که الان رشدش چه‌جوریه و کجای نموداره. اصلا راجع به چیزایی که می‌خوره نپرسیده. (برای اینکه منصف باشم بگم که از خوابش پرسید). اون جای قبلی برای ویزیت یک‌سالگی یک پرسشنامه چندین صفحه‌ای بهمون دادن که راجع به پیشرفت‌های سپهر پر کنیم و تو قسمت‌های مختلف حرکتی و کلامی و اجتماعی و اینا نمره‌بندی داشت و خود دکتر راجع بهش باهامون جرف زد ولی اینجا خبری از این نیست. (البته کاملا ممکنه که دیگه برای بچه‌ سه ساله چون خودش حرف می‌زنه و اونقدر هم دیگه پیشرفت‌هاش تعریف شده نیست هیچ‌جایی دیگه از این پرسشنامه‌ها نباشه.) کل سوالی که پرسیده از سپهر این بوده که اسمت چیه. و چند سالته و دختری یا پسر. و خب سپهر اولی و دومی رو گفت ولی سومی رو نه. بعد می‌گه تو این سن باید بتونه بفهمه دیگران و خودش دخترن یا پسر. که حقیقتش به نظر من یکی از بی‌اهمیت‌ترین چیزایه که من بخوام به سپهر یاد بدم. یا مثلا بعد از خوردن آنتی‌بیوتیک سپهر دندون‌هاش یه کم لک شده بود. بردیمش دندون‌پزشک و تمیز کرد براش و حتی دستیارش گفت که آره خیلی پیش میاد و بعد هم خود دکتر دندون‌پزشک توضیح داد که چرا این طوری می‌شه و اینکه سطحیه و حتی اگه صبر می‌کردیم به احتمال زیاد خودش از بین می‌رفت. ولی بعد تو ویزیت بعدی به این یکی این‌رو گفتم، گفت خیلی عجیبه و تا حالا همچین چیزی براش پیش نیومده.

و بدیش اینه که خودم هم می‌دونم که زیادی مته به خشخاش می‌گذارم و واقعا دکتر خوبیه و مهم‌تر از همه اینکه اهمیت داره براش. مثلا نفس سپهر وقتی سرما می‌خوره می‌گیره. این بار چون آخر هفته بود دستگاهش رو بهمون قرض داد که تو خونه براش استفاده کنیم و بعد هم فرداش که تعطیل بود زنگ زد که ببینه حالش بهتر شده یا نه. واقعا مونده‌ام چیکار کنم. این جور چیزای ریز هم چیزیه که تا چندین بار بچه مریض و سالم رو نبری پیش یه نفر نمی‌فهمی. و می‌ترسم باز دکتر رو عوض کنم و خوبی‌های این یکی رو هم نداشته باشه.

سرخط خبرها

خیلی وقته ننوشته‌ام فعلا فقط سرخط خبرها!

  • یکی دو سال گذشته ماه سپتامبر هرروز می‌نوشتم. امسال ننوشتم. احتمالا ماه بعد می‌نویسم.
  • مامانم اومده اینجا پیشمون. البته فقط یکی دو روز دیگه مونده تا بره. ویزای بابام نیومد ولی.
  • سپهر سه سالش شد. امسال خیلی برای تولدش ذوق کرد.
  • فردا ۱۰ سال می‌شه که اومده‌ام آمریکا.
  • گواهی‌نامه گرفتم بالاخره.

سفر و تولد

اینو خیلی وقت پیش نوشتم ولی مریضی و اینا ادامه داشت و نشد کاملش کنم.

دو هفته پیش شجاعتی به خرج دادم و با سپهر رفتیم مسافرت، بدون علیرضا. می‌دونم که خیلی‌ها با بچه‌ خیلی کوچیک‌تر تا ایران هم رفته‌اند. ولی خب من ترسوام دیگه!

مامان و بابام ویزای کانادا گرفته بودند و داشتند می‌رفتند پیش داداشم. می‌دونستیم که دو روز بعد از اینکه می‌رسیدند تولد بابامه. مامانم یادآوری کرد که تولد هفتاد سالگی خواهد بود و می‌خواستیم با هم یه کادوی خوب بخریم. داشتم که به کادو فکر می‌کردم تو حرف زدن با ندا و فکرهای خودم و یکی دو تا پست وب‌لاگی و استتوس فیسبوکی به نظرم اومد که بهترین کار اینه که خودم و سپهر پاشیم بریم و سورپرایزشون کنیم.

خلاصه بلیط خریدم و به هر کسی هم که می‌گفتم داریم می‌ریم مسافرت تاکید که حواسشون باشه به گوش مامان و بابا نرسه. مسیر رفت نسبتا خوب بود. علیرضا ما رو رسوند فرودگاه لوس‌آنجلس و از اونجا فقط دو ساعت و نیم راه بود که خوب گذشت. ولی درست همون موقع که داشتیم پیاده می‌شدیم سپهر شروع کرد به سرفه کردن. فکر کردم حساسیته ولی دیگه تا برسیم خونه معلوم شد که حسابی سرما خورده. از همون شب اول هم تب کرد! خلاصه اینم از شانس ما. با سرماخوردگی سپهر دیگه نه تونستیم جایی بریم نه اینکه تا قبل از اومدن مامان و بابا خیلی هم تدارکی ببینیم برای اومدنشون و تولد.

دیگه شب دوم سپهر رو که خوابوندیم خونه رو مرتب کردیم و داداشم و خانومش رفتن فرودگاه. برای اینکه سورپرایز تا دقیقه آخر حفظ بشه صندلی ماشین سپهر و کالسکه‌اش رو هم از تو ماشین برداشته بودیم. وقتی رسیدن مامانم از همه‌جا بی‌خبر اومد تو خونه من گفتم سلام!‌ بابام که هنوز منو ندیده بود از صدای من و تعجب مامانم می‌گه فکر کرده بوده داداشم اینا طوطی گرفتن!

روز سوم یه کم سپهر حالش بهتر بود و با یکی از دوستای قدیمی قرار گذاشتیم که بعد از مدت‌ها ببینمش. یه کم دم دریا رفتیم و کلی خرگوش دیدیم و سپهر هم کلی بهش خوش گذشت. ولی دوباره کم کم سپهر معلوم بود داره حالش خراب می‌شه و دوباره فرداش مریض‌داری بود. دیگه عصر به بهانه اینکه سپهر یه هوایی بخوره شاید حالش بهتر بشه مامان و بابا رو کشوندم بیرون و داداشم و خانومش که همه کارا افتاده بود به عهده اونا کیک و غذا و همه چی رو تند و تند حاضر کرده بودن. و دوباره تونستیم بابا رو سورپریز کنیم. سپهر هم البته دست کمی نداشت و حسابی گیج و ویج بود که چرا تولد خودش نیست!‌

برگشتنم چون شب بود رو دیگه به شهر خودمون گرفته بودم ولی خب به همین خاطر یه جا توقف داشتیم و طول مسافرت هم کلی طولانی‌تر بود که همین‌طوری اضطرابش رو داشتم و دیگه با سرماخوردگی سپهر بدتر هم بود. دیگه با یه کم خواب و یه کم گریه و کلی بهانه‌گیری رسیدیم.

ولی خوشحالم که رفتم. من که هیچ وقت نه تونسته‌ام زبونی به مامان و بابام بگم که چقدر ازشون ممنونم (که حالا که خودم هم مامان هستیم می‌فهمم چه کار سختیه) و نه به خاطر دوری و بی‌عرضگی تونسته‌ام عملی جبران کنم.

فانوس راه

دیروز سپهر صبح که از خواب پاشده تلفن من رو پیدا کرده و چون قفل بود فقط می‌تونست باهاش عکس بگیره. بهش می‌گم اینکه تاریکه. می‌گه «روشنش کن»، بعد همچین فوری بعدش می‌گه «فانوس راه منش کن».

مساله خواب

حالا چشم نزنم ولی خیلی از مراحل بزرگ شدن سپهر که ازشون نگران بودم نسبتا راحت طی شدن. مثلا از شیر گرفتنش که بدون گریه انجام شد. البته خب بعضی بچه‌ها خودشون دیگه کم کم به شیر خوردن علاقه‌ای نشون نمی‌دن. برای ما این طور نبود ولی خب واقعا سپهر خیلی بدیهی با اینکه دیگه شیر نخوره برخورد کرد. همین طور از پوشک گرفتن و مهدکودک رفتن که تا حالا که بی‌دردسر انجام شده‌ان. فقط این خواب هست که شاید بگم از روز اول تا الان بزرگ‌ترین مشکلیه که داشته‌ایم!

منم شاید مثل خیلی مامان و باباهای دیگه به روش‌های تربیتی خودم کلی شک دارم و هی این ور و اون ور می‌خونم که کدوم درسته و کدوم غلطه. و معمولا یه چیزی بین روش‌هایی که می‌خونم و راهی که خودم فکر می‌کنم درسته با در نظر گرفتن راحتی‌اش برای خودمون و سپهر  انتخاب می‌کنم. ولی خب تو خوابوندن سپهر به نظر خیلی موفق نبوده‌ایم.  البته هر چقدر بزرگ‌تر شده خیلی همه چیز راحت‌تر شده. ولی هنوز موقع خواب باید یکی‌مون بریم کنارش بخوابیم. شب‌ها دیگه وقتی چراغ خاموش می‌شه معمولا خودش هم سعی می‌کنه بخوابه ولی خیلی طول می‌کشه که خوابش ببره و معمولا ما خودمون خوابمون می‌بره. من اگه باشم که دیگه تا صبح می‌خوابم که خب همه شبم می‌ره. علیرضا اگه باشه من معمولا بیدارش می‌کنم که خوابیدن و بعد بیدار شدن کلی آدم رو کسل می‌کنه. ظهرها که همین پروسه خیلی وقتا کار هم نمی‌کنه و هرچقدر هم وعده اینکه اگه بخوابه می‌تونه یه ساعت کارتون نگاه کنه، فایده‌ای نداره و خواب بی‌خواب.