Author Archives: رویا

از شیر گرفتن – ۴

امروز آخرین مرحله از شیر گرفتن هم انجام شد. صبح از خواب که پاشد گفت شیر. گفتم نه دیگه سپهر بزرگ شده. یه کم غر زد. بغلش که کردم سرش رو گذاشت تو بغلم و آروم شد. علیرضا بهش گفت آب می‌خوری؟ گفت آب می‌خورم. یه کم آب خورد و از اینکه یه کمش از دهنش ریخت خندید و سرحال شد. بعد همین طور سرش رو گذاشت و تو بغلم یه مدتی نیم‌چه خواب بود.

عصر هم رفتیم اسباب بازی فروشی نزدیک خونه‌مون یه اسباب‌بازی براش خریدیم. دوست داشتم چیزی باشه که خودش انتخاب کنه. ولی چیزی که اونجا بهش علاقه داشت ماشین‌ها و قطارها بود که تو خونه هم داره و اصلا باهاش بازی نمی‌کنه. یه سری حروف الفبای آهنربایی خریدیم براش که می‌دونستیم حتما خوشش میاد. بعد هم رفتیم شیرینی‌فروشی و یه قاچ کیک خریدیم و روش یه دونه شمع گذاشتیم که فوت کنه. از شمع و اینا خیلی خوشش نیومد ولی اسباب‌بازی‌اش رو خیلی دوست داشت.

حالا ببینیم فردا صبح چی می‌شه.

هفته رستوران

اینجا یه هفته (و بعضی‌ها تا دوهفته هم تمدید می‌کنن)، هفته رستورانه. رستوران‌ها یه منوهای خاص درست می‌کنن که یه سری غذاشون رو انتخاب می‌کنند و بعد با یه قیمت ثابت که از چیزی که در حالت معمول برای اون رستوران می‌دی کمتره می‌تونی اون رستورا‌ن‌ها رو امتحان کنی. الان دیگه هفته اولش رو به اتمامه و ما تازه اولین بار یکی رو امروز رفتیم که درست همین بغل خونه‌مونه.

۱۵ دلار دادیم و پیش‌غذا و غذای اصلی (که البته ساندویچ بود‌) و دسر خوردیم. خیلی خوشم اومد من. همه‌چی خوشمزه بود و با اینکه اول فکر می‌کردی اینکه ساندویچ معمولیه ولی مزه‌ همه چیزش خاص بود. ما هیچ وقت هم رستوران می‌ریم دسر سفارش نمی‌دیم ولی برای این هفته رستوران‌ها چون مقدار غذا رو کمتر می‌دن ولی بعد دسر هم جزوش هست احساس عذاب وجدان نمی‌کنی. این جا دسرهاش هم جالب بود و تاسف خوردم که چرا عکس نگرفتم. نمی‌دونم اگه قیمت کامل هم داده بودیم باز هم انقدر خوشم می‌اومد یا نه!‌ ولی خب تبلیغ خوبی براشون بود چون بازم می‌ریم حتما اینجا.

 

 

امروز مهمون داشتیم از کانادا. مهمون‌هایی که اومدن همشهریمون بشن. یه چیزی که خیلی خوشحالم ازش اینه که اونا هم بچه دارن. البته پسرشون یه سال از سپهر بزرگ‌تره.

البته خب هنوز شاید برای سپهر زوده که با بچه دیگه بازی کنه. به بچه‌ها علاقه داره ولی تا وقتی که کاری به کار خودش یا اسباب‌بازی‌هاش نداشته باشن. و البته وقت مامان باباشون رو هم زیادی نگیرن تا اونا بتونن به سپهر توجه کنن!

خلاصه که امروز یه چند باری شکایت حل و فصل کردیم و دو بار هم کار به گریه هق و هقی رسید. ولی خب به نظرم چیزیه که به هر حال باید تمرین کنه. و تا وقتی با بچه‌های دیگه بازی نکنه یاد نمی‌گیره. البته یه مقدار هم من باید یاد بگیرم. مثلا اینکه چیزی که خیلی دوست داره رو وقتی بچه دیگه هست نیارم. مثلا با لگوها بعد از توضیح دادن که باید با هم بازی کنین خوب بازی می‌کردن با هم دیگه. ولی سر ‌حروف A، B، C خیلی سر ترتیبشون و اینا حساسه و همیشه که بچه می‌آد خونه‌مون گریه‌زاری می‌شه.

یه چیز هم تازگی فهمیدم که دوست دارم بدونم کسی از بین شماهایی که بچه دارین این احساس رو تجربه کردین یا نه. من همیشه خیلی بچه دوست بوده‌ام. امکان نداشت که یه آشنایی بچه داشته باشه و من نخوام ازش که بغلش کنم. ولی از وقتی سپهر اومده دیگه این احساس رو ندارم. یعنی نه اینکه بچه‌ها رو دوست نداشته باشم. ولی یهو به خودم میام و می‌بینم ئه من اون یکی بچه رو بغل نکرده‌ام ولی اونا کلی قربون صدقه سپهر رفته‌اند و بغلش کرده‌ان. مثلا دفعه پیش بچه مهمونمون از سپهر کوچیک‌تر بود. خب سپهر خودش غذا می‌خورد و به نسبت کمتر توجه می‌خواست سر میز غذا. ولی تازه وقتی ناهار تموم شد فکر کردم چرا من بچه اونا رو دو دقیقه بغل نکردم که اونا هم بتونن غذا بخورن؟

خرگوش

سپهر قبلا اصلا به عروسک‌هاش هیچ علاقه‌ای نشون نمی‌داد. یکی دو تا شخصیت‌ کتاب‌هایی که می‌خونه رو هم براش گرفته بودم، ولی در حد اینکه تشخیصشون بده فقط بود. ولی تازگی بیشتر بهشون توجه می‌کنه. یه خرگوشی داره که یه بار که داشت بازی می‌کرد ادای اینو دراوردم که خرگوشه داره براش دست می‌زنه. شاید از اون موقع بود. حالا دیگه به درخواست‌های مامان اینو بده و بابا بخنده، خرگوش هم اضافه شده. خرگوش A رو بده، خرگوش بگه هورا، ….

کتاب‌های سپهر -۲

دیروز نصفه نیمه موند و کتاب‌های فارسی رو نگفتم. البته خب ما فقط یه بار رفتیم ایران. اون بار هم خودم اصلا فرصت نشد برم کتاب‌فروشی. یه سری رو سارا برام خرید و یه سری رو هم بابام رفته بود فروشگاه اگر بهش معرفی کرده بودند.

یکی سری داستان‌های شیمو هست. اینا عکساش از سری کتاب‌های Maisyه که اینجا هم معروفن. تو نسخه انگلیسی‌ش تو هر صفحه یه جمله نوشته. مثلا تو انگلیسیش‌ گفته هوا گرمه. شیمو داره نوشیدنی می‌خوره. تو فارسیش ۲۰ خط برای همین صفحه شعر نوشته. یه جاهاییش این باعث شده دیگه یه کم چیزای بی‌ربط هم بگه ولی تو خونه ما که طرفدار دارن.

یه سری دیگه کتاب‌های پنج‌تا انگشت بودند که شعرهاش مال مصطفی رحماندوسته. این طوریه که شعرهاش از قول پنج تا انگشت دسته که می‌شه وقتی می‌خونی یکی یکی انگشت‌هات رو تکون بدی و از قول اونا بخونی. اینم سپهر خوشش میاد و بد نیست.

یه سری هم کتاب‌های نخودی‌ها و تاتی‌ها بود که توش یه سری عکس بچه‌است که کارای مختلف انجام می‌دن مثلا حموم می‌کنن یا بازی می‌کنن یا موهاشون رو شونه می‌زنن. معلومه که اینم کتاب خارجی‌ای بوده که عکساش رو برداشتن و براش شعر گفتن. احتمالا نسخه انگلیسی‌ش برای بچه‌های خیلی کوچیک‌تر مناسب باشه. ولی فارسیش چون باز برای هر عکس چند بیت شعر نوشته برای سپهر هنوز جذابه.