Author Archives: رویا

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن

۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان می‌دارد «تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعایت کنند.
۲) ما قانون‌ شکنی‌های پیش‌آمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غم‌انگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام می‌دانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستیم.
۳) حرکت‌هایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمی‌تواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کم‌تر شود.
پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعه‌ی بزرگ وبلاگ‌نویسان ایرانی

انتخابات

فقط یک روز به انتخابات مونده. این احساس که کار خاصی نکرده‌ام و از همه شور و هیجان در ایران هم دورم ناراحتم. کار خاص هم بیشتر به این معنی که کسی رو از رای ندادن، یا به احمدی‌نژاد رای دادن، منصرف نکردم. ولی در این مدت با اخبار ایران درگیر بودم، تلویزیون ایران رو نگاه کردم و بحث‌هایی کردم که باعث شد خیلی چیزا یاد بگیرم و ازش خوشحالم. می‌خوام یه بار فکرام رو بنویسم برای بعد که یادم بمونه. تیکه تیکه این حرفا رو در بحث با دوستان قبلا گفتم.

من به موسوی رای می‌دهم مهم‌‌تر از همه به خاطراینکه  فکر می‌کنم آدم روشنفکرتر، پخته‌تر و راستگوتری از بین بقیه نامزدها هست. من هم دوست داشتم بعد از آقای خاتمی به جایی رسیده بودیم که به کسی رای می‌دادم که تندتر بود و بیشتر به سمت اون چیزی که ما می‌خواهیم حرکت می‌کردیم. ولی بعد از آقای خاتمی، احمدی‌نژاد انتخاب شد و نشون داد که ما هنوز شناخت درستی از مردم ایران نداریم و قدرت نهادهای دیگه‌ای مثل قوه قضائیه و مسجد‌ها و بسیج رو یادمون رفته.

بعضی‌ها می‌گن لازم نیست کسی خودش روشنفکر باشه و کافیه تیم قوی داشته باشه. من فکر می‌کنم این کافی نیست. از همه مهم‌تر من دارم به رییس‌‌جمهور رای می‌دم و نه حتی مثل آمریکا به رییس‌جمهور و معاون اولش. و همین رای دادن من و توه که برای رییس‌جمهور یه وظایفی و همراه اون یه امنیت نسبی‌ای میاره برای کار کردن و مقابه با فشارها. و بعد درسته که لازم نیست رییس‌جمهور تو اقتصاد و سیاست و راه و ساختمان و… دکترا داشته باشه ولی درک مسایل و فهمیدن اینکه حالا این چیزی که مشاور یا وزیر گفت چی بود لازمه. نه در حدی که بعد از چهار سال هنوز نتونی در مورد طرح اقتصادیت که از هم برنامه‌هات مهم‌تر بوده خوب توضیح بدی.

این ویدیوها رو برای بحثی که با بچه‌های اینجا کردیم از سوال و جواب‌های کروبی و موسوی جدا کرده بودم و اینجا هم می‌گذارم برای مقایسه طرز صحبت کردن این دو نفر در مورد زنان. یکی در توانایی زن‌ها شک نداره و قولش فراهم کردن شرایط برای استفاده‌ از اونه. یکی دیگه می‌گه آره من خودم زنم رو بهش یاد دادم و اومد تو کار. مگه ما از اول بلد بودیم زن‌ها هم میان کم کم یاد می‌گیرن.

بعد جالبه که یه فرض‌هایی راجع به کروبی به وجود اومده که حتی مشاورانش هم تایید نمی‌کنند. مثلا حجاب اجباری. جمیله کدیور به صراحت گفته «البته فكر نمي كنم كه كروبي بخواهد حجاب را اختياري كند و اگر بخواهد هم، شوراي نگهبان نمي گذارد.»

یا مثلا می‌گن موسوی می‌خواد ما رو برگردونه به ۳۰ سال پیش و  از اینکه به خمینی استناد می‌کنه شاکی می‌شن. بابا حداقل یه نگاهی به قبل و بعد این برنامه‌های انتخاباتی تو تلویزیون بندازید ببینید که یادتون نره گرامر صحبت‌ها تو ایران رو. و بعد هم یه جسنجویی در گوگل کنید ببینید آقای کروبی نظرش چیه.

من از تیم آقای کروبی خیلی‌هاشون رو می‌پسندم. از اینکه روزنامه داشته خوشم میاد (گرچه کاش آرشیوش کار می‌کرد)، از اینکه کرباسچی تو تویتر می‌نویسه خوشم میاد ولی وقتی چهار سال پیش اعتراض‌ به تندروی‌های حزب مشارکت و

تگزاس- قسمت دوم

تو این سفر با زیتون خان گربه روجا و حسین هم حسابی دوست شدیم. اولش یه ذره برای من عجیب بود چون خوشحالی و ناراحتی‌اش رو نمی‌تونستم از صورتش حدس بزنم. و احساس می‌کردم هرکاری بکنم با‌هام رفیق نمی‌شه. ولی کم کم آدم می‌فهمه که چه موقع خوشحاله یا نه. مخصوصا وقتایی که میاد جلوت دراز می‌کشه یا با دستش می‌زنه رو دستت که یعنی باهام بازی کن یا نازم کن خیلی باحال بود. و الان ما حسابی دلمون براش تنگ شده.

DSC08451

خب برگردم به دانشگاه تگزاس. برج ساختمون اصلی دانشگاه (اسمش اینه) تقریبا از همه جای دانشگاه معلوم بود. بچه‌ها توضیح دادند که وقتایی که دانشگاه بازی داره برج رو با نور نارنجی روشن می‌کنند.

DSC08369

یک نکته جالب راجع به این برج رو هم تو ویکی‌پدیا خوندم که سال ۱۹۶۶ یکی از دانشجوهای دانشگاه از بالای برج شروع به تیراندازی کرده و ۱۴ نفر رو کشته.

همون‌طور که تیم‌های ورزشی دانشگاه‌ها معمولا یه نمادی (mascot) دارن، این دانشگاه هم نمادش یه جور گاو شاخ دراز (longhorn) هستش مثل این :

DSC08410

البته mascot دانشگاه یه گاو زنده‌ است به اسم Bevo که تو مراسم مختلف دانشگاه هم شرکت می‌کنه! این عکس بالا از دیوار یک

هتل شیک و قدیمی در مرکز شهر آستین بود که رفتیم کیک و بستنی خوردیم.

در تور دانشگاه یه سر هم به اتاق ایرانی‌های دانشکده اقتصاد زدیم که با چایی و سوهان قم پذیرایی شدیم.

DSC08350

یک روز هم رفتیم و capitol تگزاس رو دیدیم.

DSC08534 DSC08541

راهنمای تور گفت که همون موقع کنگره جلسه دارن و اگه بخواهیم می‌تونیم بریم ببینیم. ما هم رفتیم و یه مقدارش رو تماشا کردیم. داشتن در مورد قوانین بستن کمربند و اینا حرف می‌زدند.

DSC08550

خواستیم بریم موزه هنر آستین یا Laguna Gloria رو ببینیم. خود موزه بسته بود چون می‌‌خواستن اونجا عروسی برگزار کنند. فقط گفتند ۱۰ دقیقه می‌تونیم بریم محوطه اطرافش رو ببینیم.

DSC08554

شب هم برای اجرای گروه موسیقی خاورمیانه دانشگاه،برکت  که روجا و ستاره هم عضوش هستند رفتیم. یه تیکه‌‌هایی از موسیقی‌شون تو صفحه‌شون در myspace هست.

هنوز یه قسمت دیگه مونده که به زودی می‌نویسم.

تگزاس – قسمت اول

بعد از این همه مدت ننوشتن خوبه که با سفرنامه تگزاس (آستین و هیوستون) شروع کنم. آخر هفته گذشته به بهانه ارائه مقاله علیرضا رفتیم و مزاحم دوستان شدیم. (البته مزاحم دوستان دیگه‌ای هم شدیم ولی فقط روجا وب‌لاگ داره می‌شه بهش لینک بدم!)

مدت‌ها بود که با هواپیما مسافرت نکرده بودم. دفعه قبل سفر سان‌فرانسیسکو بود که نوشتم مفصل راجع بهش(+ و + و +) . این دفعه خیلی چیزا تغییر کرده بود. یکی اینکه دیگه نمی‌شه مایعات بیشتر از ۳ اونس رو با خودت ببری تو هواپیما. و اگه چیزی زیر ۳ اونس داری باید بگذاری توی کیسه دربسته. من که همه چیز رو گذاشتم نوی چمدون به جز مایع ضدعفونی که از ترس آنفلونزای خوکی! با خودم بردم توی هواپیما.

دفعه پیش ما فقط وسایلمون رو از زیر دستگاه رد کردیم و اون وسط به دوست همراهمون گیر داد که کفش و کمربندش رو درآره. ولی این بار دیگه برای همه همین وضع بود. به سر صف که می‌رسیدی همه باید کفش و کمربند رو در می‌آوردند. لپ‌تاپ و کیسه مایعاتی که می‌خوان با خودشون ببرن رو هم همین‌طور. سخت‌گیرتر شده بودند ولی خب برای همه بود.

این سفر ۴ ساعت و خورده‌ای بود. باز هم فقط نوشیدنی و چوب شور بهمون دادن. ولی هدفون فقط یک دلار بود و آخرش پسش نگرفتن. فیلم هم Last Chance Harvey رو پخش کردند که حوصله سر بر بود.

اولین چیزی که بعد از پیاده شدن توجه جلب می‌کرد اختلاف دما بود. با اینکه شهر خودمون هم گرم می‌شه ولی وقتی می‌اومدیم هنوز خیلی خنک بود.

تو راه خونه یه سر رفتیم فروشگاه مواد غذایی. با اینکه این جور فروشگاه‌های بزرگ معمولا همه چیزهای خیلی رایج تو همه کشور رو دارن ولی می‌شد فهمید که تو یه منطقه دیگه هستی. انواع سس‌های تند. یه بخش بزرگ فلفل تازه. و از همه عجیب‌تر برای ما پوست خوک سرخ شده.

فردا صبح تو یکی از همین کافی‌شاپ‌هایی که حامد حسابی تعریفش رو کرده بود نشستم. خیلی جای آروم و خوبی بود. با اینترنت مجانی. پر از صندلی نزدیک به برق و یه موزیک ملایم.

یک گشتی هم اون اطراف زدم. اکثر ساختمون‌های دانشگاه این مدلیند.

DSC08316

و خیلی خیلی نوتر از ساختمون‌های دانشگاه‌هایی که ما این اطراف دیدیم. مثل پرینستون دانشگاه تگزاس در آستین هم انگار به هنر مدرن علاقه زیادی داشتن. مثلا این مجسمه که اسمش هست گره ساعت (clock knot)

DSC08318

دانشگاه یک وب‌سایت هم از همه مجسمه‌هایی که در محوطه‌اش هست گذاشتن که خیلی مفیده و پریسنتون واقعا کم داره همچین چیزی رو.

فیس‌بوک، وب‌لاگ، توییتر؟ ادامه

می‌دونم قرار بود فردای مطلب قبل بنویسم و نوشتم هم. ولی اون چیزی که می‌خواستم نشد. هی بهش فکر کردم ولی بهتر از این نمی‌تونم بنویسم. ببخشید که خیلی پراکنده است. اگه مخالفین بنویسید حتما. تو بحث کردن شاید بهتر بتونم توضیح بدم چی می‌‌خوام بگم.

این جمله رو خیلی شنیدیم و شاید خودمون هم گفته باشیم که ترجیح می‌دیم آدم‌ها جلوی خودمون حرفشون رو بزنن تا اینکه پشت سرمون. ولی فکر می‌کنم که در نهانمون این‌طوری نیستیم. البته حالت ایده‌آل برای هرکسی اینه که همه اطرافیانش بپرستندنش ولی در واقع تا وقتی که نفهمیدیم که دیگران راجع به ما نظرشون چیه خیالمون راحته.

ربطش به مطلب قبلیم چی بود؟ Ng تو کامنتش دقیقا چیزی که من می‌خواستم بگم رو گفته بود: «وبلاگ و تعریف ها، برای آدم های خاصه. کسانی که یا اصلا نمی بینمشون و نمیشناسم و یا کسانی که اینقدر جنبه دارن که می دونم توی رابطه وبلاگ رو به روم نمیارن و اعصابم رو داغون نمی کنن!»

جیرجیرک هم نوشته بود که براش جالب بوده که تو یه mailing-list‌ تا وقتی با اونایی که فعال هستند راحتیم حضور بقیه رو نادیده می‌گیریم. یا مثلا وقت وب‌لاگ نوشتن با اینکه اگه بهش فکر کنیم هزارتا آدم آشنا و ناآشنا وب‌لاگ آدم رو می‌خونند راحت حرفایی رو می‌زنیم که اگه تو جمعی باشیم که یکی از اون‌ها هم هستند اون حرفا رو نمی‌زنیم.

وب‌لاگ به نظر من هنوز هم با وجود کامنت تا حد زیادی یه رابطه یک طرفه است و به ما اجازه کنترل رو شخصیتی که می‌خواهیم از خودمون بسازیم رو می‌ده. تو وب‌لاگ این منم که تصمیم می‌گیرم که چه چیزی از خودم رو به اشتراک بگذارم. و معمولا یه توافق جمعی هم وجود داره که نباید اون‌جا سوال خصوصی کرد. یا حتی راجع به متنی که مبهم نوشته شده پرس و جو کرد.دیگه چه برسه به چیزی که اون‌جا نوشته نشده.

اما فیس‌بوک و بقیه این شبکه‌های اجتماعی اصلا برای همین طراحی شدند که نزدیک باشن به روابط دنیای بیرون. این که مسوولیت رابطه‌ها دو طرفه است. اگه کسی statusش باشه من امروز غصه‌دارم فوری کلی کامنت براش گذاشته می‌شه که ا چی شده؟ آدم‌ها از هم دیگه می‌پزسن که فلان رابطه‌شون در چه حاله یا نمره فلان امتحانشون چند شده.

نه اینکه بد باشه اتفاقا خیلی هم خوبه. ولی خب برای من که آدم خودخواهیم و در ضمن در روابط اجتماعی افتضاح،  هنوز وب‌لاگ توجیه شده است و فیس‌بوک دیگه چاره‌ای ازش نیست!