همه کسایی که وبلاگ مینویسن حتما یکی دو باری با بقیه بحث کردن که واقعا چه توجیهی دارن براش؟ بیشتر منظورم کساییه که روزانه مینویسن. من همیشه جوابم این بوده که چرا نداره. این غریزه بعضی آدمهاست که دوست دارن تعریف کنن. چه از چیزایی که دیدن و شنیدن، چه از خودشون و فکراشون و خاطراتشون. منم همیشه از این آدمها بودم که از مدرسه که برمیگشتم باید اول شرح همه بازیها، حرفهایی که معلمها زده بودند و همه رو با همه جزئیات میدادم در این حد که «پسرخاله بغلدستی پشت سریم» تو کلاس اول دبستان اون روز چیکار کرده بوده!
تو بحثهای راجع به این موضوع همیشه این نکته مطرح میشد که این واقعیتی رو که آدم از خودش برای دیگران تعریف میکنه ممکنه یه روزی به ضد خودش استفاده بشه. یا مثلا آدم نمیدونه بعدش چی پیش میاد. مثلا راجع به کسی که باهاش دوست هستیم یا نامزد هستیم پنهانکاری میکنیم چون اگه به هم خورد برامون بد نشه.
من همیشه طرفدار این بودم که چرا باید کسی بد آدم رو بخواد؟ چیزی که خودت اعتقاد داری بد نیست چرا حتی اگه کسی بعدا به روت بیاره باید ناراحت بشی.
حالا تازگی به تعریفهای رو در رو و ای-میل و وبلاگ، فیسبوک و توئیتر هم اضافه شده. و هی هرروز و هرروز من دارم بیشتر متمایل میشم به اون طرف بحث. واقعا چرا من دارم این کار رو میکنم؟
چی شده و چی تغییر کرده؟ نمیدونم شاید پیر شدهام. قبلا اگه کسی راجع به کسی که باهاش دوست بود پنهانکاری میکرد به این بهانه که اگه بعدا به هم خورد میگفتم اگه خودت به این اعتقاد نداری که دختر باید آفتاب مهتاب ندیده باشه چرا باید حرف دیگران برات مهم باشه. ولی الان میفهمم که رابطهها همینطوری به هم نمیخوره. بعضی وقتا هست که من یه خریتی کردهام! حالا من دوست دارم خریت خودم رو هم جار بزنم؟ یا اصلا نه به هم خوردنش تقصیر هیج کس نبوده ولی به هرحال اتفاق بدی بوده. آیا من میخوام همه ۲۵۸ نفر که توی فیسبوک دوست من هستند از من بپرسن آخی چی شد؟
خیلی طولانی شد، این پست جیرجیرک هم در این مورده، بخونینش، فردا در مورد اون هم مینویسم.