Author Archives: رویا

کتاب‌خونه لوییس

الان تو یکی از کتاب‌خونه‌های دانشگاه نشسته‌ام به اسم کتاب‌خونه لوییس (Lewis Library). همیشه شکل عجیب غریبش توجهم رو جلب می‌کرد ولی تازگی کشف کردم که یه اتاق مطالعه خیلی خوشگل و راحت داره که اسمش رو هم گذاشتن خونه درختی (Tree House) چون تمام اطرافش پنجره‌های خیلی بلنده. البته من اصولا زیاد اهل جای ساکتی مثل کتاب‌خونه نشستن نیستم و یه جایی مثل کافی‌شاپ رو ترجیح می‌دم. ولی اینجا مبل‌های خیلی راحتی که داره و آفتابی که تو این زمستون تمام اتاق رو گرفته حسابی آدم رو وسوسه می‌کنه.

این عکس از نمای بیرونیش:

اگه ساختمون دانشکده کامپیوتر ام.‌آی.تی. رو دیده باشین حتما متوجه شباهت‌ها می‌شین. و دلیلش هم بدیهیه که اینه که معمارهای هردو Frank Gehry ه. البته سر اون کار که sue شدن چون ساختمون چکه می‌کرده. امیدوارم این یکی آخر عاقبتش بهتر باشه.

این هم عکس خونه درختی!:

البته این عکس مال وقتیه که هنوز تموم نشده بوده. فردا اگه بشه خودم عکس می‌‌اندازم می‌گذارم. مخصوصا چون می‌خواستم راجع به لامپ‌هایی که روی میزهاست بگم.

توی عکس بعضی از میزها اونم فقط یک لامپ دارن ولی الان هر میزی ۴ تا لامپ داره. ظاهرا این لامپ‌ها خیلی طرفدار داشتن چون روی دیوار یه کاغذ زدن که اگه علاقه‌مندین این لامپ‌ها رو بخرین توی گوگل بگردید دنبال Brazo.

و البته این‌طوری پیدا می‌کنیدشون و احتمالا مثل من از قیمتشون چشمتون چهارتا می‌شه.دونه‌ای ۴۲۰ دلار. یعنی همین الان جلوی من ۱۵۱۲۰ دلار فقط لامپ هست. آخ که چه کارهایی می‌شد با این پول کرد.

روزه

اول بگم که من کلا با اینکه بخوای یک کار دینی رو با گزاره‌های علمی توجیه کنی اصلا خوشم نمی‌یاد شاید از بس دیگه تو مدرسه و تلویزیون از بچگی خواستن به این ضرب و زور ما رو مسلمون کنن.

ولی خب از طرفی بعضی چیزا هست که خودم کنجکاوم بدونم که آیا ضرر دارن یا نه. واضح‌ترینش روزه.

امروز تو رادیو شنیدم که داشت با خبرنگار لوس‌انجلس تایمز مصاحبه می‌کرد در مورد روزه و خوبی‌ها و بدی‌هاش. اصل مقاله‌اش اینجاست. و اینم مصاحبه رادیوییش. در واقع اصل حرفش اینه که کم کردن کالری در کل خیلی برای بدن مقیده و حرف عجیبش اینه که چه این کار رو با مثلا دور روز در هفته روزه گرفتن انجام بدی چه کل وعده‌هات رو کم کنی هردو مفید هستند. چیزی که من خیلی شنیده بودم و اینجا هم بهش اشاره می‌کنه اینه که وقتی یه مدت به بدن غذا نرسه بدن فکر می‌کنه قحطی شده و می‌ره تو حالت کم مصرف کردن و متابولیسم بدن می‌آد پایین و بعدا غذایی که می‌خوری (که معمولا هم چون یه مدت گشنه بودی بیشتر از حالت معمول خوردی) مقدار کمترش می‌سوزه و چاق می‌شی.

ولی ظاهرا به طور کلی بدن از این حالت تو قحطی بودن موضعی نفع می‌بره. مثلا یکی از توجیه‌هاشون اینه که به سلول‌ها یه استرسی وارد می‌شه و باعث می‌شه از خودشون در برابر این استرس و در نتیجه بیماری‌ها محافظت کنن. مثلا توی حیوون‌ها با روزه‌های منقطع سرطان خیلی سرعتش کم می‌شه همین طور از دست دادن حافظه تو آلزایمر.

خلاصه اینم طرف مثبتش از چند تا مطالعه علمی.

آداپتور

نمی‌دونم چرا تکنولوژی آداپتورهای لپ‌تاپ انقدر عقب مونده. نهایت مواظبت رو هم که می‌کنی باز هم چون برای جابه‌جا کردن مجبوری سیم‌هاش رو دورش بپیچی حتما بعد یه مدت مشکل پیدا می‌کنه. آداپتور لپ‌تاپ منم دیروز دیدم که داره بازی در میاره و بعضی وقتا شارژ نمی‌کنه و باید سیمش رو تکون بدم تا کار بیفته. خوشبختانه گارانتی سه ساله براش خریده‌ام و خیالم نسبتا راحت بود. امروز زنگ زدم گفتم آداپتورم مشکل داره. گفت مطمئنی از خود آداپتوره و با آداپتور دیگه امتحان کردی؟ گفتم ندارم چیزی که باهاش امتحان کنم ولی سیمش رو که تکون می‌دم راه می‌افته. گفت خب پس برات یکی نو می‌فرستیم. تا اینجاش که خوب و راحت بود. امیدوارم تا وقتی این یکی کاملا نمرده برسه.

امید به یک رییس‌جمهور

از صبح تلویزیون روشنه و داریم مراسم سوگند اوباما و حواشی‌اش رو نگاه می‌کنیم. می‌دونم که خیلی‌ها یاد اون روزی که آقای خاتمی انتخاب شد رو کردن. حقیقتش اینه که اون روز شروع ریاست جمهوری رو اصلا یادم نمی‌یاد. ولی شبیه‌ترین تجربه دوم خرداد سال بعد تو دانشگاه تهران بود. اون‌جا که همه نشسته بودیم رو زمین دور و برم همین گریه و خنده بود که امروز می‌دیدم.

می‌دونم هم که همین یاد‌آوریه که دیدم امروز خیلی‌ها نوشته بودند که چرا این ملت هیجان‌زده می‌شن و بعید نیست اینم مثل دوران آقای خاتمی ناامید کننده باشه. و اینکه اصلا چرا باید برای یک رییس‌جمهور انقدر هیجان‌زده شد.

ولی انصافا فکرش رو بکنی اینا چهل و چهارمین رییس‌جمهورشونه و ما کلا شش تا رییس‌جمهور داشتیم که یکیش استیضاح شد و یکیش هم ترور. اگه فقط همون ۴ سال اول خاتمی رو هم پر از امید و اشتیاق بدونیم کم نیست تو عمر سیاسی ایران.

دیگه اینکه هیجان داشتن برای یه رییس‌جمهور چیز بدی نیست. مثلا دیروز که روز مارتین لوتر کینگ بود از خیلی وقت پیش روز خدمت هم بوده. ولی مخصوصا اوباما گفته بود که باید همه کمک کنند و خودش رفته بود دیوار رنگ زده بود. خب کار خودش که معلومه نمایشیه ولی رادیو (NPR) که گوش می‌کردم مردم زنگ می‌زدند و می‌گفتند که تشویق شدند و رفته بودند اون روز با بچه‌هاشون آشغال جمع کردن، با پیرمردها و پیرزن‌ها وقت گذرونده بودن، به بی‌خانما‌‌ن‌ها غذا داده بودند. یکی از کسایی که زنگ زده بود می‌گفت که اوباما هنوز رییس جمهور نشده ما با حرفاش انگیزه پیدا کردیم و امیدوارم بعدش هم همین‌طور باشه. متخصصین باید نظر بدن ولی من احساسم اینه که خیلی از تغییراتی که تو سال‌های آقای خاتمی مثل فیلم‌ها و کتاب‌ها و روزنامه‌ها فقط وزارت‌ ارشاد آسون‌گیرتر نبود خیلیش هم هیجان هنرمندها و سیاسیون بود. اینم اقتصاددانان باید بگن ولی از چیزایی که شنیده‌ام اعتماد مردم به سیستم که باعث بشه سرمایه‌گذاری کنن و پول به گردش بیفته خیلی تو مواقع بحران‌های اقتصادی مهمه.

و البته مهم‌تر از همه یه فرقی که آمریکا با کشور ما داره (یکی از هزاران!) اینه که قانونی که تصویب می‌شه به احتمال بیشتری اجرا می‌شه و تا مدت‌های خوبی باقی می‌مونه. یه درد بزرگ تو ایران اینه که هرتغییری به سمت بهتر شدن هم آقای خاتمی داده بود همه تو دولت بعدی هدر رفتن. مثلا همین صندوق ذخیره ارزی، که با این گرون شدن نفت می‌تونست چه‌قدر موجودی داشته باشه و الان معلوم نیست خرج چی شده.

وقتی قانون نوشته شده تو کشور مهم باشه آدم می‌تونه به تاثیر سیاست‌مدار امیدوار باشه به خاطر اینکه قانون پشتوانه کسی می‌شه که می‌خواد با توده جامعه که ممکنه هنوز اون پیشرفت اجتماعی رو قبول نکردن بجنگه. مثلا همین که اوباما امروز بتونه رییس‌جمهور بشه بدون لیندن جانسون که قانون حق رای سیاه‌ها رو امضا کنه ممکن نبود. این‌طوری نبود که وقتی قانون تصویب شد همه گفتن چشم و به خوشی و سلامتی، برابری برقرار شد. خیلی‌ها جنگیده‌ان ولی پشتشون به قانون گرم بوده. درسته که تغییرات خیلی وقتا از پایین (آد‌م‌های بیرون سیاست) شروع می‌شه ولی آخرش همون مدیر و مسووله که باید تغییر رو به اجرا دربیاره. مثلا نگرانی‌ راجع به محیط زیست خیلی وقته که از پایین شروع شده ولی با یه کسی مثل آقای بوش که اصلا به علم اعتقادی نداره هیچ تغییری ایجاد نمی‌شه. باید کسی اون بالا باشه که بشنوه.

همه‌چی هم نباید از همون فردا درست شه که. مثلا اگه اوباما همین منع تحقیق روی سلول‌های بنیادی رو برداره و نحقیق تو این زمینه جلو بره و هرچند سال بعد آلزایمر و پارکینسون درمان بشن کمه؟

برج

دو هفته تعطیلات کریسمس و سال جدید پویا اومده بود اینجا پیش ما. خیلی نشد جایی بریم هم هوا سرد بود هم وقت کم بود. یکی از جاهایی که تو خود همین پرینستون خودمون تا حالا نرفته بودیم و با هم رفتیم برج کلیولند بود. این برجه رو  که جلوی در ورودی خوابگاه تحصیلات تکمیلی هستش همیشه می‌دیدیم ولی از بیرون فکر می‌کردم خیلی بزرگ باشه و توش هم یه سری اتاق‌های خوابگاه  باشه. ولی از بچه‌ها شنیدیم می‌شه بریم ازش بالا.

رفتیم وبعد از اینکه فهمیدن بیشتر از یک نفریم (تنها نمی‌شه رفت بالا) ازمون امضا گرفتن که نپریم پایین و اونجا مواد نزنیم و خلاصه از این حرفا و بعد کلید رو دادن. اون قدر هم بلند نبود ولی دیگه به بالاهاش که می‌رسید راهرو حسابی تنگ می‌شد و مارپیچ پله‌ها وحشتناک، جوری که انگار داریم دور خودمون می‌چرخیم.

اینم عکس پله‌ها(همه عکس‌ها رو پویا گرفته):

12_10_52

و چندتا عکس از بالای برج:

11_59_01 11_54_1112_04_50 12_01_48