Author Archives: رویا

روزمره

خب گزارش بدم از این روزا. وقتی برگشتم که یه مدت مشغول تمیز کردن خونه و خرید و اینا بودیم. علیرضا انگار اصلا تو این خونه زندگی نکرده بودا. غذاهایی که من بودم درست کرده بودم همچنان در یخچال بود و همه جا تار عنکبوت گرفته بود.

بعدش هم مهمون داشتیم و با اونا و دوستای دیگه رفتیم کنسرت شجریان. کلا البته من خیلی مدل عشق شجریانی نیستم و این دفعه که علیزاده و کلهر هم نبودند. ولی خب بد هم نبود. یه روز دیگه هم رفتیم نمایشگاه کارهای اردشیر محصص.

این هفته گذشته هم با روجا هر روز می‌ رفتیم یه سری کافی‌شاپ‌های شهر رو امتحان می‌کردیم که اگه نگرانی جیب و وزن نبود خیلی کار هیجان‌انگیزیه.

ا راستی یادم رفت بگم تولدم هم بود. سی ساله شدم. فعلا فقط همین.

!

دیشب کتاب A Thousand Splendid Suns رو تموم کردم. بعد همین‌طور داشتم موخره و تشکرات و اینا رو می‌خوندم درست آخرین پاراگراف کتاب اینو نوشته:

DSC06373_small.JPG

خلاصه از منم تشکر کرده که کتابش رو خونده‌ام!

پ.ن. ببخشید تا اومدم عکس رو بذارم هی error‌ می‌داد. باید می‌رفتم بیرون، نشد زود درستش کنم.
در مورد کتاب هم ازش بدم نیومده بود که نظرم عوض شه. فکر کنم فقط بدی‌هاش رو گفتم تو پست قبلی این‌طوری به نظر اومد. کتاب هم وقتی معروف می‌شه آدم انتظارش می‌ره ازش بالا. کلا من از کتاب‌هایی که تو شخصیت‌ آدم‌ها عمیق شده باشه خیلی بیشتر خوشم میاد. این اصلا شخصیت توش نبود و فقط ماجرا بود. ماجراها هم گرچه خیلی کشش داشت ولی هنرمندانه نبود زیاد. مثلا اینکه هی وقایعی که تو افغانستان بود رو هی یه کسی تعریف می‌کرد یا از رادیو می‌شنیدیم، بازم برای من مصنوعی بود.

هفته استراحت

یه مدت که نمی‌نویسم خیلی سخت می‌شه دوباره نوشتن. مخصوصا که کار خاصی هم نمی‌کنم این روزا. می‌خوابم.فیلم می‌بینیم. بعد از دیدن همه سریال‌هایی که online‌ پیدا می‌شد رفتیم سراغ فیلم‌ها. فعلا Juno و Shut Up and Sing رو دیدیم. کتاب هم می‌خونم. A Thousand Splendid Suns‌ رو از یکی از دوستام قرض گرفتم و دارم می‌خونم. مثل Kite Runner‌ خیلی روون نوشته شده ولی تا اینجایش که خوندم از Kite Runner ‌بیشتر خوشم اومده. یه جوری خیلی سطحی به نظرم میاد این یکی و بعضی موقعیت‌هاش رو برام سخته باور کنم. ( البته بگم که بدم نیومده ازش و همچنان دارم با علاقه می‌خونمش.)

اگه نخوندین کتاب رو، این پاراگراف رو شاید نخواهید بخونید.

مثلا این که تو جامعه به اون مردسالاری که طرف دختر رو به زور شوهر می‌ده، برای کلفتش که بچه‌دارش کرده خونه درست می‌کنه و عجیب‌تر اینکه هر هفته میاد سر می‌زنه به دختری که ازش داره. یا مثلا این که می‌رن مجسمه‌های بودا رو می‌بینن با توجه به بلایی که می‌دونیم سر مجسمه‌ها الان اومده به نظرم یه ذره لوس اومد.

یکی دو تا از نمره‌ها

باید اینو پی‌نوشت قبلی می‌نوشتم ولی چون خودم هم با گوگل ریدر می‌خونم و اونجا این تغییرات رو نمی‌شه دید یه پست جدید می‌نویسم.

اون درسه که هی به استادش mail زده بودم بالاخره به حل تمرینش mail زدم که من دارم کم کم نگران می‌شم. فوری جواب داد که نمی‌دونم مشکل از چی بوده که نگرفتی نمره‌ات رو تا حالا ولی A شدی. تا شب هم استاده خودش mail زد. فقط می‌خواستن منو سکته بدن.

جلسه با استاد هم خیلی خوب بود. اصلا این استاده نمی‌فهمم چه طوری می‌تونه انقدر خوش‌اخلاق باشه. انقدر ازم تعریف کرد که داشتم پس می‌افتادم. فکر کنم به عمرم هیچ‌کس انقدر ازم تعریف نکرده بود. کسایی که استاد راهنمای ایرانم رو می‌شناسن لابد می‌دونن از مقایسه‌ این دو نفر چه احساسی داشتم.

دیروز بسته‌ای که مامانم فرستاده بود هم رسید و توش یه سری خوردنی‌ها که یه دوست خیلی خوب برام داده. وقتی داشتم با خودم چونه می‌زدم که همه‌‌اش رو در جا تموم نکنم کلی احساس شرمندگی کردم که کاش منم بلد بودم دوستام رو این طوری خوشحال کنم.