Author Archives: رویا

مخلوطی از غر و نوستالژی

۱- فقط یه ماه مونده تا آخر ترم. از یه طرف خوبه چون دیگه راحت می‌شم! و بر می‌گردم خونه خودمون. از یه طرف دیگه خیلی نگران پروِژه‌ام. خدا کنه بتونم تمومش کنم.

۲- فقط پروژه هم که نیست. یه مقاله، دو تا پروژه برنامه‌نوشتنی، یه تمرین مساله‌حل‌کردن هم هست. یکی از درسامون استادش گفت که می‌خواد یه نظرسنجی بذاره آن‌لاین که ما ترجیح می‌دیم فاینال بدیم یا پروِژه. با بچه‌ها که بحث می‌کردیم فاینال خب خوبیش اینه که فوقش یه روز می‌خونی و دو ساعت هم امتحان می‌دی و تموم می‌شه مخصوصا که این امتحانش جزوه بازه. اما از طرف دیگه پروِژه امکان نمره خوب گرفتن توش بیشتره. چون خب انقدر روش کار می‌کنی تا کار کنه دیگه. مثل امتحان نیست که کلی بنویسی بعد از سر جلسه که میای بیرون تازه می‌فهمی غلط بوده. ولی خب وقت خیلی بیشتری می‌گیره. حالا از اون طرف چون اولی که این درس رو گرفته بودیم قرار بود که با map-reduce که مدل برنامه‌نویسی برای نوشتن کارای موازیه که گوگل ازش استفاده می‌کنه هم کار کنیم ته دلم دوست داشتم که حتما پروژه داشته باشیم چون دوست داشتم یاد بگیرم. حالا تازه فهمیدم که چه خوش خیالی بودم. اون تمرین با map-reduce سر جای خودشه و همین امشب صورتش رو گذاشته و تا سه هفته دیگه وقت داریم. اون نظرسنجی برای یه پروِژه علاوه بر اینه.

۳- این بلاگ‌رولینگ کم اذیت می‌کرد حالا هم که این شکلی شده. دفعه قبل لینک‌های گوگل ریدر رو منتقل کرده بودم مستقیم اونجا. گفتم یه بار دیگه این‌کار رو بکنم شاید درست بشه که نشد. ولی ظاهرا اگه دستی اسما رو فارسی کنی درست می‌شه. یه عده رو درست کردم. حالا کم کم می‌رم سراغ بعدی‌ها.

۴- اون اولا که وب‌لاگ می‌نوشتیم دردسر کامنت بود. باید می‌رفتی از این جاهای مجانی فضا و کدش رو می‌گرفتی که اونا هم هردفعه یه بازی در می‌اورد. من از اینجا گرفته بودم. یعنی خودم هم نگرفته بودم. مثل اینکه یه موقعی عضو شدنش باز بود و بعد با هر اکانت می‌تونستی دو جا استفاده کنی. منم از اکانت رضای عرایض استفاده می‌کردم.یادم نیست که بعد از یه سیستم دیگه استفاده کردم یا اینکه دیگه اومدم اینجا و سرور خودم رو گرفتم پس دادم اون رو. الان گرچه هنوز بعضی‌ها از این جور سیستم‌ها مثل haloscan ‌استفاده می‌کنن ولی فکر کنم دیگه کامنت شده یه جزء اصلی سیستم‌های وب‌لاگ نوشتن و دردسرشون خیلی کم شده. کاش این لیست وب‌لاگ‌ها هم این‌طوری می‌شد. تو کامنت‌های بهمن‌آقا دیدم یکی نوشته بود که بلاگر همچین سیستمی رو فعلا آزمایشی گذاشته. به نظر که بد نمی‌آد. ولی خب فقط برای کسایی که رو بلاگرن خوبه. شاید کم کم با وجود همین گوگل ریدر دیگه استفاده این لینک‌ها کم بشه ولی با گوگل ریدر اصلا نمی‌فهمی کی داره وب‌لاگت رو می‌خونه. با این لینک‌ها حداقل می‌فهمی کی بهت لینک داده. برای مقاله‌ای که نوشتم در مورد social network site ها و وب‌لاگ‌ها هم تو خیلی از مقاله‌هایی که می‌خوندم علاوه بر کامنت کلی راجع به این اهمیت لینک‌هایی که هر بلاگر به یکی دیگه می‌ده و نقشی که تو ارتباط اجتماعی بلاگرها با هم داره حرف زده بودند. تو بعضی از این سایت‌هایی که برای وب‌لاگ نوشتن هست (مثل LiveJournal و Vox) این دو تا مفهوم وب‌لاگ‌های دیگه‌ای که می‌خونی و معادلش تو social networkها یعنی دوست‌هات یکی شدند.

شکر

از اون‌جایی که فردا امتحان دارم هی وسوسه می‌شم بیام اینجا بنویسم! گفتم بیام فقط یه عکس بذارم تا به درجه geek بودن این بچه‌های دانشکده ما پی ببرین. (این تابلوییه که تو آشپزخونه دانشکده هست. البته فکر کنم به جای آشپزخونه باید بگم آبدارخونه)

DSC00914_small.JPG

بعد از واقعه

مرسی از احوال‌پرسی‌هاتون. رفتم با استاد حرف زدم و برنامه رو نشونش دادم که کار نمی‌کنه.خودش این تیکه‌اش رو بلد نیست و گفت نمی‌دونم متاسفانه و فلانی شاید بدونه. این فلانی دانشجوی دکتراشه. مطمئن نبود که بلد باشه. ولی گفت کلا اون خیلی چیز بلده. کلی حسودی‌ام شد. خلاصه تو راهرو دیدمش و قرار شد یه ساعت دیگه برم پیشش. تا یه ساعت بشه گفتم خودم هم یه نگاهی بندازم. با اولین نگاه فهمیدم مشکلش چیه. می‌خواستم کله‌ام رو بکوبم به دیوارها. انقدر که شب وقت گذاشته بودم. البته بد هم نشد! این که مشکل جایی بود که خودش بلد نبود. اگه بلد بود و فوری حل می‌شد شاید ضایع‌تر بود.

غر

آقا می‌شه ما اینجا غر بزنیم؟ الا حسابی غر زدنم میادها. درسای این ترمم هیج‌کدوم هیجان‌انگیز نیستند و از همه بدتر اوضاع پروژه ‌است. قبل از اینکه بیام اینجا تو یه سری مقاله‌ها اسم یکی از استاد‌های اینجا رو خیلی شنیده بودم. یعنی البته مثل خنگ‌ها اصلا نمی‌دونستم اینجاست تا وقتی که اومدم.

ترم پیش باهاش یه درس گرفتم و A شدم. دیگه خوشحال خوشحال این ترم رفتم باهاش پروژه گرفتم. هی دوستام گفتن پروژه‌های مشخص‌تر و اینا بهتره. من هی دوست داشتم یه چیز باحال باشه و بعد تازه نمی‌خواستم خیلی تکنیکی باشه. وای ولی حالا اولا که تنهام تو این کاری که دارم می‌کنم. هیچ کسی نیست که ازش جاهایی که گیر می‌کنم رو بپرسم. تازه بدتر از هر توانایی تکنیکی باید با یه کد C سروکله بزنم.انقدر هم استاده خوش‌اخلاقه اصلا دلم نمی‌خواد فکر کنه (یعنی بفهمه) من انقدر شوتم.

حالا بشینم باز بزنم تو سر خودم شاید تا صبح فرجی شد.

ساعت زمین

از وب‌لاگ پژواک و نون.جیم. راجع به ساعت زمین دیده بودم. نمی‌دونم که وقتی آدم تک و تنها نشسته تو اتاقش و دوستاش هم هیچ‌کدوم تو همون time zone نیستند که یه احساس گروهی داشته باشه، بی‌معنی نیست چراغا رو خاموش کردن؟

ولی من چراغام رو خاموش کرده‌ام و لپ‌تاپ رو از برق کشیده‌ام و عوضش یاد روزهایی افتاده‌ام که برق می‌رفت و بعدش آزیر قرمز می‌زدن و می‌رفتیم همه تو زیرزمین با بچه‌های دیگه آپارتمان می‌خندیدم!

یا اون شبی که خونه خاله بودیم و بازم آژیر قرمزبود. بابا داشت برای پویا قصه می‌گفت که بخوابه بعد خودش خوابش گرفت و اعتراض پویا بلند شد که خروسه چه‌جوری رفت تو لوله بخاری!

یا بعدها که دیگه انقدر برق رفتن عادی شده بود و ما دیگه از این چراغای گازی داشتیم و به جز تلویزیون زندگی فرقی با معمولش نداشت. حتی بابا رادیوی با برق اضطراری رو در می‌اورد و رادیو گوش می‌کردیم و مشق می‌نوشتیم.

یا وقتی تو خوابگاه برق می‌رفت. همه بچه‌های خوابگاه می‌ریختن بیرون و بزن و برقص و سر و صدا. دیگه بهانه بود برای درس نخوندن. مخصوصا شبای امتحان.

دیگه اگه غلط غولوط نوشتم ببخشید هوا تاریکه!