Author Archives: رویا

آرزوها

یه عالم کار تو دنیا دلم می‌خواد بکنم:

– یه عالم کتاب‌هایی که باید خونده باشم و نخوندم رو بخونم. نه اینکه همین‌طور از روش بخونم و بره. مثلا امروز دو تا از دوستام داشتن به شدت در مورد شخصیت‌های ارباب حلقه‌ها حرف می‌زدن و من بوق بوق بودم‌. الان رادیو داره در مورد یکی از شخصیت‌های موبی‌دیک حرف می‌زنه. اونم هیچی هیچی. اصلا خیلی وقته کتاب نخونده‌ام.

– دوست دارم رو وب‌لاگ بیشتر وقت بذارم. مخصوصا بعد از این سری مقاله‌ها که خوندم بیشتر وسوسه شدم که یه ذره جدی‌تر باشه برام وب‌لاگ و ومخصوصا وب‌لاگ انگلیسی داشتن.

– دوست دارم دور رو بر درسایی که می‌خونم هم چیز بخونم و حسابی یادشون بگیرم که در ضمن هم بتونم سر کلاس اظهار نظر کنم.

به اضافه یه عالم چیزای دیگه…

تنبلی

خب مقاله‌ام رو تموم کردم جمعه. خیلی چیز مزخرفی نوشتم. ولی یه عالم مقاله و اینای دیگه خوندم که برام جالب بود. حالا کم کم می‌نویسم راجع بهشون. الان هم تو خونه‌ام قحطیه. علیرضا قراره دوشنبه بیاد و من به امید اینکه اون میاد و با ماشین راحت می‌ریم خرید از اول هفته هی تنبلی‌ام اومده برم خرید. دیگه نه نون دارم، نه حتی چایی. البته خوبیش اینه که صبح زود می‌رم دانشگاه که دانشکده چایی بخورم!

ادامه این می‌خواستم سعی کنم ترانه‌هایی که دوست دارم رو بنویسم ولی دیدم اگه هی بخوام صبر کنم تا اون رو تموم کنم کلی طول می‌کشه. مثل این تلفن کردن. تا حالا چندین و چند بار پیش اومده که با دوستا مثل بچه آدم ای‌میل رد و بدل می‌کنیم تا اینکه به پیشنهاد یکی از طرفین تصمیم می‌گیریم که با تلفن حرف بزنیم و بعد نه تنها تنبلی من در تلفن زدن باعث می‌شه اون تلفنه هیچ وقت زده نشه بلکه اون ای‌میل‌ها هم قطع می‌شه‌. خلاصه اینکه اگه من بتونم این عادت رو در خودم به وجود بیارم که حالا تا وقتی کار بهتر رو انجام نداده‌ام کار نصفه نیمه رو ول نکنم خیلی پیشرفت بزرگیه.

قدرت بستگی‌های ضعیف

پیش‌نوشت:

  • به بازی ترانه‌ها دعوت شده‌ام. باید یکی یکی یادم که بیاد یادداشت کنم. به زودی می‌نویسم.
  • لپ‌تاپم هنوز نیومده:( امروز زنگ زدم می‌گه تازه وسایلی که لازم داشته سفارش دادیم. در صورتی که چهارشنبه گفته بود وسایلی که لازم داشته رسیده!

خب از اونجایی که اصلا حوصله درس خوندن ندارم برای اینکه یه کار مفیدی کرده باشم گفتم بیام راجع به این مقاله‌ای که خوندیم تازگی بگم.

اول توضیح بدم که یه درسی که این ترم دارم Web Information Systems هستش که از اسمش معلومه دیگه در مورد سیستم‌های اطلاعات روی وب هست. یه قسمت بزرگ درس جلسه جمعه‌هاست که باید هر هفته سه تا مقاله تعیین شده رو بخونیم و راجع بهش بحث کنیم. و البته یک وب‌لاگی هم هست که هرهفته یه عده مشخص می‌شن و باید راجع به مقاله‌های اون هفته مطلب بنویسن. کلا موضوع‌های مقاله‌‌ها خیلی جالبه و شاید بعدا بیشتر هم بنویسم ازشون.

اما هفته قبل یکی از مقاله‌ها به طور خاص برام خیلی جالب شد. گفتم بیام موضوعش رو اینجا بگم. عنوان مقاله هست: قدرت بستگی‌های ضعیف (The Strength of Weak Ties). ایده اصلی اینه که رابطه‌هایی که یک شخص با دیگران داره رو می‌شه به دو گروه ضعیف و قوی تقسیم کرد. یه رابطه رو مدت زمان وجود رابطه، احساسات عاطفی موجود، میزان اعتماد دوطرفه و کمک‌ها یا خدماتی که از هرطرف دربافت می‌شه می‌تونه قوی‌تر یا ضعیف‌تر کنه. درسته که این تقسیم خیلی تعریف مشخصی نداره ولی می‌شه تقریبا گفت که اون کسی که ما بهش می‌گیم دوست یا فامیل یه رابطه قوی و اون کسی که بهش می‌گیم آشنا یه رابطه ضعیفه.

حالا نکته‌ای که می‌شه از تجربه‌های خودمون هم ببینیم اینه که رابطه‌های قوی توی یه گروه معمولا اشتراک زیادی دارن. دوست‌های نزدیک من به احتمال خیلی خیلی زیادی خودشون هم با هم دوست هستند. خب این نکته واضحه و همه بهش اعتقاد دارن که رابطه‌های قوی خیلی توی زندگی‌ آدم نقش دارن ولی حرف این مقاله اینه که رابطه‌های ضعیف قدرتی دارن که شاید حتی خیلی وقتا مهم‌تر از رابطه‌های قوی باشن. یه رابطه ضعیف معمولا می تونه به عنوان یک پل رفتار کنه و منو به یه گروه وسیع دیگه‌ای وصل کنه که شاید در غیر این صورت بهشون دسترسی نداشتم. و از اونجایی که این متصل بودن در واقع مساوی انتقال اطلاعاته این رابطه‌های ضغیف خیلی در گسترش اطلاعات و ایده‌ها مفیدن. مثلا منی که دور و برم همه ریاضی و مهندسی خونده هستند با یه آشنایی دور با یه آدم اهل هنر یه اطلاعاتی از اون جامعه بگیرم (البته در این مورد ما شانس داریم که یه رابطه قوی با یه اهل هنر داریم!) . جامعه‌هایی که گروه‌های با رابطه‌های ضعیف زیادی توش هست معمولا تو شکل دادن فعالیت‌های اجتماعی قوی‌ترن تا جامعه‌هایی که تشکیل شدن از هسته‌های رابطه‌های قوی ولی جدا از هم. چون به هر حال وقتی کسی که می‌شناسیش هرچند دور بهت بگه که در یک گردهمایی شرکت کنی یا اینکه یک پتیشن رو امضا کنی به احتمال بیشتری بهش توجه می‌کنی تا یه آدم کاملا غریبه.

یه نکته که نویسنده این مقاله تو یه مقاله دیگه‌اش از یکی دیگه( لینکی متاسفانه ازش پیدا نمی‌کنم، اسم نویسنده هست Rose Coser) نقل کرده بود و به تئوری خودش وصل کرده بود موضوع زبان بود. اینو قبول دارین که آدم با دوستاش و کسایی که باهاشون ارتباط قوی داره از یه زبانی استفاده می‌کنه که خیلی محدوده و لازم نیست خیلی توضیح و تفصیل داده بشه چون مخاطب خیلی پیش‌زمینه‌های مشترکی داره. در صورتی که با آدم‌های غریبه‌تر و در رابطه‌های ضعیف باید از یه زبان با پیچیدگی‌های بیشتر (elaborated) استفاده کرد. این باعث می‌شه که آدم‌هایی که در جامعه‌هایی بزرگ می‌شن که رابطه‌های ضعیف بیشتری داره فدرت زبانی بیشتری پیدا کنند و بالطبعش در رابطه‌های بعدی موفق‌تر باشن.

خب خیلی طولانی شد. اگه نظری دارین بگین مخصوصا چون باید تا جمعه یه مقاله بر اساس اینا بنویسم که خودم فعلا تصمیم دارم در مورد وب‌لاگ نوشتن و رابطه‌هایی که تو این فضا هست بنویسم.

این زندگی آمریکایی

فکر کنم خیلی از کسایی که وب‌لاگ می‌نویسن از این حالت‌ها دارن که هر از گاهی توی روز مثلا بعد از یه اتفاق یا یه مکالمه فکر می‌کنند یادم باشه اینو بنویسم تو وب‌لاگم. خلاصه منم کلی از این موضوع‌ها هی جمع کرده‌ام تا یه موقع بشینم بنویسم. حتی بعضی وقتا چند تا جمله اولش رو هم نوشته‌ام توی ذهنم. مثلا اول هفته پیش می‌خواستم بنویسم که اگه تا سه‌شنبه دیگه زنده بمونم به خودم امیدوار می‌شم. البته هنوز اون سه شنبه نیومده و من هنوز یه تمرین خیلی عظیم جلومه که اصلا جلو نمی‌ره. ولی خب کلی‌هاش از سرم گدشت. جلسه با استاد برای پروِژه و یه تمرین و یه میان‌ترم و سه تا مقاله که باید می‌خوندم و برای هرکدوم یه خلاصه و چندتا سوال بحث‌برانگیز می‌نوشتم.

چیزی که الان می‌خواستم بنویسم بازم به شبکه رادیویی موردعلاقه‌ام مربوطه. فکر کنم اگه بخوام شغل آرزوهام رو بگم اینه که یه برنامه‌ای مثل This American Life داشته باشم. فکر کنم تو اکثر شبکه‌های npr روزهای شنبه و یکشنبه پخش می‌شه ولی هر هفته دوشنبه یا سه‌شنبه هم فایل کامل برنامه رو می‌گذارن روی اینترنت. مدل برنامه این‌طوریه که هر دفعه یه موضوع مشخص می‌کنن و بعد چندتا تیکه برنامه با اون موضوع درست می‌کنن. مثلا هفته گذشته موضوع بود testosterone یا هورمون مردانه. داستان اول راجع به یه مردی بود که تمام testosteroneش رو از دست داده بود و یکی از اتفاقاتی که براش افتاده بود این بود که همه احساس خواهش (desire) رو از دست داده بود. یعنی دیگه هیچ علاقه‌ای به هیچی نداشت، نه غذا، نه کسی، نه کاری. داستان دوم راجع به کسی که تغییر جنسیت داده بود و از زن تبدیل به مرد شده بود و بنابراین هورمون مردانه استفاده می‌کرد و از تفاوت احساس‌هاش در این دو زمان می‌گفت که جالبیش این بود که خیلی‌هاش استریوتیپیکال (این ترجمه‌اش چی می‌شه؟) زن و مرد بودن. داستان بعدی این بود که تو دفتر خودشون وقتی تصمیم می‌گیرن این موضوع رو کار کنن می‌رن و مقدار testosterone خودشون رو اندازه می‌گیرن و قبلش سعی می‌کنن که حدس بزنن مال کی بالاتره و مال کی پایین‌تر و خیلی نتیجه‌های خنده‌داری ازش درمی‌اد. و داستان آخر یه مادریه که از پسر ۱۵ ساله‌اش راجع به احساساتش سوال می‌کنه.

اینجا می‌تونین برین و آرشیو برنامه‌شون رو از سال ۱۹۹۵ گوش بدین.

جمع دخترونه

دیشب بالاخره سیب زمینی سرخ‌کرده خوردم.

به پیشنهاد یکی از هم‌کلاسی‌هام تصمیم گرفتیم دیشب دخترا با هم بریم یه فیلم ببینیم و بعدش بریم شام بخوریم. یه سری جا زدن ولی آخرش ۶ نفری شدیم. بعد از کلی بحث و بررسی به این نتیجه رسیدیم که بریم فیلم The Bucket List. سینما توی یه مرکز خرید بود و ما هم یه نیم‌ساعتی وقت داشتیم. همه رفتیم تو یه مغازه‌ای و هی اینو بپوش و اونو بپوش و نظر بده و اینا. بعدش رفتیم فیلم رو دیدیم که خوب بود. هم خنده‌دار و هم گریه‌دار.

بعدش یکی از بچه‌ها گفت که رستوران Applebee’s یه انتخابی داره که پیش‌غذا و غذای اصلی و دسر می‌خوری می‌شه ۱۰ دلار. ما هم با خوشحالی رفتیم اونجا و منم که اول از همه سیب‌زمینی سرخ‌کرده رو سفارش دادم و کلی چیز دیگه. کلی حرف زدیم از انتخابات پاکستان (دو تا از بچه‌ها پاکستانی بودن) و انتخابات امریکا (یکی امریکایی بود و می‌تونست رای بده) و اینکه تو هرکدوم تو کشورهامون (پاکستان و آمریکا و چین و ایران) کی خرج عروسی می‌ده و چقدر خرجش می‌شه و پروِژه‌های این ترممون و غیبت استادا و سریال‌های تلویزیون و خلاصه از این ور و اون ور دنیا.

حالا موقع حساب کردن صورت حساب رو نگاه می‌کنیم می‌بینیم اینکه بیشتر از ۱۰ دلاره. دوباره یه نگاهی به منوو انداختیم و تازه دوزاریمون افتاد که قیمت‌ها از ۱۰ دلار شروع می‌شه نه اینکه همه چی ۱۰ دلاره‌:(

وقتی رسیده بودم خونه با اینکه از بس خورده بودم داشتم می‌ترکیدم و ای-میلم رو که چک کردم دیدم به تلنبار کارای هفته دیگه‌ام یه کار دیگه هم اضافه شده، ولی کلی شاد و شنگول بودم. جقدر دلم برای یه جمع دخترونه تنگ شده بود.