روز سی‌ام

امسال تعطیلات Thanksgivingمون حسابی  حال و هوای تعطیلات داشت. سه سری مهمون داشتیم هر کدوم از یه جای آمریکا و حسابی سرمون گرم. هر سه تا هم بچه‌ها تقریبا همسن و سال بودند و این مدت سپهر حسابی بهش خوش گذشته.

منم برای اولین بار امسال بوقلمون درست کردم. به علت مشکلات استراتزیک تو برنامه‌ریزی‌ها البته با یه روز تاخیر برگزار کردیم ولی گفتم واقعا چه‌جوری این آمریکایی‌ها تا چهارشنبه عصر می‌رن سرکار و بعد پنجشنبه ناهار به این مفصلی می‌دن؟

IMG_2043از فردا هم که دسامبر شروع می‌شه. از همون فردای Thanksgiving درخت‌های کریسمس رو درآوردن برای فروش.

IMG_3691و کلی از خونه‌‌ها چراغونی‌شون رو هم گذاشته‌اند. من هم به فکر بودم که امسال اگه بشه برای اولین بار درخت بگیریم. یه کم چون هیچی بلد نیستیم هنوز شک دارم. مخصوصا اینکه طبیعی بگیریم یا مصنوعی.

خب ماه نوامبر هم تموم شد. تجربه خوبی بود هر روز نوشتن. مرسی از کسایی که همراهی کردین و شما هم نوشتین. کاش همه‌مون همت کنیم همه سال مرتب بنویسیم.

روز بیست و نهم

امروز برای اولین بار در زندگی میزبان مهمونی Thanksgiving بودم. (بعله با یک روز تاخیر). برای منی که خیلی میونه‌ام با آشپزی خوب نیست استرسش زیاد بود. ولی خب خوش گذشت و تجربه خوبی بود. مخصوصا کنار فامیل و دوست.

الان یه کم خسته‌ام ولی فردا مفصل‌تر می‌نویسم.

روز بیست و هشتم

امروز اینجا روز شکرگذاری بود. دیروز علیرضا می‌خواست دیگه بعد از کلاس ظهرش بیاد خونه. ولی یه ۳-۴ ساعتی معطل اتوبوس شده بود. من هم می‌ترسیدم راه بیافتم برم دنبالش تو ترافیک گیر کنم. دوستامون هم که داشتن می‌اومدن اینجا پیش ما راه یک ساعت و نیمه رو ۴ ساعت تو راه بوده‌ان.

کلا همه جا حال و هوای این روز هست. تو مغازه همه لیست به دست داشتن خرید می‌کردن. همه همه چیزای مشابه، لوبیا، cranburry، سیب‌زمینی،…. بوقلمون‌ها رو معمولا قبل‌تر خریده‌ان. همسایه‌هامون هم امروز یا نبودن یا سه چهار تا ماشین دم خونه‌شون پارک شده بود.

ولی جالبیش برام این بود که آنلاین که نگاه می‌کنم انگار دو تا دنیا شده. هرکسی تو امریکاست یه عکس از سفره بوقلمون و مخلفات کنارش و دسرهای بعدش گذاشته. یا اگه مثل ما بوقلون نخورده به هرحال به چندین نفر گفته Happy Thanksgiving. و بعد کسایی که جاهای دیگه هستند مثلا تو ایران کاملا حرف‌‌های دیگه‌ زده‌اند. از سرما نالیده‌اند. از ماجراهای تو تاکسی نوشته‌اند، ….

احتمالا برای کسایی که کشورهای دیگه هم هستند تو مناسب‌های خاص اون کشور همین حس و حال هست. اونایی که ایرانن ولی شاید این حس رو تجربه نمی‌کنن چون حالا درسته مجازی ولی مناسبت‌های ایران همیشه اثرش تو حرف‌های اکثر ایرانی‌ها هرجا هستند پیدا می‌شه. حتی محرم عکس نذری‌خوردن‌ها رو کسایی که تو ایران بودن می‌گذاشتن و نوحه و فیلم عزاداری و خاطره رو دور از وطن‌ها!

روز بیست و هفتم

از فردا تعطیلات Thanksgiving شروع می‌شه. البته سپهر از اول هفته تعطیل بوده. البته بیشتر از معمول من مشغول کارای خونه بودم چون یکی دو سری مهمون داریم. خودم هم امروز بهش توجه کردم و علیرضا هم می‌گفت که سپهر به نظر آروم‌تر و خوشحال‌تر میاد.

می‌تونه همین که خونه بوده آرامش بیشتری بهش می‌ده. خب کمتر هم خسته می‌شه. اونجا بیشتر فعالیت می‌کنه و زبان جدید و کارای جدید باید یاد بگیره و فکر کنم خیلی خسته می‌شه. ولی حقیقتش خودم فکر می‌کنم یه مقداری هم اینکه من بودم ولی خیلی هم جلوی چشمش نبودم بی‌تاثیر نبوده.

وقتی همین مدرسه سپهر رو برای اولین بار می‌دیدیم مدیر سپهر بهم می‌گفت که توی سیستم مونتسوری تعداد معلم‌ به نسبت بچه‌ها کمتر از جاهای دیگه است و معلم‌ها خیلی تو دست و پای بچه‌ها سعی می‌کنن نباشن. و این باعث می‌شه بچه‌ها آروم‌تر باشن چون بچه‌ها وقتی معلم رو می‌بینن تازه یادشون می‌افته که نق بزنن. بعضی وقتا احساس می‌کنم در مورد سپهر هم این درسته. اینکه من بودم ولی مثلا تو آشپزخونه کار می‌کردم و سپهر تو هال برای خودش بازی می‌کرد و هر از گاهی می‌اومد برای من تعریف می‌کرد یا می‌گفت اون یکی اسباب‌بازی رو می‌خوام و دقیقا جلوی چشمش نبودم.

ولی خب فکر کنم بعد یه هفته خونه بودن و مهمون و خوش گذروندن دوباره از دوشنبه یه کم سخت بشه مهدکودک رفتن. تا ببینیم چی می‌شه.

روز بیست و ششم

این مشکل خواب بعدازظهر سپهر رو نمی‌دونم چکار کنم. خواب شب‌ها دیگه تقریبا براش روتین شده. یعنی نه اینکه حالا بگیم بریم بخوابیم بگه چشم و بدو بدو بره. ولی خب می‌دونه که دیگه شب شده و باید بخوابه.

ولی خواب بعدازظهر همیشه با کلی اعصاب خوردی و بعضی وقتا دیگه دعوا و اینا بوده! بعد از یه مدتی دیدم دیگه واقعا اعصاب این همه جر و بحث رو ندارم. گفتم ولش کن اصلا نمی‌خواد بخوابه. دیگه بزرگ هم شده و شاید دیگه لازم نداره.

حالا مشکل اینه که عصرها اگه خونه باشیم خیلی بهانه‌گیر می‌شه و اگه هم بیرون بریم به محض اینکه می‌شینه توی ماشین خوابش می‌بره. و دیگه عصرها جایی نمی‌شه رفت.

مثلا دیروز رفتیم مغازه ایرانی خرید. درست نزدیک‌هاش که رسیدیم سپهر خوابش برد تو ماشین. خب نمی‌تونستم تنها بگذارمش که. مجبور شدم بیدارش کنم و خب تا مدتی کسل بود و خرید کردن خیلی سخت بود!

امروز هم باز تو فاصله یه ربعی که می‌رم دنبال علیرضا خوابش برده. و دیگه شام نخورده خوابیده و می‌دونم که نصفه شب گشنه‌اش می‌شه و بیدار می‌شه.