این هم پستی که دیروز تا آخرش نوشته بودم و پرید.
چند وقت پیش عارفه از یک روزش عکس گرفته بود و گذاشته بود. منم سعی کردم همین کار رو بکنم. از حالا اخطار بدم که تعداد عکسها زیاده. معمولا عکس از خودمون اینجا نمیگذارم ولی خب این دفعه استثنا قائل شدم!
صبح یه ربع دیرتر از هر روز از خواب بیدار شدم.
کتری گذاشتم و ظرفها رو از ماشین بیرون اوردم و صبحانه رو چیدم روی میز، تا سپهر و علیرضا بیدار بشن.
برای ظهر سپهر میوه قاچ کردم. سعی میکنم برای علیرضا ناهار بدم ببره. ولی هم دیر بود و هم غذا از دیشب کم مونده بود.
سپهر هم بیدار شد و همه نشستیم به صبحونه خوردن. سپهر شیر خالی رو خیلی کم میخورد اینه که از بچگی صبحونه شیر موز میخورد. ولی تازگی اونو هم کم میخورد . اینه که گفتیم چه کاریه همون شیر خالی رو پس بخوره. ولی این دفعه بازم هوس شیر موز کرده بود و نسبتا خوب خورد.
حاضر شدیم
هر روز من اول علیرضا رو میرسونم ایستگاه اتوبوس. هم خودم کمتر رانندگی میکنم هم علیرضا زودتر میرسه به دانشگاه. ولی امروز هم خیلی دیر بود هم بارون میاومد. همه با هم رفتیم مستقیم به طرف مهدکودک سپهر.
بعد با علیرضا رفتیم یه کافیشاپ نزدیک دانشگاه نشستیم.
ساعت ۱۱ من راه افتادم که برم دنبال سپهر. برش داشتم و تو راه میوه خورد و تعریف کرد.
سر راه رفتیم Staples. هی هم سپهر میپرسه که چرا L رو این طوری نوشته؟
رسیدیم خونه و ناهار خوردیم.
سپهر میگه که میخواد امروز رو زمین غذا بخوره. طبق دستور choose your battle این یکی چک و چونه رو بیخیال میشم و رو زمین غذا میخوره.
معمولا بعد از غذا حوصله جمع کردن ندارم! بیبیسی فارسی نگاه میکنم و
سپهر پیانو میزنه و من از روی دفترچهاش براش شعرا رو میخونم. نصفش رو بلد نیستم و اتفاقا سپهر هم همونا رو میگه بخون!
بعدش میره سراغ سرگرمی مورد علاقهاش که کشیدن تمام تابلوهای راهنمایی رانندگی و اسم خیابونها و چراغهای راهنمایه.
برای سپهر یه عصرونهای میآرم تا بخوره ظرفها رو میگذارم تو ماشین و اشپزخونه رو یه کم مرتب میکنم. امروز کتابخونه قصهخونی داره.میریم اونجا.
اونجا یکی از دوستام رو هم میبینم و با اون حرف میزنیم و بچهها بدو بدو میکنن تا ساعت ۵:۳۰ میشه و باید بریم دنبال علیرضا. سپهر چون ظهر نخوابیده حسابی خسته است و همینطور کتاب به دست تو ماشین خوابش برده. معمولا این جور وقتا مصیبته ولی خوشبختانه بیدار شد و با یکم بازی و شوخی سرحال شد و با علیرضا مشغول بازی شدن.
تا من شام حاضر کنم.
شام رو که خوردیم. علیرضا و سپهر میرن بالا که مسواک بزنه سپهر و بره بخوابه. منم ظرفها رو جمع میکنم و اسباببازیها رو هم یه سر و سامونی میدم و خودم با یه چایی میآم بالا به نوشتن وبلاگ.